گنجور

 
صائب تبریزی

احاطه کرد خط آن آفتاب تابان را

گرفت خیل پری در میان سلیمان را

شکار هاله بود ماه و آن خط مشکین

به دام هاله کشید آفتاب تابان را

تن لطیف ترا عطر، خار پیرهن است

به بوی گل مگشا چاک آن گریبان را

مشو ز حال دل ای یار تازه خط غافل

که نیست جز دل ما شمعی این شبستان را

به حکمت از لب خود مهر خامشی بردار

به دست دیو مده خاتم سلیمان را

ز جان درین تن خاکی مجوی جوش نشاط

که در تنور، نفس سوخته است طوفان را

به ما حرارت دوزخ چه می تواند کرد؟

اگر ز ما نستانند چشم گریان را

ز حال راهروان غافلم، همین دانم

که هست توشه ز دل خضر این بیابان را

ز دود آه، لب تازه خط او صائب

سیاه خانه نشین کرد آب حیوان را

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
غزل شمارهٔ ۶۳۲ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
رودکی

به نام نیک تو خواجه فریفته نشوم

که نام نیک تو دام است و زرق مر نان را

کسی که دام کند نام نیک از پی نان

یقین بدان تو که دام است نانْش مر جان را

ناصرخسرو

سلام کن ز من ای باد مر خراسان را

مر اهل فضل و خرد را نه عام نادان را

خبر بیاور ازیشان به من چو داده بُوی

ز حال من به حقیقت خبر مر ایشان را

بگویشان که جهان سرو من چو چنبر کرد

[...]

امیر معزی

شریف خاطر مسعود سعد سلمان را

مسخرست سخن چون پری سلیمان را

نسیج وحده که نو حُلّه‌ای دهد هر روز

زکارگاه سخن بارگاه سلطان را

ز شادی ادب و عقل او به دار سلام

[...]

ادیب صابر

لب تو طعنه زند گوهر بدخشان را

رخ تو طیره کند اختر درفشان را

به بوسه لب تو تهنیت کنم دل را

به دیدن رخ تو تربیت دهم جان را

به جان تو که پرستیدن تو کیش من است

[...]

اثیر اخسیکتی

چه خرمی است که امروز نیست زنگان را

چه فرخی است کزو بهره نیست کیهان را

بهار و کام طرب تازه می کند دل را

ضیاء انس و فرح زقه میدهد جان را

بدشت جلوه گری عرضه داد بار دگر

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه