احمد رحمتبر در ۵ ماه قبل، یکشنبه ۴ آذر ۱۴۰۳، ساعت ۱۷:۰۰ دربارهٔ صائب » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۳۱۵:
در کتاب قصههای مجید جلد دوم، نوشته هوشنگ مرادی کرمانی، در قسمت سفر اصفهان، این بیت به این صورت توسط راننده کامیون خوانده میشود:
نعمت روی زمین قسمت پررویان است
خون دل میخورد آن کس که حیایی دارد
هادی اسدی در ۵ ماه قبل، یکشنبه ۴ آذر ۱۴۰۳، ساعت ۱۶:۳۵ دربارهٔ سعدی » بوستان » باب دهم در مناجات و ختم کتاب » بخش ۴ - حکایت:
بیت به بیت این شعر تن ادم رو میلرزونه🌹🌺
برمک در ۵ ماه قبل، یکشنبه ۴ آذر ۱۴۰۳، ساعت ۱۵:۴۹ دربارهٔ رودکی » مثنویها » ابیات به جا مانده از کلیله و دمنه و سندبادنامه » بخش ۵۱:
پیش او دستان همی زد بی کیار
-
کیار تنپلی . بیکیار= جلد
امیر رحیمی در ۵ ماه قبل، یکشنبه ۴ آذر ۱۴۰۳، ساعت ۱۴:۵۲ دربارهٔ حمیدالدین بلخی » مقامات حمیدی » المقامة الثالثة - فی الغزو:
فوقالعاده است....
پیروز افشارنیا در ۵ ماه قبل، یکشنبه ۴ آذر ۱۴۰۳، ساعت ۱۴:۴۶ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۱۸۴ - لاابالی گفتن عاشق ناصح و عاذل را از سر عشق:
ولوله درست تر از زلزله هستش
فاطمه دِل سَبُک (مهر۱۳۲۵ - تیر۱۴۰۲/یزد) در ۵ ماه قبل، یکشنبه ۴ آذر ۱۴۰۳، ساعت ۱۳:۱۳ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » پادشاهی بهرام گور » بخش ۱۷:
ز بَر کوی با نامداران جَز
ببردند بسیار دیبا و خز
بزرگان شهرهای ابرکوی(ابرقوه) و جز پارچه های ابریشمی و پوست های زیادی را بعنوان پیشکش برای بهرام گور بردند
محسن خیری در ۵ ماه قبل، یکشنبه ۴ آذر ۱۴۰۳، ساعت ۱۰:۰۰ در پاسخ به محمدرضا دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۹۳:
سلام،
برای فهمیدن معنی هر بیت شعر باید به سایر ابیات و معنا و هدف کلی و حال و هوای کل آن قطعه شعر توجه کرد. برای پی بردن به معنی "بیت سوم" هم توجه داشتن به این مساله راه گشاست.
همانطور که مشخص است زمینه و حال و هوای شعر بیانگر شعف و شادی خارج از حد شاعر از رسیدن لطف یار و حضور دلدار و پیامدهای آن می باشد. که شاعر از همان ابتدا در بیت اول به آن اشاره می کند و در باقی ابیات به بیان شادی بی حد و حصر و بی نیازی از دل برای دلدادگی و صبر برای وصال با حضور خود یار می پردازد و از زوال صورتها و سرنگونی پرچمهای حاضر و نوشدگی همگی و وفور نعمتها در حدی فراتر از حد شکر در پی آن خبر می دهد. بر این مبنا شرح بیت سوم این خواهد بود:
"مسلمانان! مسلمانی خود را دوباره (دلگرم به لطف یار و با نیروئی تازه) پی بگیرید که حتی خود کفر هم از شرم حضور یار من رنگ خود را باخته و ظاهر مسلمانی به خود گرفته است". یا به اختصار نوید "رونق و شکوفائی دوباره مسلمانی و رنگ باختن کفر در برابر مسلمانی با حضور یار" را می دهد.
در کل معنای قطعه شعر می تواند اشاره به "ظهور حضرت قائم آل محمد(عج)" باشد که در بین تمام مسلمانان اعم از شیعه و سنی مورد انتظار است.
بهرام خاراباف در ۵ ماه قبل، یکشنبه ۴ آذر ۱۴۰۳، ساعت ۰۸:۲۵ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر دوم » بخش ۱ - سر آغاز:
لطفا دیدگاه بگذارید:
دیده توچون دلم رادیده شد
شددل نادیده
غرق دیده شد
#مولویهمینکه بینش و دیده باطنی تو به قلبم رسید . این دلِ نابینا و فاقد بینش ام از میان رفت و قلبم یکسره ، غرقِ آن دیدۀ روشن و بینش حقیقت بین گردید . [ نهایتاََ به مقام روشن بینی رسیدم ]
گاهی اوقات بعضی مفسرین تفسیرهایی برشعرمی نویسندکه به کلی با
خودشعرناسازگاروبی ربط است.وحکایت ازتحمیل عقیده ونگاه مفسردارد. درمصرع (دیده توچون دلم رادیده شد) نه ازقلب صحبتی شده نه ازدیده وبینش باطنی.ودرمصرع بعدی دل نادیده به دل نابیناوفاقدبینش تفسیرشده
چطوردلی که فاقدبینش است به یکباره درمعرض دیده باطنی قرار می گیردوبه مقام روشن بینی می رسد.نمی دانم کجا خواندم که شعررانمی شودتفسیرکرد.شعرخودش تفسیر خودش است تاچه حداین گفته صحیح است راهم نمی دانم اما باوردارم شعرجولانگاه کلمات است. کلمات گاه عملکردی دارندحتی ورای ذهن شاعرکه درتخیل خوانندگانش جلوه های گوناگون ازصورخیال را می آفرینند.گاه تفسیر بندوزندان است برشعر.الخصوص اگرقرارباشدتفسیرفقط برمعانی استوارباشد.معنا هامحدودند.چگونگی وحالتها نامحدود.چیدمان کلمات .واج ها.وصفها ها.تکرارها.جناس وقیاس حتی دریک بیت گاه می توانند چنان حالتی درمخاطب ایجادکنندکه تخیل رادرطول تاریخ تابی نهایت گسترش دهد.
#بهرام_خاراباف
کوروش در ۵ ماه قبل، یکشنبه ۴ آذر ۱۴۰۳، ساعت ۰۸:۲۲ در پاسخ به مصطفی خدایگان دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۱۱۷ - گریختن عیسی علیه السلام فراز کوه از احمقان:
گفتی هرکس که مغلوب نفس شده احمقه !
خب یک نفرو به من نشون بده که مغلوب نفسش نباشه
اینطوری حساب کنیم همه احمقن
کوروش در ۵ ماه قبل، یکشنبه ۴ آذر ۱۴۰۳، ساعت ۰۸:۱۹ در پاسخ به احمدرضا نظری چروده دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۱:
سپاسگزارم ولی بعید میدونم معناش این باشه
کوروش در ۵ ماه قبل، یکشنبه ۴ آذر ۱۴۰۳، ساعت ۰۸:۱۵ در پاسخ به عمار دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۲۱:
بهشون بگید بیت ۱۲ رو هم شرح کنن
مرمر در ۵ ماه قبل، یکشنبه ۴ آذر ۱۴۰۳، ساعت ۰۷:۴۶ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۱۳۶ - حکایت آن درویش کی در هری غلامان آراستهٔ عمید خراسان را دید و بر اسبان تازی و قباهای زربفت و کلاهای مغرق و غیر آن پرسید کی اینها کدام امیرانند و چه شاهانند گفت او را کی اینها امیران نیستند اینها غلامان عمید خراسانند روی به آسمان کرد کی ای خدا غلام پروردن از عمید بیاموز آنجا مستوفی را عمید گویند:
تا کنی مرغیر را حبر و سنی
خویش را بدخو و خالی می کنی
تا آن هنگام که با پندار کمال خود سعی در اصلاح و ترمیم زندگی دیگران می کنی، در دور باطل هستی. نور افکن توجه ات را بر ماجرای دیگران نهاده ای، و سعی داری از دیگران خردمند و دانشمند بسازی، حال آنکه بدین شکل نه تنها نفس خود را قوی تر کرده، بلکه قافله ی زندگی خود را می بازی 🧚🏻♂️
مرمر در ۵ ماه قبل، یکشنبه ۴ آذر ۱۴۰۳، ساعت ۰۷:۳۷ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر چهارم » بخش ۷۲ - کژ وزیدن باد بر سلیمان علیهالسلام به سبب زلت او:
فعل توست این غصه های دم به دم
این بود معنی قد جف القلم ✨
قلم زندگی به آنچه سزاوارش هستید خشک می شود 🧚🏻♂️
برگ بی برگی در ۵ ماه قبل، یکشنبه ۴ آذر ۱۴۰۳، ساعت ۰۵:۲۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۸۴:
تو مگر بر لبِ آبی به هوس بنشینی
ور نه هر فتنه که بینی همه از خود بینی
هوس در شعرِ عارفانه غالبن به معنایِ خواهشهای نفسانی و شهوت می آید و لبِ آب در اینجا کنایه از گذرا بودنِ جذابیت های این جهانی ست چنانچه انسان در هر دوره ای از زندگی هوسی خاص دارد که در دوره ای دیگر جذابیتِ خود را از دست می دهد و هوسِ دیگری در او ایجاد می شود، فتنه در متونِ قدیم به معنایِ عشق بکار می رفته است، پسحافظ میفرماید عشق در انسان بصورتِ خود جوش وجود دارد و هر عشقی را ببینی اعم از زمینی یا آسمانی در نهادِ تو وجود دارد، پس هر انسانی عشق را در ذاتِ خود می بیند، مگر اینکه بر لبِ آبِ چیزهایِ زودگذرِ این جهانی بنشیند و هر روزی هوسِ چیزی را در سر داشته باشد، روزی هوس و شهوتِ شهرت و روزِ دیگر هوسِ ثروت اندوزی یا مقام و منصبی، که این هوس ها در هر دوره ای از زندگیِ انسان بنا به مقتضیاتِ سن در حالِ تغییر می باشند، برای نمونه در یک انسانِ هشتاد ساله ثروتمند هوسِ پول یا شهوتِ جنسی وجود ندارد اما هوسِ قدرت طلبی می تواند در اوجِ خود باشد که حافظ و دیگر حکیمان و عارفان این هوی و هوس هایِ لبِ جوی و گذرا را مانعی اساسی در برابرِ کارِ عاشقی می دانند که در وجودِ هر انسانی نهادینه است.
به خدایی که تویی بندهٔ بگزیدهٔ او
که بر این چاکرِ دیرینه کسی نگزینی
منظور از چاکرِ دیرینه شخصِ حافظ است که با شکسته نفسی خود را از دیرباز چاکر و در خدمتِ هوس های زود گذر می داند، شاید اشاره به دورانی از زندگیِ خود دارد که هوسِ حفظِ قرآن داشته و به یادگیریِ علوم دینی پرداخته و در دوره ای دیگر که در کسوتِ درویشی و صوفی گری درآمده است و هیچ کدام هم موجبِ رضایت و قرارِ او نشدند، حافظ برای اثباتِ نظرِ خود در بارهٔ بیتِ قبل خود را مثال زده و می فرماید به خداوندی که تو بندهٔ برگزیدهٔ او هستی تا با حضور در این جهان به کارِ فتنه یا عاشقی بپردازی در این جهان کسی را هوسناک تر از این چاکرِ دیرینه بر نمی گزینی، پس چنین سخنی را با یقین بیان می کند.
گر امانت به سلامت ببرم باکی نیست
بی دلی سهل بوَد گر نبوَد بی دینی
امانت همان امانتِ عهدِ الست است که انسان پذیرفت از جنسِ عشق یا خداوند است و متعهد شد که این امانت یعنی عشق را به سلامت به سرمنزلِ مقصود ببرد، یعنی عشق را از عالمِ معنا تحویل گرفته و پس از حضور در جهانِ ماده و با مراقبت بار دیگر آنرا بسلامت با خود ببرد تا مرحله و منزلِ بعد که از چگونگیِ آن بی خبریم. حافظ در ادامه بیتِ قبل می فرماید از اینکه او بر لبِ جوی هوس های بسیاری را پشتِ سر گذاشته است باکی نیست و بیمی به دل راه نمی دهد بشرطِ اینکه سرانجام این امانتِ مهم یعنی عشق را بسلامت به صاحبِ امانت واگذارم. در مصراع دوم دین به معنیِ عشق آمده است و بی دین کسی را گویند که دردِ عشقی ندارد، پس حافظ می فرماید اگر کسی نداشتنِ دردِ عشق را نفی کند یا به عبارتی دردِ عشق را لازمهی زیستن بداند پس دیگر بی دلی یا عاشقی کاری سهل و آسان خواهد بود. یعنی آنان که عاشق نیستند دردِ عشقی ندارند و همین لبِ جویِ آب و پرداختن به هوس های زودگذر را تا پایانِ عمر ادامه می دهند زیرا که علیرغمِ عمر محدودِ انسان برای هوس هایش سقف و محدودیتی وجود ندارد.
ادب و شرم تورا خسروِ مه رویان کرد
آفرین بر تو که شایستهٔ صد چندینی
حافظ گریزی به نافرمانیِ آدم در بهشت زده و می فرماید پس از آنکه از آن میوهٔ ممنوعه خورد در هنگامِ مؤاخذه ادب و شرمش مانع از آن شد تا خود را مبرا از گناه بداند و در پاسخ به خداوند همچون شیطان اغوایِ خداوند را عاملِ نافرمانیِ خود اعلام نکرد و نگفت که تدبیرِ تو چنین بوده است زیرا که برگی بدونِ خواستِ تو از درخت نمی افتد، بلکه عذر خواهی کرد، پس ای انسان همین ادب و شرمِ تو بود که تو را برگزیده و خسروِ مهرویان کرد، از نگاهِ عرفا همهٔ باشندگانِ جهان زیبا رو هستند و انسان در همهٔ ابعادِ وجودی خسرو و پادشاهِ خوبان و زیبا رویانِ جهان است. حافظ می فرماید آفرین و احسنت به تو ای انسان که شایستهٔ صدها برابر از آنچه هستی می باشی و چنین قابلیتی در تو وجود دارد، یعنی می توانی از باشندگانِ عالمِ غیب هم زیباتر شوی اگر از هوس هایِ لبِ جوی برخاسته و چون آدم در پیشگاهش عذرخواهی کنی.
گناه اگرچه نبود اختیارِ تو حافظ تو در طریقِ ادب باش و گو گناهِ من است
عجب از لطفِ تو ای گل که نشستی با خار
ظاهراََ مصلحتِ وقت در آن می بینی
لطف در اینجا یعنی لطافتِ عشق و گُل استعاره از انسان است، پس حافظ ادامه میدهد عجیب است انسانی که بواسطۀ فطرتش اینچنین لطیف است پس از حضور در این جهان با خار می نشیند، خار کنایه از خویشتنِ برآمده از ذهن و ضرورتی برای ادامهٔ حیاتِ طفل است که به تازگی از عالمِ معنا پای در این جهانِ جسمانی و مادی گذاشته است، حافظ می فرماید اینچنین گُلِ با لطافتی اصولن نباید همنشینِ خار باشد که کارش تولیدِ درد و غم است و در مصراع دوم خود پاسخ می دهد ظاهراََ مصلحتِ وقت چنین ایجاب می کند، مصلحتِ وقت یعنی ضرورتی برای آشناییِ طفل با جهان بمنظورِ رفعِ نیازمندی های بُعدِ جسمانی و پس از وقت یا دوره ای کوتاه که گُل به دورانِ نوجوانی رسید و کاملن با این جهانِ مادی آشنا شد باید که از همنشینی با خار پرهیز کند.
صبر بر جورِ رقیبت چه کنم گر نکنم؟
عاشقان را نبوَد چاره به جز مسکینی
رقیب در اینجا همان خاری ست که گُل یا انسان بنا به مصلحتِ وقت ناگزیر از همنشینی با اوست و باید که بر جور و جفایش تا دورهٔ نوجوانی صبر کند، و حافظ می فرماید پس از آن است که انسان باید راهِ عاشقی را برگزیند و عاشق هم چاره ای ندارد جز اینکه خود را نسبت به خویشِ اصلی فقیر و نیازمند ببیند، یعنی همچون مسکینی پیوسته در طلب باشد.
بادِ صبحی به هوایت ز گلستان برخاست
که تو خوش تر ز گُل و تازه تر از نسرینی
بادِ صبح یا نسیمِ صبحگاهی ست که موجبِ شکوفایی و باز شدنِ گلها می شود، حافظ در ادامه می فرماید پس از تشخیصِ بازگشت به خویشِ اصلی که همان عاشقی ست و صبر بر جورِ رقیب و همچنین مسکینی و طلبِ پیوسته برای وصال است که نسیمِ صبحگاهی به هوا یا عشقِ چنین گُلی از گلستانِ کُلِّ هستی برخاسته و بر او می وزد تا او را شکفته کند، (امروزه می گویند انرژیِ کائنات را دریافت می کند)، در مصراع دوم می فرماید زیرا که تو ای انسان خوش تر از هر گُل و تازه تر از هر نسرینی، یعنی که تمثیلِ گُل برای همچون تویی بسیار کم است.
شیشه بازیِ سرشکم نگری از چپ و راست
گر بر این منظرِ بینش نفسی بنشینی
شیشه بازی که در قدیم نوعی تردستیِ توأم با رقص و شادی بوسیلهٔ شیشه بوده است در اینجا دستمایهٔ حافظ می شود تا شعف و شادیِ انسانِ عاشقی را به تصویر کشد که اشکِ چشمانش از فرطِ شوقِ رهایی از خویشتن و بازگشت به اصلِ خویش از چپ و راست به رقص می پردازد، " از چپ" یعنی از ناکامی ها و " از راست" یعنی وضعیت ها تاثیری بر شادیِ درونیِ او نخواهند داشت. در مصراع دوم می فرماید کسی میتواند این شیشه بازیِ شورانگیز را ببیند که نفس بر منظرِ بینشِ چنین عاشقی بنشیند، یا بعبارتی از مردمکِ چشمِ آن عاشق جهان را بنگرد. کسانی که بر لبِ آبی به هوس نشسته باشند چنین اشکِ شوقی را بی معنا و حتی غیر عقلانی می بینند.
سخنی بی غرض از بندهٔ مخلص بشنو
ای که منظورِ بزرگانِ حقیقت بینی
بندهٔ مخلص بزرگانی چون حافظند که سخن را به تمنایِ پاداش و یا غرضِ منفعتی برای خود بیان نمی کنند، پس می فرماید ای گُل و انسانی که منظورِ بزرگانِ حقیقت بین هستی و همهٔ سعی و کوششِ آن بزرگان این است که چشمِ تو نیز به نورِ حقیقت روشن شود، سخنی بی غرض و منظور را از این بندهٔ مخلص( حافظ) بشنو؛
نازنینی چو تو پاکیزه دل و پاک نهاد
بهتر آن است که با مردمِ بد ننشینی
پس حافظ که بی دلِ عاشق را خوش تر از گُل توصیف کرده است در اینجا نیز نهاد و سرشتِ انسان را پاک می نامد که چون دل را صیقلی و پاکیزه کرده نازنین شده است اما توصیهٔ مخلصانهٔ حافظِ این است که این گُلِ لطیف و پاکیزه با مردمِ بد معاشرت نکند، مردمِ بد آنانند که هنوز بر لبِ آبی به هوس نشسته اند و مراوده یا نشست و برخاست با آن مردمِ بد موجبِ بازگشتِ دوبارهٔ آن نازنین به ذهن می گردد. حافظ می فرماید " بهتر آن است" تا سخنش دستوری نباشد وگرنه منظور این است که اصلاََ با مردمِ بد قرین نشود چنانچه مولانا هم می فرماید؛
از قرین بی قول و گفت و گویِ او خو بدزدد دل نهان از خویِ او
سیلِ این اشکِ روان صبر و دل حافظ برد
بلغ الطاقه یا مقله عینی بینی
محسن کیخائی در ۵ ماه قبل، یکشنبه ۴ آذر ۱۴۰۳، ساعت ۰۲:۴۷ دربارهٔ رهی معیری » ترانهها و نغمهها » شمارهٔ ۲۰ - کاروان دشتی:
اشک و آهم میدهد از هجرِ یاران آگهی
میگدازد سینهام را داغِ آن سَروِ سهی
باغ ویران است و مرغان بینوا، ایوان تهی
ای بنان آخر کجایی تا نوایی سر دهی
یاد باد آن همدلی آن همدمی آن همرهی
سازِ محجوبی و آوازِ بنان، شعرِ رهی
فریدون مشیری
محسن کیخائی در ۵ ماه قبل، یکشنبه ۴ آذر ۱۴۰۳، ساعت ۰۲:۴۲ دربارهٔ منوچهری » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۱ - در وصف خزان و مدح سلطان مسعود غزنوی:
چون آستین رنگرزان ز آفت خزان
برگ رزان، به شاخبر از چند رنگ شد
لامعی گرگانی
سحر بهلولی در ۵ ماه قبل، یکشنبه ۴ آذر ۱۴۰۳، ساعت ۰۰:۱۹ دربارهٔ صائب » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۶:
بیت هشتم:
با نگاهی بسیار ظریف گوشه چشمی دارد به "انا لله و انا الیه راجعون"
شاهرخ آسمانی در ۵ ماه قبل، یکشنبه ۴ آذر ۱۴۰۳، ساعت ۰۰:۱۳ در پاسخ به رضا دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۴:
بسیار عالی و سپاسگزارم جناب ساقی
سید جعفر صامت در ۵ ماه قبل، شنبه ۳ آذر ۱۴۰۳، ساعت ۲۳:۴۹ دربارهٔ بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۵۳:
با درود
مصراع اول مطلع غزل
من «حیرت توأم» به جای من حیرت زده هم...
نسخة طباطبایی- قزوه، جدیدترین و معتبرترین نسخه بیدل.
فاطمه دِل سَبُک (مهر۱۳۲۵ - تیر۱۴۰۲/یزد) در ۵ ماه قبل، یکشنبه ۴ آذر ۱۴۰۳، ساعت ۱۸:۰۶ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » پادشاهی بهرام گور » بخش ۱۸: