گنجور

 
شیخ محمود شبستری

اگر خواهی که بینی چشمهٔ خوُر

تو را حاجت فتد با جرمِ دیگر

چو چشمِ سر ندارد طاقتِ تاب

توانْ خورشیدِ تابان دید در آب

از او چون روشنی کمتر نماید

در ادراکِ تو حالی می‌فزاید

عدم آیینهٔ هستی است مطلق

کز او پیداست عکسِ تابشِ حق

عدم چون گشت هستی را مقابل

در او عکسی شد اندر حال حاصل

شد آن وحدت از این کثرت پدیدار

یکی را چون شمردی گشت بسیار

عدد گرچه یکی دارد بَدایت

ولیکن نبودش هرگز نهایت

عدم در ذاتِ خود چون بود صافی

از او با ظاهر آمد گنجِ مخفی

حدیثِ «کُنتُ کَنزا» را فرو خوان

که تا پیدا ببینی سرِّ پنهان

عدم آیینه، عالم عکس و انسان

چو چشمِ عکس در وی شخصِ پنهان

تو چشمِ عکسی و او نورِ دیده است

به دیده، دیده‌ای را دیده دیده‌است

جهان انسان شد و انسان جهانی

از این پاکیزه‌تر نبود بیانی

چو نیکو بنگری در اصلِ این کار

هم او بیننده، هم دیده است و دیدار

حدیثِ قدسی این معنی بیان کرد

و بی یَسمع و بی یَبصَر عیان کرد

جهان را سر به سر آیینه‌ای دان

به هر یک ذره در صد مِهرِ تابان

اگر یک قطره را دل بر شکافی

برون آید از آن صد بحرِ صافی

به هر جزوی ز خاک ار بنگری راست

هزاران آدم اندر وی هویداست

به اعضا پشه‌ای هم‌چُند فیل است

در اسما قطره‌ای مانندِ نیل است

دلِ هر حبّه‌ای صد خرمن آمد

جهانی در دلِ یک ارزن آمد

به پرِّ پشه‌ای در جای جانی

درونِ نقطهٔ چشم آسمانی

بدان خُردی که آمد حبهٔ دل

خداوندِ دو عالم راست منزل

در او در جمع گشته هر دو عالم

گهی ابلیس گردد گاه آدم

ببین عالم بهم در‌هم سرشته

مَلِک در دیو و شیطان در فرشته

همه با هم به هم چون دانه و بَر

ز کافر مؤمن و مؤمن ز کافر

به هم جمع آمده در نقطهٔ حال

همه دورِ زمان روز و مه و سال

ازل عینِ ابد افتاد با هم

نزولِ عیسیِ و ایجادِ آدم

ز هر یک نقطه زین دوُرِ مسلسل

هزاران شکل می‌گردد مُشَکَّل

ز هر یک نقطه دوُری گشته دایر

هم او مرکز هم او در دوُرِ سایر

اگر یک ذره را برگیری از جای

خلل یابد همه عالم سراپای

همه سرگشته و یک جزو از ایشان

برون ننهاده پای از حدِّ امکان

تعَیُّن هر یکی را کرده محبوس

به جزویّت ز کلّی گشته مأیوس

تو گویی دائما در سیر و حبسند

که پیوسته میانِ خَلع و لَبسَند

همه در جنبش و دائم در آرام

نه آغازِ یکی پیدا نه انجام

همه از ذاتِ خود پیوسته آگاه

وز آنجا راه برده تا به درگاه

به زیرِ پردهٔ هر ذره پنهان

جمالِ جانفزایِ روی جانان