گنجور

حاشیه‌ها

حمید رضا صادقی در ‫۵ سال و ۱۰ ماه قبل، شنبه ۶ مهر ۱۳۹۸، ساعت ۲۳:۰۷ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۰۹:

من لر هستم ما هم کلمه بَتر استفاده میکنیم و کاملا درسته .

علی رضا صادقی در ‫۵ سال و ۱۰ ماه قبل، شنبه ۶ مهر ۱۳۹۸، ساعت ۲۲:۵۲ دربارهٔ سعدی » بوستان » باب نهم در توبه و راه صواب » بخش ۷ - حکایت در معنی بیداری از خواب غفلت:

به خاموش عزیز:
نوشته ای:«اما از آنجا که جامی بر حسب سنه بر شیخ عجل مقدم نیست» شیخ اَجَلّ» صحیح است. اجلّ یعنی جلیل تر و ارجمندتر... با سپاس

قادر نسودی از تبریز در ‫۵ سال و ۱۰ ماه قبل، شنبه ۶ مهر ۱۳۹۸، ساعت ۲۲:۴۹ دربارهٔ فایز » دوبیتی‌ها » دوبیتی شمارهٔ ۱:

محمدعلی دشتی متخلص به «فایز» و مشهور به فایز دشتی، شاعر دوبیتی‌سرای جنوب ایران به سال 1250 هجری قمری (1213 ش) در کردوان عُلیا روستایی در منطقه دشتی قدیم متولد گردید که امروزه یکی از روستاهای بخش کاکی در شهرستان دشتی استان بوشهر است. وی پس از هشتاد سال زندگی در سال 1330 قمری (1289 ش) در روستای گزدراز درگذشت و جسدش را پس از چند ماه امانت بنا به وصیت وی به نجف منتقل نموده و در آنجا دفن کردند.
در بعضی از تصنیفات قدیمی ترانه‌هایش از روی کم‌دقتی گاه او را فایز دشتستانی نامیده‌اند که فایز دشتی صحیح است و جایی برای مناقشه باقی نمی‌گذارد. چرا که فایز از اهالی دشتی بوده و نه دشتستان که نام ناحیه همجوار او است و از دشتی وسیع‌تر و شناخته‌شده‌تر بوده‌است.
بی گمان وی پس از باباطاهر همدانی، شاعر قرن پنجم، از بزرگ‌ترین و معروف‌ترین دوبیتی‌سرایان ایران است. پدرش مظفر، فرزند حاج درویش از روستای کردوان بود و نسل اندر نسل ریاست این روستا را عهده‌دار بودند. همچنین سلسله نسب فایز به «فارس بن شهبان» یکی از مشایخ آل برنجه، می‌رسد. فایز دشتی تحصیلات خود را در زادگاهش کردوان علیا و سپس بردخون که دارای حوزهٔ علمیه بوده‌است آغاز کرد و قرآن و چند کتاب دیگر را به وسیلهٔ معلمان و مکتب‌داران محلی آموخت. بعد از آن به روستای خود بازگشت و تحصیلات خود را پیش یکی از مشایخ محلی به نام «شیخ احمد عاشوری» در سطح بالاتری ادامه داد. وی در دربار محمد خان دشتی که خود نیز طبع شاعری داشت و مشغول به سرودن و ترویج علم بود و کتابت می‌کرد مشغول به شعر گفتن و ترویج علم شد. پس از کشته شدن محمد خان، فایز به گزدراز (روستایی نزدیک به خورموج) رفت.
فایز دشتی را در حقیقت می‌توان نماینده شعرهای فولکلوریک و ادبیات عوام و بومی محسوب کرد و او را با احساس‌ترین شاعر عوام و مردمی خواند و اگر گاهی در اشعار فایز، قافیه و وزن مختل است بر او ایرادی نیست، زیرا که محتوای دوبیتی‌های وی از بس پرمعنا و پراحساس است جز اهل فن، کمتر کسی متوجهٔ نقایص شعرهایش می‌شود. محمدعلی فایز شبان دشت‌های دشتی، بی‌گمان از چهره‌های درخشان ادب مردمی ایران است. هر چند او در زمرهٔ شاعران بی شناسنامه محسوب می‌شود، اما، گمنامی‌اش نه چندان است که بر احساس لطیف و ذوق سرشار شاعرانه‌اش سرپوش بگذارد و نام و اشعارش را در خاطره‌ها، به دست فراموشی بسپارد. شماره دوبیتی‌های فایز به درستی معلوم نیست، در برخی جزوه‌ها تعداد دوبیتی‌های این شاعر را به تفاوت بین 134 ـ 279 ـ 282 ـ 332 ذکر کرده‌اند.
وی از بزرگترین دوبیتی سرایان ایرانی می‌باشد. دوبیتی‌های وی سیاق فهلویات قدیم را دارد و پس از اشعار باباطاهر همدانی بخصوص در ادبیات و فرهنگ عامه شناخته شده‌است. البته تفاوت ماهوی اش با اشعار باباطاهر این است که به جای سوز راستین و عرفانی و معنوی اشعار باباطاهر اشعارش از سوز هجران تعلق مجازی و دربردارنده درد زمانه و بر مبنای درد روستایی می‌باشد و ارزش فولکلوریکی در فرهنگ عامه دارد. او تقریباً در همه دوبیتی‌هایش از تخلص بهره می‌گیرد و بیشتر از هر چیز عشق به پری و بیان سوز هجرانش را به نمایش می‌گذارد.
از دوبیتی‌های اوست:
لب و دندان و چشم و زلف و رخسار
بر و دوش و قد و بالا و رفتار
به جنت حور اگر فایز چنین است
بر احوالت به محشر گریه کن زار
منبع :
پیوند به وبگاه بیرونی

ساقی در ‫۵ سال و ۱۱ ماه قبل، شنبه ۶ مهر ۱۳۹۸، ساعت ۲۰:۰۶ دربارهٔ عطار » الهی نامه » آغاز کتاب » بسم الله الرحمن الرحیم:

ببخشید معنی این بیت چیه؟ چو در وقت بهار ایی پدیدار /حقیقت پرده برداری ز رخسار . آیا حقیقت اینجا نقش قید داره یا نهاد؟ خواهش میکنم بگید.

مهدی در ‫۵ سال و ۱۱ ماه قبل، شنبه ۶ مهر ۱۳۹۸، ساعت ۱۹:۰۹ دربارهٔ اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۲۱:

ارقامچی
یعنی چه؟
اگر کسی به آذری (ترکی) مسلط است لطفاً معانی را بنویسید.

پریسا در ‫۵ سال و ۱۱ ماه قبل، شنبه ۶ مهر ۱۳۹۸، ساعت ۱۹:۰۱ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۶:

این شعر رو امیر آرام بسیار زیبا اجرا کردن و توصیه میکنم بشنوید ولی مناسفانه آقای چاووشی اصرار دارن همه ی کارای ایشونو کپی کنن (با وجود اینکه براشون خیلی احترام قائلم ولی دیوانو میزارن جلوشون و شروع میکنن خوندن)

سجاد مساح در ‫۵ سال و ۱۱ ماه قبل، شنبه ۶ مهر ۱۳۹۸، ساعت ۱۸:۴۴ دربارهٔ سعدی » بوستان » باب دوم در احسان » بخش ۱۱ - حکایت:

غلط املایی در بیت 7
ت بعد از که چیه؟!!!!!

دکتر محمدداودی در ‫۵ سال و ۱۱ ماه قبل، شنبه ۶ مهر ۱۳۹۸، ساعت ۱۸:۲۸ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹:

باذرود.
ایکه برمه کشی .....
دراین مصرع میتواند منظورشاعرازمه کمان ابروومنظوراازچوگان چوب
مخصوص وسمه وسرمه کشی باشد که چیزی شبیه چوگان میباشد دراین موردنظراساتید محترم را خواستارم .باتشکر

میلاد در ‫۵ سال و ۱۱ ماه قبل، شنبه ۶ مهر ۱۳۹۸، ساعت ۱۸:۱۱ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۱۱:

سلام و خسته نباشید
مدیریت محترم این غزل رو استاد شجریان در دستگاه ماهور در آلبوم 'سخن عشق' هم اجرا کردن لطفا این آلبوم رو هم اضافه کنید

دکتر صحافیان در ‫۵ سال و ۱۱ ماه قبل، شنبه ۶ مهر ۱۳۹۸، ساعت ۱۸:۰۵ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر چهارم » بخش ۱۳۷ - رفتن ذوالقرنین به کوه قاف و درخواست کردن کی ای کوه قاف از عظمت صفت حق ما را بگو و گفتن کوه قاف کی صفت عظمت او در گفت نیاید کی پیش آنها ادراکها فدا شود و لابه کردن ذوالقرنین کی از صنایعش کی در خاطر داری و بر تو گفتن آن آسان‌تر بود بگوی:

ادامه دریافتهای دفتر چهارم مثنوی 27 رفتن ذوالقرنین(کوروش کبیر)به کوه قاف
ذوالقرنین به سوی کوه قاف حرکت کرد.کوهی بزرگ از زمرد صاف و لطیف دید که گرداگرد جهان را احاطه کرده است.
از تماشای عظمت آن حیرت کرد و گفت اگر تو کوهی پس کوه های دیگر چه اند؟
کوه قاف پاسخ داد:
کوه های دیگر رگ های من هستند.در هر شهر رگی دارم و چون خداوند بخواهد زلزله در شهری افتد به من دستور می دهد تا آن رگ را بجنبانم.
ذوالقرنین از کوه خواست که گوشه ای از اسرار صفات حق بازگو کند.
کوه قاف گفت:برو، اوصاف الهی فراتر از بیان است و در وصف نمی آید.
ذوالقرنین که شوق بی اندازه ای داشت ،از قاف خواست تا از آفرینش بی نظیر خداوند پرده ای بردارد.
قاف گفت:اینک به دشت بنگر که چگونه خداوند آن را با توده های برف پوشانده است اگر این برفها نبودند من از حرارت و شوق دیدار حق ذوب می شدم.
این حکایت در قصص الانبیا و تفسیر ابوالفتوح رازی آمده است.
در مورد ذوالقرنین اختلاف است اما مفسران جدید از جمله ابوالکلام آزاد و علامه طباطبایی به احتمال زیاد او را منطبق بر کوروش کبیر می دانند.
(قرن به معنای شاخ می باشد ذوالقرنین یعنی دارای دو شاخ .در تندیس کهن که در منطقه پاسارگاد از کوروش مانده است کلاهی بر سر دارد که دارای دو شاخ است)
کوه قاف در کهن الگوها، جایگاه سیمرغ هست و انتهای دنیاست، در این حکایت انسان کامل می باشد. (انتهای دنیا یعنی پایان وابستگی نفس به خود و سیمرغ حضرت حق است)
اشارات عرفانی:ذوالقرنین سالک وارسته و مشتاق است.
کوه های برفی کنایه از جاهلان هستند و حکمت وجود آنها این است که اگر آنها نباشند و سبب غفلت عارفان نشوند، عارفان از فرط اشتیاق وصال خداوند قالب تهی می کنند و جهان از آنها خالی می شود.
کای سخن گوی خبیر راز دان
از صفات حق بکن با من بیان3731
گفت رو کان وصف از آن هایلترست
که بیان بر آن تواند برد دست
صفات الهی چنان هیبتی دارد ،که دست بیان به آن نمی رسد.
یا قلم را زهره باشد که به سر
بر نویسد بر صحایف زآن خبر
قلم هم جرات ندارد که با نوک خود چیزی بنویسد.
شوق ذوالقرنین درخواست می کند که قاف از آفرینش خداوند، جلوه ای بیان کند:
گفت اینک دشت سیصد ساله راه
کوه های برف پر کرده است شاه
شاه آفرینش با حکمت خود بیان کرد که اطراف من به اندازه سیصد سال راه پر از برف است. (کنایه از جاهلان بی شمار )
غافلان را کوه های برف دان
تا نسوزد پرده های عاقلان
کانال و و بلاگ آرامش و پرواز روح
arameshsahafian@

دکتر صحافیان در ‫۵ سال و ۱۱ ماه قبل، شنبه ۶ مهر ۱۳۹۸، ساعت ۱۸:۰۳ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر چهارم » بخش ۱۳۸ - موری بر کاغذ می‌رفت نبشتن قلم دید قلم را ستودن گرفت موری دیگر کی چشم تیزتر بود گفت ستایش انگشتان را کن کی آن هنر ازیشان می‌بینم موری دگر کی از هر دو چشم روشن‌تر بود گفت من بازو را ستایم کی انگشتان فرع بازواند الی آخره:

ادامه دریافتهای دفتر چهارم مثنوی 27 رفتن ذوالقرنین(کوروش کبیر)به کوه قاف
ذوالقرنین به سوی کوه قاف حرکت کرد.کوهی بزرگ از زمرد صاف و لطیف دید که گرداگرد جهان را احاطه کرده است.
از تماشای عظمت آن حیرت کرد و گفت اگر تو کوهی پس کوه های دیگر چه اند؟
کوه قاف پاسخ داد:
کوه های دیگر رگ های من هستند.در هر شهر رگی دارم و چون خداوند بخواهد زلزله در شهری افتد به من دستور می دهد تا آن رگ را بجنبانم.
ذوالقرنین از کوه خواست که گوشه ای از اسرار صفات حق بازگو کند.
کوه قاف گفت:برو، اوصاف الهی فراتر از بیان است و در وصف نمی آید.
ذوالقرنین که شوق بی اندازه ای داشت ،از قاف خواست تا از آفرینش بی نظیر خداوند پرده ای بردارد.
قاف گفت:اینک به دشت بنگر که چگونه خداوند آن را با توده های برف پوشانده است اگر این برفها نبودند من از حرارت و شوق دیدار حق ذوب می شدم.
این حکایت در قصص الانبیا و تفسیر ابوالفتوح رازی آمده است.
در مورد ذوالقرنین اختلاف است اما مفسران جدید از جمله ابوالکلام آزاد و علامه طباطبایی به احتمال زیاد او را منطبق بر کوروش کبیر می دانند.
(قرن به معنای شاخ می باشد ذوالقرنین یعنی دارای دو شاخ .در تندیس کهن که در منطقه پاسارگاد از کوروش مانده است کلاهی بر سر دارد که دارای دو شاخ است)
کوه قاف در کهن الگوها، جایگاه سیمرغ هست و انتهای دنیاست، در این حکایت انسان کامل می باشد. (انتهای دنیا یعنی پایان وابستگی نفس به خود و سیمرغ حضرت حق است)
اشارات عرفانی:ذوالقرنین سالک وارسته و مشتاق است.
کوه های برفی کنایه از جاهلان هستند و حکمت وجود آنها این است که اگر آنها نباشند و سبب غفلت عارفان نشوند، عارفان از فرط اشتیاق وصال خداوند قالب تهی می کنند و جهان از آنها خالی می شود.
کای سخن گوی خبیر راز دان
از صفات حق بکن با من بیان3731
گفت رو کان وصف از آن هایلترست
که بیان بر آن تواند برد دست
صفات الهی چنان هیبتی دارد ،که دست بیان به آن نمی رسد.
یا قلم را زهره باشد که به سر
بر نویسد بر صحایف زآن خبر
قلم هم جرات ندارد که با نوک خود چیزی بنویسد.
شوق ذوالقرنین درخواست می کند که قاف از آفرینش خداوند، جلوه ای بیان کند:
گفت اینک دشت سیصد ساله راه
کوه های برف پر کرده است شاه
شاه آفرینش با حکمت خود بیان کرد که اطراف من به اندازه سیصد سال راه پر از برف است. (کنایه از جاهلان بی شمار )
غافلان را کوه های برف دان
تا نسوزد پرده های عاقلان
کانال و وبلاگ آرامش و پرواز روح
arameshsahafian@

دکتر صحافیان در ‫۵ سال و ۱۱ ماه قبل، شنبه ۶ مهر ۱۳۹۸، ساعت ۱۸:۰۰ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر چهارم » بخش ۱۲۴ - بیان آنک مجموع عالم صورت عقل کل است چون با عقل کل به‌کژ‌روی جفا کردی صورت عالم ترا غم فزاید اغلب احوال چنانک دل با پدر بد کردی صورت پدر غم فزاید ترا و نتوانی رویش را دیدن اگر چه پیش از آن نور دیده بوده باشد و راحت جان:

ادامه دریافتهای دفتر چهارم مثنوی 26 حکایت پارسای رها از خویش در سال قحطی 2
تمثیلات برای آفریده شدن جهان بر شیوه نگرش ما:
با پدر چون صلح کردی،خشم رفت
آن سگی شد، گشت بابا یار تفت
وقتی در درونت با پدرت آشتی کردی خشم او میرود (شد در قدیم به معنای رفت هست)و او با توجه به نگرش تو به دوست صمیمی تبدیل می شود.
کل عالم صورت عقل کل است
کوست بابای هر آنک اهل قل است
مولانا جهان را در تمثیلی بی نظیر پدر ما می داند به این صورت:
خداوند نخستین آفریده را عقل کل قرار داد و جهان ما تجلی آن عقل کل است. به این ترتیب در کل جهان وحدتی هست و برگزیدگان الهی که "اهل قل"هستند یعنی به ندای خداوند بلی گفته اند با پدری مهربان روبرو هستند نه با جهانی بی رحم و بی وفا.
چون کسی با عقل کل ،کفران فزود
صورت کل پیش او هم سگ نمود
اگر کسی دنیا را تجلی این عقل کل ندید او کفران ورزیده (کافر یعنی پوشاننده و نابینای حقیقت)و جهان به او خشم می گیرد از این رو ناراحت ،افسرده و ناآرام است.
(هر چند بسیار برخوردار باشد از ثروتهای دنیوی)
پس قیامت نقد حال تو بود
پیش تو چرخ و زمین مبدل شود
وقتی با عقل کل آشتی کردی قیامت در تو پیدا شده به این معنا که حقیقت جهان را میبینی.
زیباترین بیت:
من که صلحم دایما با این پدر
این جهان چون جنت استم در نظر3263
من که با این پدر و عقل کل و جهان آشتی کردم و دیدم که وجودم از آن است (از کافر بودن بیرون آمدم )جهان برای من بهشت است.
من همی بینم جهان را پر نعیم
آبها از چشمه ها جوشان مقیم
بانگ آبش میرسد در گوش من
مست می گردد ضمیر و هوش من
جریان جهان را در هر لحظه ای از خداوند و سپس از عقل کل می بینم.
و این صدای آب مرا مست می کند.
شاخه ها رقصان شده چون تایبان
برگ ها کف زنان مثال مطربان
شاخه ها در نظرم می رقصند و برگ ها دست می زنند.
کانال و وبلاگ آرامش و پرواز روح
arameshsahafian@

دکتر صحافیان در ‫۵ سال و ۱۱ ماه قبل، شنبه ۶ مهر ۱۳۹۸، ساعت ۱۷:۵۹ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر چهارم » بخش ۱۲۳ - حکایت آن زاهد کی در سال قحط شاد و خندان بود با مفلسی و بسیاری عیان و خلق می‌مردند از گرسنگی گفتندش چه هنگام شادیست کی هنگام صد تعزیت است گفت مرا باری نیست:

ادامه دریافتهای دفتر چهارم مثنوی 25 حکایت پارسای رها از خویش در سال قحطی

پارسایی وارسته در سال قحطی شادمان بود.مردم همه نگران و در هراس از قحطی.
از او پرسیدند در این خشکسال خانمان سوز چرا می خندی؟؟!!
پاسخ داد زمین در نظر شما سراسر قحطی است؛ در نظر من بهشت و شادمانی است.
در جوامع الحکایات عوفی آمده است:
سبب توبه و تحول شقیق بلخی آن بود که در سال قحطی غلامی زنگی دید که می خندید و نشاط می کرد.شقیق او را گفت این چه زمان نشاط است؟؟!!
گفت من از قحطی چه خبر دارم که خواجه ام دو انبار غله دارد و دانم که مرا ضایع نمی گذارد.
مولانا در این جا به مقام "رضا"توجه دارد.
اگر دیدگاه آدمی به حادثه های جهان دگرگون شود و از خواست های خویش دور شوی هستی به تو لبخند می زند و تو را در آغوش شادمانی می گذارد و مظهر "مومن مانند کوه "استوار است می شود.
من همی بینم به هر دشت و مکان
خوشه ها انبه ،رسیده تا میان3250
من سراسر دشت را پر از خوشه های انبوه می بینم. (نگرش پارسا)
ز آزمون من دست بر وی می زنم
دست و چشم خویش را چون بر کنم؟3252
دستم را بر این خوشه های لطف خداوند می کشم.چگونه می توانم دست و چشمم را از آنها بردارم و ناشاد باشم.
با پدر از تو جفایی می رود
آن پدر در چشم تو سگ می شود3255
وقتی خطایی می کنی پدر بر تو خشم می گیرد. (سگی و گرگی و ....را در وجود انسان می دانسته اند در مقابله با انسانیت)
آن پدر، سگ نیست تاثیر جفاست
که چنان رحمت ،نظر را سگ نماست3256
در واقع خطای تو و نگرش تو که گناهکار هستی پدر مهربان را در نظرت سگ (خشمگین)جلوه داده است.
گرگ می دیدند یوسف را به چشم
چونکه اخوان را حسودی بود و خشم
یوسف به آن نازنینی برای برادران حسود جون گرگ است که باید از وجودش خلاص شوند.
کانال و وبلاگ آرامش و پرواز روح
arameshsahafian@

دکتر صحافیان در ‫۵ سال و ۱۱ ماه قبل، شنبه ۶ مهر ۱۳۹۸، ساعت ۱۷:۵۶ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر چهارم » بخش ۱۲۲ - در بیان آنک شه‌زاده آدمی بچه است خلیفهٔ خداست پدرش آدم صفی خلیفهٔ حق مسجود ملایک و آن کمپیر کابلی دنیاست کی آدمی‌بچه را از پدر ببرید به سحر و انبیا و اولیا آن طبیب تدارک کننده:

ادامه دریافتهای دفتر چهارم 23 حکایت آرزوی پادشاه برای یگانه فرزندش
پادشاهی پسری جوان و هنرمند داشت.شبی به خواب دید که یگانه فرزندش مرده است.وحشت زده از خواب پرید؛از دیدن فرزند بسیار خشنود شد و تصمیم گرفت برای او همسری بگیرد تا از او یادگاری داشته باشد.
دختری زیبا روی از خانواده ای پارسا ولی فقیر و تهیدست انتخاب کرد.مادر شاهزاده با چنین ازدواجی مخالفت کرد؛اما شاه با اصرار تمام او را به عقد پسرش در آورد.
در این میان پیرزن جادوگری که عاشق پسر شاه بود با جادو احوال او را چنان تغییر داد که دختر زیبا را رها کرد و عاشق سینه چاک پیر زن شد.
هر چه طبیبان کوشش کردند نتوانستند او را به دختر زیبا علاقمند کنند.شاه پس از نا امیدی از سوز دل دعا کرد و ناگهان مردی وارسته و بیرون از خویشتن که به رموز جادوگری آشنا بود در مقابل شاه ظاهر شد.او گفت:سحرگاهان به قبرستان برو قبری سفید در کنار دیوار است آن را کاملا بکن تا ریسمانی پیدا کنی ،بر آن ریسمان گره های زیادی است .همه گره ها را باز کن.
شاه چنین کرد و با باز شدن گره ها شاهزاده از دام جادو جست و زندگی تازه ای با دختر زیباروی آغاز کرد.پیر زن جادوگر نیز از غصه مرد.
شاهزاده تمثیل آدمی است که جانشین خداست.
پیر زن جادوگر دنیای فریبنده و جادوگر است که از هیچ و دروغ همه چیز می سازد.
مرد وارسته و بیرون از خویش عارفان و اولیا هستند که هیچ زمانی از آنها خالی نیست.
در این حکایت مولانا دریافتهای زیبای خود را از جهان و صلح با هستی به ما ارزانی می کند.

ادامه دریافتهای دفتر چهارم مثنوی 24 حکایت آرزوی پادشاه برای یگانه فرزندش 2
ای برادر دان که شه زاده توی
در جهان کهنه،زاده از نوی3189
کابلی جادو این دنیاست کو
کرد مردان را اسیر رنگ و بو3190
تو شاهزاده هستی که در این دنیای فریبنده کهن ،تازه به دنیا آمده ای .
و این پیرزن جادوگر کابلی دنیای فریبنده است که انسان های بزرگی را اسیر ظاهر زیبا و دروغین خود کرده است.
هین فسون گرم دارد گنده پیر
کرده شاهان را دم گرمش اسیر
این جادوگر فریب های کاری و گیرا دارد.و شاهان را نیز اسیر خود کرده است.
ساحره دنیا قوی دانا زنی است
حل سحر او به پای عامه نیست
ور گشادی عقد او را عقل ها
انبیا را کی فرستادی خدا 3197
مولانا حکمت ارسال انبیا را آگاهی ازین دروغ و فریب بزرگ و زیرکانه می داند.
هین طلب کن خوش دمی عقده گشا
رازدان یفعل الله ما یشا
پیری و مرادی انتخاب کن که این گره های جادوی دنیا را با نفس گرمش باز کند.
همچو ماهی بسته استت او به شست
شاهزاده ماند سالی و،تو شصت
تمثیل آدمی در اسارت پیر زن جادوگر دنیا :
ماهی در قلاب ماهیگیر است.
اما شاهزاده یک سال بیشتر در اسارت جادو نبود .مواظب باش که تو شصت سال اسارت او خواهی بود.
نفخ او،این عقده ها را سخت کرد
پس طلب کن نفخه خلاق فرد
گرچه در این گره های جادو می دمد اما تو نفخه خداوند یگانه را جستجو کن.
تا نفخت فیه من روحی تو را
وا رهاند زین و،گوید برتر آ
مولانااشاره می کند که دمیدن خداوند در انسان در هر لحظه ای است؛زیرا آفرینش انسان هم لحظه به لحظه نو می شود.
جز به نفخ حق نسوزد نفخ سحر
نفخ قهرست این و، آن دم،نفخ مهر3204
تنها راه رهیدن از دمیدن جادوگر دنیا باز کردن این گره با دمیدن مهر آمیز خداوند است.همان نفخه مهربانانه که در آغاز خلقت پس از آن فرشتگان را امر به سجده بر ما کرد.( آیه 29 سوره حجر)
کانال و وبلاگ آرامش و پرواز روح
arameshsahafian@

دکتر صحافیان در ‫۵ سال و ۱۱ ماه قبل، شنبه ۶ مهر ۱۳۹۸، ساعت ۱۷:۴۴ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر چهارم » بخش ۱۱۷ - مثال دیگر هم درین معنی:

ادامه دریافتهای دفتر چهارم 21
تمثیلات گنج درون ؛محصول سماع جان لطیف مولانا
روغن اندر دوغ باشد چون عدم
دوغ در هستی بر آورده علم
تمثیل دیگر برای سیطره دنیای مادی:
قبل از تکان دادن گویا روغن ناپدید است و دوغ که تمثیل جسم است بر روغن حاکم است.
آنکه هستت می نماید،هست پوست
وآنکه فانی می نماید،اصل،اوست3047
آنچه وجود حقیقی می پنداری ظاهر و دوغ است و دروغی بیش نیست. و روغن که نظرت وجود ندارد آن حقیقی و اصل است؛تخیل نیست.
هین بگردانش به دانش دست،دست
تا نماید آنجه پنهان کرده است
روحت با تلاطم دانش مانند تکانی است که برای گرفتن روغن به مشک دوغ می دهند.
تمثیل دیگر:
هست بازی های آن شیر علم
مخبری از بادهای مکتتم
گر نبودی جنبش آن بادها
شیر مرده کی بجستی در هوا
تمثیل شیر روی پرچم :
(ما همه شیران ولی شیر علم
حمله مان از باد باشد دم به دم
مثنوی)
شیر روی پرچم با وزش باد حمله می کند اما آن هم چون دوغ دروغ است.
این بدن مانند آن شیر علم
فکر می جنباند او را دم به دم
بدن و ظاهر تو شیر روی علم و پرچم است و اندیشه تو باد است که آن را تکان می دهد.
مه جمادست و بود شرقش حماد
جان جان جان،بود شرق فواد
ماه جامد است ،خورشید نیز که با آن نور می دهد آن هم جامد است.قلب تو هست که خورشید و نور دهنده اصلی است.
زین آتشی که در دل من است
خورشید شعله ای است که در آسمان گرفت
حضرت حافظ
ادامه دریافتهای دفتر چهارم مثنوی22 تمثیلات گنج درون
همچنانکه چشم می بیند به خواب
بی مه و خورشید،ماه و آفتاب3061
روح انسانی نیازی به این پوسته ظاهری ندارد همان گونه که در خواب بدون خورشید ظاهری ،خوابهای زیبایی چون خورشید درخشان می بیند .
می ببیند خواب،جانت وصف حال
که به بیداری نبینی بیست سال3064
روح ،دریافتهایی در خواب می بیند که 20 سال هم در بیداری نخواهد دید .
پیل باید تا چو خسبد او ستان
خواب بیند خطه هندوستان
فیلی لازم است تا وقتی بر پشت خوابیده، خواب هندوستان را ببیند.
عارفان دلبسته هندوستان معنا و حضور در پیشگاه خداوند هستند.
(مولانا در مثنوی دایما فیلش یاد هندوستان می کند و از دو بیت حکایت به چند صفحه معنا با ذکر تمثیل منتقل می شود و در ذکر این تمثیلات بی شمار آنقدر هنر و مهارت بخرج می دهد که معنای مورد نظر در پیش انسان حاضر می شود ،مانند همین تمثیلات گنج درون)
خر نبیند هیچ هندستان به خواب
خر ز هندستان نکرده ست اغتراب
خر که از هندوستان دوری نکرده تا خواب آن را ببیند.
غیر عارفان اصلا در اندیشه حضور خداوند پیش ازین جهان نبوده اند تا در خواب آن را ببینند.
اذکرو الله ،کار هر اوباش نیست
ارجعی بر پای هر قلاش نیست3072
هر انسان بی مقداری نمی تواند مورد خطاب خداوند باشد :
دلهای مملو از نور ایمان،بسیار یاد خداوند کنید. 41/احزاب
همچنین هر آدم بی ارزش و حیله گری شایسته این خطاب دیگر نیست:
ای نفس به آرامش رسیده به سوی خدایت بازگرد. 28/فجر
لیک تو آیس مشو،هم پیل باش
ورنه پیلی ،در پی تبدیل باش
گرچه در بیت های پیش مولانا در ادبیاتی غیر مودبانه غیر اولیا را خر می داند؛اما در اینجا در مقام تربیت امید می دهد که تو هم می توانی پیل ؛عارف باشی.
(این نوع گفتگو که امروز غیر مودبانه خوانده می شود در عرف زمان مولانا و جامی به قصد تلنگر و تربیت فرد بوده است.)
گر نبینی خلق مشکین جیب را
بنگر ای شبکور این آسیب را
اگر عرفانی که گریبان آنها بوی مشک می دهد نمی بینی؛اما ای کور دل به آثار آنها توجه کن.
زین بد ابراهیم ادهم دیده خواب
بسط هندستان دل بی حجاب
ابراهیم ادهم از همین عارفان بود که در خواب هندوستان حضور حق را دید و ترک سلطنت کرد و عارفی عاشق شد.
کانال و وبلاگ آرامش و پرواز روح
ARAMESHSAHAFIAN@

دکتر صحافیان در ‫۵ سال و ۱۱ ماه قبل، شنبه ۶ مهر ۱۳۹۸، ساعت ۱۷:۴۲ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر چهارم » بخش ۱۱۶ - بیان آنک روح حیوانی و عقل‌ِ جزوی و وهم و خیال بر مثال دوغند و روح کی باقیست درین دوغ هم‌چون روغن پنهانست:

تمثیلات مکرر مولانا در موضوع گنج درون؛همان گنجی که ذات خداوند است و در آدمی با ظرافت پنهان کرده است
جوهر صدقت خفی شد در دروغ
همچو طعم روغن اندر طعم دوغ3030
روغن گنج الهی است و دوغ جسم و زیبایی های سراب گونه دنبا.
سال ها این دوغ تن پیدا و فاش
روغن جان اندرو فانی و لاش
سالهای زیادی است که این گنج را در بزرگترین دروغ هستی که خودت هستی پنهان کرده ای.
تا فرستد حق رسولی ،بنده یی
دوغ را در خمره جنباننده یی
در تمثیل زیباتر انسان به خمره حاوی دوغ و روغن و انبیا و عارفان به حرکت دهنده آن و جدا کننده روغن و گنج.
تا بجنباند به هنجار و به فن
تا بدانم من که پنهان بود من
اگر در تاثیر این موج حرکت دهنده انبیا و عارفان قرار گرفتیم.این من حقیقی یا همان "سوپر من"را پیدا خواهیم کرد.
آنکه بی تعلیم بد ناطق،خداست
که صفات او ز علتها جداست 30 41
اگر این فرامن را یافتی او خداست (نفخه الهی )با تو سخن می گوید و تعلیمت می دهد.
یا چو آدم ،کرده تلقینش خدا
بی حجاب مادر و دایه و ازا
ازا:مقابل.همچنانکه پدرمان آدم را بدون معلم و حجاب تعلیم داد .
یا مسیحی که به تعلیم ودود
در ولادت ناطق آمد در وجود
پیاپی چرخیدن تمثیلات یاد آور چرخش و سماع مولاناست .این چرخش از جان او آغاز می شود و چون نیروی گریز از مرکز حکمت را در قالب تمثیلات بیرون می ریزد.
جنبشی بایست اندر اجتهاد
تا که دوغ،آن روغن از دل باز داد
این چرخش جان گنج را که مانند روغن است بیرون می دهد.
کانال و وبلاگ آرامش و پرواز روح
arameshsahafian

دکتر صحافیان در ‫۵ سال و ۱۱ ماه قبل، شنبه ۶ مهر ۱۳۹۸، ساعت ۱۷:۴۰ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر چهارم » بخش ۱۱۵ - مطالبه کردن موسی علیه‌السلام حضرت را کی خَلَقتَ خَلقاً اَهلَکتَهُم و جواب آمدن:

ادامه دریافتهای دفتر چهارم مثنوی 19 گفتگوی موسی ع با خداوند که چرا آفریده های خود را از میان می بری؟

روزی موسی به خداوند گفت،سبب چیست که خلق می آفرینی و پس از آن نابود می کنی؟ حق تعالی فرمود مقداری گندم در زمین بکار و آنها را پرورش بده .
موسی کشتزاری زیبا فراهم آورد. گندم زاری زیبا که در پرتو آفتاب چون خوشه های طلا بود.
زمان درو فرا رسید؛ موسی داسی به دست گرفت و خوشه های گندم را درو می کرد.
ندا آمد که ای موسی چرا این خوشه های زیبا را که دست پرورده خودت هست از بین می بری؟!
مولانا در این حکایت برای هر آفریده ای کمالی تقدیر شده از سوی خداوند می داند.
که چرا کشتی کنی و پروری
چون کمالی یافت،آن را می بری؟3019
گفت یا رب زآن کنم ویران و پست
که در اینجا دانه هست و کاه هست
دانه لایق نیست در انبار کاه
کاه در انبار گندم،هم تباه
نیست حکمت این دو را آمیختن
فرق واجب می کند در بیختن3022
حکمت اقتضا می کند که دانه و کاه با غربال کردن از هم جدا شوند.
ذهن جولانگر مولانا که همچون چرخیدن اسطوره ای اش به دور تمثیلات می چرخد ؛تمثیلات فراوانی می آفریند:(برای آمیخته بودن پاکان و ناپاکان در دنیای مادی)
در خلایق روح های پاک هست
روح های تیره گلناک هست 30 25
تمثیل آمیخته بودن روح های پاک و نا پاک.
این صدف ها نیست در یک مرتبه
در یکی در است و در دیگر شبه
تمثیل مخلوط بودن صدفهای دارای مروارید و خالی.
بهر اظهارست خلق جهان
تا نماند گنج حکمت ها نهان
بهترین پاسخ به دلیل آفرینش با این همه بی انتهایی:
غرض آشکار شدن گنج خداوند و مظهر یافتن اسماء شریف او بوده است.
کنت کنزا مخفیا شنو
جوهر خود گم مکن،اظهار شو3029
خداوند فرمود من گنج پنهانی بودم که میل به آشکار شدن داشتم پس بیا فریدم تا هویدا شوم.
از همان گنج یعنی از روح خود در تو دمیده است تو هم کار خدایی بکن و نگذار این گنج در زیر خروارها خواسته و تاریکی دفن شود.
کانال و وبلاگ آرامش و پرواز ورح
arameshsahafian@

دکتر صحافیان در ‫۵ سال و ۱۱ ماه قبل، شنبه ۶ مهر ۱۳۹۸، ساعت ۱۷:۳۹ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر چهارم » بخش ۷۲ - کژ وزیدن باد بر سلیمان علیه‌السلام به سبب زلت او:

ادامه دریافتهای دفتر چهارم مثنوی 18 حکایت سلیمان نبی و کژ وزیدن باد بر او
روزی باد چنان کج می وزید که تاج سلیمان بر سرش کج می شد.سلیمان به باد نهیب زد:ای باد کج نوز! باد جواب داد تو کج نرو.
وقتی تو کج می روی من هم کج می وزم.هشت مرتبه تکرار شد تا این که سلیمان دریافت خللی در کار اوست و باد به او آگاهی می دهد.
در قصص الانبیا ثعالبی ص274 آمده است که انگشتر سلیمان در دستش قرار نمی گرفت و دانست که قصوری کرده است.
در این حکایت مولانا به هماهنگی انسان با جهان و پیوستگی کل جهان با هم اشاره می کند.
امروز در علم فیزیک ثابت شده است که جهان یک کل به هم پیوسته است.
این همان توحید است و همان "لا اله الا الله " که برای مسلمان شدن باید بر زبان آورد.
در عرفان های مختلف (مانند عرفان سرخپوستی)و تصوف ، این پیوستگی و احترام به طبیعت بسیار مورد توجه قرار گرفته است.
امروز تحت عنوان انرژی کیهانی همین مطلب دنبال می شود اما موضوع یکسان است که همان توحید می باشد.
باد بر تخت سلیمان رفت کژ
پس سلیمان گفت:بادا کژ مغژ1897
باد هم گفت :ای سلیمان کژ مرو
ور روی کژ،از کژم خشمین مشو
گفت تاجا کژ مشو بر فرق من
آفتابا کم مشو از شرق من1902
هشت بارش راست کرد و گشت کژ
گفت تاجا چیست آخر؟کژ مغز
گفت اگر صد ره کنی تو راست،من
کژ روم ،چون کژ روی ای موتمن
پس سلیمان اندرونه راست کرد
دل بر آن شهوت که بودش ،کرد سرد
سلیمان درون خود را راست کرد تا باد هم راست بوزد.
شهوت و خواسته ای که داشت را در خود از بین برد.
فقر یعنی هیچ نخواستن (فقر نداشتن نیست ؛نخواستن است).در مقابل خداوند چیزی خواستن کفر است و مخالف مقام تسلیم و رضا.
من گروهی میشناسم زاولیا
کفر باشد نزد ایشان کردن دعا
بعد از آن تاجش همان دم راست شد
آنچنانکه تاج را می خواست شد1907
کانال و وبلاگ آرامش و پرواز روح
arameshsahafian@

دکتر صحافیان در ‫۵ سال و ۱۱ ماه قبل، شنبه ۶ مهر ۱۳۹۸، ساعت ۱۷:۳۶ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر چهارم » بخش ۵۱ - قصهٔ صوفی کی در میان گلستان سر به زانو مراقب بود یارانش گفتند سر برآور تفرج کن بر گلستان و ریاحین و مرغان و آثار رحمةالله تعالی:

ادامه دریافتهای دفتر چهارم مثنوی 17 حکایت آن صوفی که در گلستان سر بر زانوی مراقبه داشت
صوفی ای برای در باغی سر بر زانوی مراقبه داشت.
فردی به او گفت چرا خوابیده ای؟
برخیز و درختان و گلها را تماشا کن.صوفی گفت همه زیبایی ها در دل آدمی است و هر چه زیبایی در دنیاست انعکاس دل آدمی می باشد.اما آدمیان ظاهر بین شیفته و عاشق ظاهر ند و تنها در زمانی حقیقت حال مرا می یابند که حجاب از آنها برداشته شود.
گفت آثارش دل است از بوالهوس
آن برون،آثار آثارست و بس1362
صوفی در جواب اعتراض می گوید آنچه می بینی گر چه آثار رحمت خداست اما زیبایی گلها و بهار از زیبایی دل است و اینها آثار آثار خداست.
باغ ها و سبزه ها در عین جان
بر برون،عکسش چو در آب روان1363
باغ ها و میوه ها اندر دل است
عکس لطف آن برین آب و گل است
گر نبودی عکس آن سر و سرور
پس نخواندی ایزدش دارالغرور 1366
اشاره به آیه 158 سوره آل عمران که دنیا خانه فریب است یعنی فقط انعکاس است نه حقیقت.
ای خنک آنرا که پیش از مرگ،مرد
یعنی او از اصل این رز بوی برد
خوشا به سعادت کسی که قبل مرگ به نیستی و فنا رسید و بویی از درخت انگور برد و مست حقیقت شد نه فریفته انعکاس و ظاهر.
کانال و وبلاگ آرامش و پرواز روح
arameshsahafian@

محمد مهدی در ‫۵ سال و ۱۱ ماه قبل، شنبه ۶ مهر ۱۳۹۸، ساعت ۱۵:۲۵ دربارهٔ سعدی » بوستان » باب ششم در قناعت » بخش ۱ - سر آغاز:

اگرچه استاد سخن در اینجا از لفظ عیسی و خر ، جان و تن آدمی را منظور داشته اند . اما از این بیت می توان ذر توجه به امر کم اهمیت بجای پرداختن به موضوع اصلی ، مشغولیت به فرع به جای اصل هم استفاده نمود .

۱
۲۳۱۱
۲۳۱۲
۲۳۱۳
۲۳۱۴
۲۳۱۵
۵۵۲۶