خلیل شفیعی در ۷ ماه قبل، دوشنبه ۱۵ بهمن ۱۴۰۳، ساعت ۱۳:۴۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۱:
🔹 نگاه دوم: عناصر برجستهی غزل ۲۳۱
1️⃣ صبر و امید:
در سراسر این غزل، دعوت به شکیبایی و امید به آینده دیده میشود. عاشق (سالک) باید بداند که سختیها موقتیاند و زمان وصال در وقت مقرر فرا خواهد رسید.2️⃣ بندگی و تسلیم:
یکی از پیامهای مهم این غزل، تأکید بر بندگی و تسلیم در برابر ارادهی معشوق (حقیقت مطلق) است. عاشق حقیقی باید خود را به سرنوشت بسپارد و در مسیر عشق پایداری کند.3️⃣ جبر و اختیار:
سوالات عاشق نشانهی تلاش او برای درک تقدیر خویش است، اما پاسخهای معشوق او را به پذیرش مشیت الهی دعوت میکند. این تقابل میان جبر و اختیار، از مفاهیم کلیدی عرفانی است.4️⃣ زیبایی بهعنوان راهنما:
در این غزل، زیبایی معشوق (زلف، لعل، خیال) در نگاه عاشق ابتدا سبب سرگردانی میشود، اما در نهایت خود راهنما و هدایتگر است. این نشانهی آن است که عشق، هم میتواند انسان را دچار حیرت کند و هم او را به کمال برساند.5️⃣ ناپایداری دنیا:
در بیت پایانی، شاعر به پایانیافتن دوران خوشی اشاره میکند و معشوق او را به خاموشی دعوت میکند، زیرا همانطور که شادیها ناپایدارند، غمها نیز گذرا هستند.6️⃣ عرفان و رازپوشی:
در پاسخهای معشوق، نوعی رازآلودگی و اشارهی ضمنی به حقایق پنهان هست. حقیقتی که باید در سکوت و تأمل به آن دست یافت، نه با سوالهای آشکار.7️⃣ دیالوگ عاشق و معشوق:
ساختار گفتوگویی این غزل باعث شده که مانند مکالمهای میان انسان و حقیقت برتر (خداوند یا معشوق الهی) باشد. پرسشهای عاشق، نشاندهندهی دغدغهها و تردیدهای انسانی است، و پاسخهای معشوق، بیانگر حکمت الهی.8️⃣ چرخهی وصال و فراق:
این غزل نشان میدهد که عاشق همواره در جستجوی وصال است، اما رسیدن به آن به آمادگی روحی و ارادهی معشوق بستگی دارد. هر فاصلهای در مسیر عشق، زمینهساز رشد و بلوغ معنوی است.🎤 نتیجه:
این غزل سفری از ناامیدی به امید، از شک به یقین و از سرگردانی به تسلیم در برابر حقیقت را به تصویر میکشد. پیام نهایی آن، صبر، بندگی و اعتماد به حکمت الهی در مسیر عشق است.
خلیل شفیعی
بهمن ماه ۱۴۰۳
خلیل شفیعی در ۷ ماه قبل، دوشنبه ۱۵ بهمن ۱۴۰۳، ساعت ۱۳:۲۹ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۱:
🔹 نگاه اول: شرح غزل ۲۳۱
📌 وزن غزل:
مفعول فاعلاتن مفعول فاعلاتن (بحر مضارع مثمن اخرب)
شعر بحر مضارع:
مفعول فاعلاتن مفعول فاعلاتن
مستفعلن فعولن مستفعلن فعولن
بحر مضارع است این ای هوشیار دانا
دل می رود زدستم صاحبدلان خدا را
🔹 بیت ۱
گفتم غمِ تو دارم گفتا غمت سرآید / گفتم که ماهِ من شو گفتا اگر برآید
📖 معنی واژهها:
سرآید: پایان یابد. برآید: طلوع کند، ممکن شود.
📝 معنی بیت:
گفتم که غم عشق تو را در دل دارم، گفت که این غم روزی پایان خواهد یافت. گفتم همچون ماه در آسمان زندگی من بتاب، گفت که اگر زمانش برسد، چنین خواهد شد
🎭 آرایهها:
مراعات نظیر: (غم، ماه، برآید، سرآید)
ایهام: "برآید" (۱. طلوع کند، ۲. ممکن شود)
🔍 مفهوم عرفانی و معنوی:
غم عشق، مقدمهای برای رسیدن به حقیقت است. وصال، نه با خواست عاشق، بلکه در زمان مقرر و با آمادگی روحی امکانپذیر است.
🔹 بیت ۲
گفتم ز مِهروَرزان رسمِ وفا بیاموز / گفتا ز خوبرویان این کار کمتر آید
📖 معنی واژهها:
مهروَرز: عاشق حقیقی.
خوبروی: زیبارو، معشوق.
📝 معنی بیت:
گفتم که از عاشقان حقیقی، شیوهی وفاداری را بیاموز، گفت که از زیبارویان کمتر میتوان انتظار وفا داشت.
🔍 مفهوم عرفانی و معنوی:
در راه حقیقت، نباید از حقایق جهان هستی توقع ثبات داشت، چرا که دنیا ناپایدار است و تنها عشق الهی وفادار است.
🔹 بیت ۳
گفتم که بر خیالت راهِ نظر ببندم / گفتا که شبرو است او از راهِ دیگر آید
📖 معنی واژهها:
خیال: یاد و تصور معشوق.
شبرو: راهزن، کسی که پنهانی میآید.
📝 معنی بیت:
گفتم که راه ورود خیال تو را به ذهنم ببندم، گفت که خیال من مانند شبرو، از راهی دیگر به دلت نفوذ خواهد کرد.
🎭 آرایهها:
تشبیه: خیال به شبرو.
ایهام: "راه دیگر آید" (۱. از راه دیگری در ذهن عاشق جای میگیرد، ۲. به شیوهای متفاوت بازمیگردد.)
🔍 مفهوم عرفانی و معنوی:
عشق الهی، هرگز از دل سالک بیرون نمیرود. حتی اگر انسان بخواهد از یاد خدا غافل شود، عشق او از راهی دیگر بازمیگردد.
🔹 بیت ۴
گفتم که بویِ زلفت گمراهِ عالَمَم کرد / گفتا اگر بدانی هم اوت رهبر آید
📖 معنی واژهها:
گمراه: سرگردان، بیقرار.
رهبر: راهنما.
📝 معنی بیت:
گفتم که بوی گیسوانت مرا گمراه و سرگردان کرده است، گفت که اگر حقیقت را درک کنی، همین گیسوان راهنمای تو خواهد شد.
🎭 آرایهها:
تضاد: (گمراه - رهبر)
🔍 مفهوم عرفانی و معنوی:
همان چیزی که ممکن است انسان را سرگردان کند (مانند دنیا)، اگر با دیدی درست به آن نگریسته شود، میتواند راهنمای حقیقت باشد.
🔹 بیت ۵
گفتم خوشا هوایی کز بادِ صبح خیزد / گفتا خُنُک نسیمی کز کویِ دلبر آید
📖 معنی واژهها:
هوا: نسیم، باد خوش.
خُنُک: خوشا، مبارک.
📝 معنی بیت:
گفتم چه هوای خوشی است که با باد صبحگاهی برمیخیزد، گفت که خوشا نسیمی که از کوی معشوق بوزد.
🎭 آرایهها:
مراعات نظیر: (خنک،هوا، باد، نسیم)
ایهام: "خُنُک" (۱. خوشا، ۲. خنک بودن هوا)
🔍 مفهوم عرفانی و معنوی:
لذتهای دنیایی در برابر لذت ارتباط با حقیقت مطلق (خداوند) بیارزشاند.
🔹 بیت ۶
گفتم که نوشِ لَعلَت ما را به آرزو کشت / گفتا تو بندگی کن کاو بندهپرور آید
📖 معنی واژهها:
نوش لعل: شراب دهان معشوق، بوسه.
بندهپرور: مهربان با عاشقان.
📝 معنی بیت:
گفتم که آرزوی چشیدن بوسهای از لبان تو مرا کشت، گفت که تو بندگی کن، زیرا او مهربان است و پاداش خواهد داد.
🎭 آرایهها:
تشبیه: لب به لعل.
ایهام: "بندهپرور آید" (۱. به عاشقان لطف میکند، ۲. سرانجام بوسه می دهد .)
🔍 مفهوم عرفانی و معنوی:
انسان باید به جای طلب وصال عجولانه، در مسیر بندگی ثابتقدم باشد، زیرا رحمت الهی نصیب بندگان شایسته خواهد شد.
🔹 بیت ۷
گفتم دلِ رحیمت کِی عزمِ صلح دارد؟ / گفتا مگوی با کس تا وقتِ آن درآید
📖 معنی واژهها:
رحیم: مهربان .
عزم صلح: تصمیم به آشتی.
📝 معنی بیت:
گفتم که دل مهربان تو چه زمانی قصد آشتی دارد؟ گفت که به کسی نگو، زیرا این زمان خودش خواهد آمد.
🎭 آرایهها:
ایهام: "وقت آن درآید" (۱. زمانش برسد، ۲. شرایط مناسب فراهم شود.)
🔍 مفهوم عرفانی و معنوی:
زمان رسیدن به حقیقت و آشتی با معشوق حقیقی را باید به ارادهی الهی سپرد، نه اینکه خود تعیین کرد.
🔹 بیت ۸
گفتم زمانِ عِشرَت دیدی که چون سر آمد؟ / گفتا خموش حافظ کـاین غصّه هم سر آید
📖 معنی واژهها:
عشرت: خوشی و شادی.
سر آمد: به پایان رسید.
📝 معنی بیت:
گفتم دیدی که دوران خوشی چگونه پایان یافت؟ گفت که سکوت کن، زیرا این غصه نیز روزی تمام خواهد شد.
🎭 آرایهها:
تضاد: (عشرت - غصه)
🔍 مفهوم عرفانی و معنوی:
همانطور که شادیها پایان مییابند، رنجها نیز گذرا هستند و با صبر و ایمان میتوان به آرامش رسید.
🎤 جمع بندی::
این غزل، مکالمهای میان عاشق و معشوق است که در لایهای عرفانی، گفتوگویی میان انسان و حقیقت مطلق (خداوند) را بازتاب میدهد. محور اصلی آن صبر، بندگی و درک حکمت الهی در مسیر عشق است.
خلیل شفیعی
بهمن ماه ۱۴۰۳
امین مروتی در ۷ ماه قبل، دوشنبه ۱۵ بهمن ۱۴۰۳، ساعت ۱۲:۱۸ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۳۳:
شرح غزل شمارهٔ ۶۳۳ (شمس و قمرم آمد)
مفعول مفاعیلن مفعول مفاعیلن (هزج مثمن اخرب)
محمدامین مروتی
ظاهراً این غزل پس از بازآمدن شمس از گریز نخستین اش سروده شده و مولانا از این بازگشت غرق شادی است.
شمس و قمرم آمد، سمع و بصرم آمد
وان سیمبرم آمد، وان کان زرم آمد
می گوید شمس نور چشمان و شنوایی گوش های من است. وجودش نقره و معدن زر است.
مستی سرم آمد، نور نظرم آمد
چیز دگر ار خواهی، چیز دگرم آمد
مست و نورانی شدم. حالی غیرقابل وصف یافته ام که نمی دانم چیست.
آن راهزنم آمد، توبه شکنم آمد
وان یوسف سیمین بر، ناگه به برم آمد
شمس چون یوسف، راهم را زد و توبه ام را شکست و ناگهان به کنارم آمد.
امروز به از دینه، ای مونس دیرینه
دی مست بدان بودم، کز وی خبرم آمد
امروز از دیروز بهترم. دیروز خبر بازگشتش را شنیدم ولی امروز خودش آمد.
آن کس که همیجستم، دی من به چراغ او را
امروز چو تَنگ گل، بر رهگذرم آمد
دیروز در به در دنبالش می گشتم امروز مثل یک بغل گل، سر راهم سبز شد.
دو دست کمر کرد او، بگرفت مرا در بر
زان تاج نکورویان، نادر کمرم آمد
کمرم را گرفت و مرا بغل کرد. گویی کمربند پادشاهی نادری بر کمرم بست.
آن باغ و بهارش بین، وان خمر و خمارش بین
وان هضم و گُوارش بین، چون گلشکرم آمد
سبز و مستم کرد. همه چیز برایم مثل گلشکر، گواراست.
از مرگ چرا ترسم، کو آب حیات آمد؟
وز طعنه چرا ترسم، چون او سپرم آمد؟
او برایم زندگی جاودانه است و با وجود او، طعنه هیچکس بر من کارگر نیست.
امروز سلیمانم، کانگشتریم دادی
وان تاج ملوکانه، بر فرق سرم آمد
احساس می کنم به برکت وجود تو، سلیمانم و انگشتر پادشاهی بر انگشت و تاج بر سر دارم.
از حد چو بشد دردم، در عشق سفر کردم
یا رب چه سعادتها، که زین سفرم آمد
حاصل همه دردو رنج ها و سفرها و جستجوهای عاشقانه ام امروز به ثمر نشست.
وقتست که مَی نوشم، تا برق زند هوشم
وقتست که بَرپرّم، چون بال و پرم آمد
سرمست و هوشیارم و دلم می خواهد پرواز کنم.
وقتست که درتابم، چون صبح در این عالم
وقتست که برغرّم، چون شیر نرم آمد
وقت ان است که به پشتوانه تو، چون خورشید به عالم بتابم و مثل شیر غرش کنم.
بیتی دو بماند اما، بردند مرا جانا
جایی که جهان آنجا، بس مختصرم آمد
مولانا در مقطع می گوید حرف هایم تمام نشده، ولی حالی دارم که در دنیا نمی گنجد و زبان از بیانش قاصر است.
15 بهمن 1403
g gg در ۷ ماه قبل، دوشنبه ۱۵ بهمن ۱۴۰۳، ساعت ۰۹:۲۰ دربارهٔ عبید زاکانی » موش و گربه:
یکه موشی وزیر لشگر بود
هوشمند و دلیر و فطانا
به نظرتون نباید فتانا میبود؟ به معنی فتا و جوانمرد و پهلوان؟
رضا از کرمان در ۷ ماه قبل، دوشنبه ۱۵ بهمن ۱۴۰۳، ساعت ۰۷:۴۴ در پاسخ به امیرعلی داودپور دربارهٔ عنصری » ابیات پراکندهٔ مثنویها » بحر خفیف » شمارهٔ ۹:
درود برشما
از حسن توجه حضرتعالی سپاسگزارم شاد باشید
بشیر افضلی در ۷ ماه قبل، دوشنبه ۱۵ بهمن ۱۴۰۳، ساعت ۰۲:۴۲ در پاسخ به رضا ساقی دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۶:
جناب ساقی
هزاران درود و سپاس
با احترام به همه عزیزان و ادیبان و ادب دوستان گرامی بهترین حاشیه نویسی را از جناب ساقی دیدم و بسیار لذت بردم.
برمک در ۷ ماه قبل، یکشنبه ۱۴ بهمن ۱۴۰۳، ساعت ۲۳:۴۶ دربارهٔ ملکالشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۲۲۴ - دماوندیه اول:
گاو و رمه و زن و بچه برگیر
بگریز و به پهندشت پنهان شو
امیرعلی داودپور در ۷ ماه قبل، یکشنبه ۱۴ بهمن ۱۴۰۳، ساعت ۲۳:۴۰ در پاسخ به رضا از کرمان دربارهٔ عنصری » ابیات پراکندهٔ مثنویها » بحر خفیف » شمارهٔ ۹:
ضمن عرض ادب و احترام، عذرخواهی میکنم که دیر متوجه پیغام جنابعالی شدم، اول اینکه بحث تا حدی ذوقی است بدین معنا که در سلسله شعرای پارسی نظمی مشاهده میگردد که نمایانگر دولت کامل است، نظامی، سعدی، عنصری، حافظ و ... نشان دولت شعر و ادب پارسی است و چنین تمثیلی را در آکادمی یعنی در دانشگاه تدریس نمیکنند و اهمیت شعر و سخن پارسی را در نمیابند جز اندکی که آنان را حروفیه مینامیده اند و از این مضمون به در والای علوم و حکمت رسیده بودند. دوم اینکه پاسخ سوال شما در متن داده شده بود، جناب عنصری در متن اشعار خویش صنایع و عناصر فلسفی و شعری استفاده کرده اند که نشان بر حکمت و دانش اندوخته دارد، برخی عزیزان دیگر مانند باباطاهر شعر در غایت زیباییست ولی از جنس عشق است و نه حکمت.
با احترام
M.Reza Raei در ۷ ماه قبل، یکشنبه ۱۴ بهمن ۱۴۰۳، ساعت ۲۱:۳۱ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱ - سرآغاز:
با سلام
امین مروتی در ۷ ماه قبل، یکشنبه ۱۴ بهمن ۱۴۰۳، ساعت ۲۰:۲۹ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳:
شرح غزل شمارهٔ ۳ (ای دل چه اندیشیدهای)
مستفعلن مستفعلن مستفعلن مستفعلن (رجز مثمن سالم)
محمدامین مروتی
این غزل در نکوهش سالک و کوتاهی های او در سیر و سلوک است.
ای دل چه اندیشیدهای در عذر آن تقصیرها؟
زان سوی او چندان وفا، زین سوی تو چندین جفا
زان سوی او چندان کرم، زین سو خلاف و بیش و کم
زان سوی او چندان نعم، زین سوی تو چندین خطا
ای دل برای جبران کوتاهی هایت چه کرده ای. چرا کرم و وفای او را با جفا و خطا پاسخ داده ای.
زین سوی تو چندین حسد، چندین خیال و ظن بد
زان سوی او چندان کشش، چندان چشش، چندان عطا
در حالی که او تو را به خود می خواند و کامت را شیرین می کند، تو گرفتار حسد و بدگمانی هستی.
چندین چشش از بهر چه؟ تا جان تلخت خوش شود
چندین کشش از بهر چه؟ تا در رسی در اولیا
کامت را شیرین می کند تا جانت شیرین شود. تو را به خود می کشاند تا به اولیا نزدیک گردی.
از بد پشیمان میشوی، اللهگویان میشوی
آن دم تو را او میکِشد، تا وارهاند مر تو را
وقتی از کاری پشیمان می شوی و به سوی او روی می آوری، تو را می پذیرد تا نجاتت دهد.
از جرم ترسان میشوی، وز چاره پرسان میشوی
آن لحظه ترساننده را، با خود نمیبینی چرا؟
از گناهانت می ترسی و دنبال چاره می گردی. در واقع ترساننده خود اوست تا به سوی او روی کنی ولی تو او را نمی بینی.
گر چشم تو بربست او، چون مهرهای در دست او
گاهی بغلطاند چنین، گاهی ببازد در هوا
گاهی بی آن که بدانی مثل مهره ای در دستش تو را می گرداند و گاهی به هوا پرت می کند. یعنی در دستان او می چرخی و می گردی.
گاهی نهد در طبع تو، سودای سیم و زر و زن
گاهی نهد در جان تو، نور خیال مصطفی
گاهی تو را از سودای دنیا پر می کند و گاهی سودای دین.
این سو کشان، سوی خوشان، وان سو کشان با ناخوشان
یا بگذرد یا بشکند، کشتی در این گردابها
گاهی تو را با انسان های سرمست دمخور می کند و گاهی با انسان های بدحال. این که کشتی وجودت غرق شود یا از طوفان نجات یابد، به خواست اوست.
چندان دعا کن در نهان، چندان بنال اندر شبان
کز گنبد هفت آسمان، در گوش تو آید صدا
بانگ شعیب و نالهاش، وان اشک همچون ژالهاش
چون شد ز حد از آسمان، آمد سحرگاهش ندا
پس نهانی چندان تضرع و زاری کن تا جوابت را بدهد. همانگونه که شعیب چنین کرد و مستجاب شد.
گر مجرمی بخشیدمت، وز جرم آمرزیدمت
فردوس خواهی دادمت، خامش، رها کن این دعا
و آن گاه خدا می گوید تو را بخشیدم وبهشتی ات گرداندم. دیگر دعا مکن.
گفتا نه این خواهم نه آن، دیدار حق خواهم عیان
گر هفت بحر آتش شود، من در رَوَم بهر لقا
اما اهل دل می گویند طمع بهشت ندارم و از دوزخ هم نمی ترسم. من دیدار خودت را می خواهم.
گر رانده ی آن منظرم، بسته است ازو چشم ترم
من در جحیم اولیترم، جنت نشاید مر مرا
جنت مرا بیروی او، هم دوزخست و هم عدو
من سوختم زین رنگ و بو، کو فر انوار بقا؟
اگر مرا از خود برانی و از چشم گریانم را از دیدار خود محروم کنی، دوزخ را به بهشت ترجیح می دهم. که بهشت بی تو عین دوزخ است و نور باقی خودت را به رنگ و بوی ظاهر بهشت ترجیح می دهم.
گفتند باری کم گری، تا کم نگردد مبصری
که چشم نابینا شود، چون بگذرد از حد بکا
گفت ار دو چشمم عاقبت، خواهند دیدن آن صفت
هر جزو من چشمی شود، کی غم خورم من از عمی
به عاشق می گویند گریه بس است مبادا چشمت نابینا شود. جواب می دهد من از کور شدن نمی ترسم زیرا اگر در این راه نابینا شوم، همه اجزای تنم چشم می شود.
ور عاقبت این چشم من، محروم خواهد ماندن
تا کور گردد آن بصر، کو نیست لایق دوست را
و اگر از دیدارش محروم شوم، بهتر است این چشمی که لایق دیدار نیست، کور گردد.
اندر جهان هر آدمی، باشد فدای یار خود
یار یکی انبان خون، یار یکی شمس ضیا
چون هر کسی درخوردِ خود، یاری گزید از نیک و بد
ما را دریغ آید که خود، فانی کنیم از بهر «لا»
در جهان، همه عاشقان خود را فدای یار می کنند. اما یکی خود را فدای معشوقی بی ارزش می کند و خون دل می خورد و دیگری فدای معشوقی نورانی و سرشار از معرفت می شود. زیرا معشوق هر کس در خور اوست و ما نمی خواهیم خود را فدای معشوق بی ارزش کنیم.
روزی یکی همراه شد، با بایزید اندر رهی
پس بایزیدش گفت «چه، پیشه گزیدی ای دغا؟»
گفتا که «من خربندهام»، پس بایزیدش گفت «رو»
یا رب خرش را مرگ ده، تا او شود بنده خدا
روزی بایزید از کسی پرسید چه کاره ای؟ او گفت من خربنده ام یعنی چاروادارم و از راه کرایه دادن خر اموراتم را می گذرانم. بایزید گفت خدا خرت را مر گ دهد تا بنده خدا شوی. یعنی رزقت را نه از خر که از خدا بدانی.
14 بهمن 1403
عاطفه یانپی در ۷ ماه قبل، یکشنبه ۱۴ بهمن ۱۴۰۳، ساعت ۱۹:۱۸ دربارهٔ عنصری » قصاید » شمارهٔ ۳ - در مدح امیر نصر بن ناصر الدین سبکتگین:
چقدر شعر های زیبایی بیان لطیف و زیبا🥺🔥
تکتم سجادی در ۷ ماه قبل، یکشنبه ۱۴ بهمن ۱۴۰۳، ساعت ۱۸:۰۸ در پاسخ به ن م دربارهٔ سیف فرغانی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۲۳:
سوالی هم می تواند باشد
بیش از دو روز بود از آن دگر کسان؟
بعد از دو روز از آن شما نیز بگذرد
محسن مرتضوی در ۷ ماه قبل، یکشنبه ۱۴ بهمن ۱۴۰۳، ساعت ۱۸:۰۲ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۳۴:
مصرع اول از بیت آخر یک اشتباه تایپی دارد.
صورت صحیح: سعدی و عمرو و زید را هیچ محل نمینهی
شرح مختصر صوتی غزلهای سعدی
عبدالرضا فارسی در ۷ ماه قبل، یکشنبه ۱۴ بهمن ۱۴۰۳، ساعت ۱۷:۰۹ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » پادشاهی بهرام بهرامیان » پادشاهی بهرام بهرامیان:
بشکرد یعنی شکار کند.
شاهرخ آسمانی در ۷ ماه قبل، یکشنبه ۱۴ بهمن ۱۴۰۳، ساعت ۱۱:۲۱ در پاسخ به رسته دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷:
سلام و درود فراوان
تفسیر زیباییست .
یک نکته. گفتارتان اندکی همراه با انتقاد بود
ناصر اکبری در ۷ ماه قبل، یکشنبه ۱۴ بهمن ۱۴۰۳، ساعت ۱۰:۱۹ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۲ - قصهٔ خورندگان پیلبچه از حرص و ترک نصیحت ناصح:
با درود
استاد زرین کوب در کتاب جستجو در تصوف ایران ص ۲۸۳ بیت ( سوی شام است این نشان و این خبر _ در ره قدس اش ببینی در گذر) را اشاره به مسافرت حضرت مولانا به دمشق و مسافرت به حدود قدس می دانند که بعد از رحلت پدر رخ داده و گویا در همان سفر هم طبق برخی از روایات با محی الدین عربی در دمشق دیداری داشته است
سهراب بناوند در ۷ ماه قبل، یکشنبه ۱۴ بهمن ۱۴۰۳، ساعت ۰۸:۵۵ دربارهٔ غبار همدانی » لیلی و مجنون:
بسیاری از ابیات توسط هوش مصنوعی به غلط معنی شده است مثلا بیت چنان بگریست کاندر کوه بگذشت،،،،،سرشک لیلی از زانوی مجنون
معنی بیت اینست که لیلی درغم مجنون چنان گریه کرد که اشکهای او از زانوی مجنون درکوه هم بالاتر رفت اشاره به اینکه اشکهای لیلی سیلی به راه انداخت واین سیل آنقدر ارتفاع گرفت که حتی نزدیک بود مجنوو را که در کوه بود غرق کند
برگ بی برگی در ۷ ماه قبل، یکشنبه ۱۴ بهمن ۱۴۰۳، ساعت ۰۵:۳۵ در پاسخ به .فصیحی دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۸:
درود بر شما
سفید در ۷ ماه قبل، یکشنبه ۱۴ بهمن ۱۴۰۳، ساعت ۰۴:۲۰ دربارهٔ مولانا » فیه ما فیه » فصل بیست وچهارم - شخصی درآمد فرمود که محبوب است:
زینگونه که تو محرم اسرار نهای
میپنداری که دیگران نیز نیند...!
سبحان پناهنده پور در ۷ ماه قبل، دوشنبه ۱۵ بهمن ۱۴۰۳، ساعت ۱۸:۰۲ در پاسخ به امین کیخا دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۲۱: