چشم از پی آن دارم تا روی تو میبینم
دل را همه میل جان با سوی تو میبینم
تا جان بودم در تن رو از تو نگردانم
زیرا که حیات جان باروی تو میبینم
بس عاشق سرگردان از عشق تو لب برجان
آواره ز خان و مان بر بوی تو میبینم
از عشق تو نشکیبم گر خوانی و گر رانی
زیرا که دل افتاده در کوی تو میبینم
هر جا که یکی بیدل از عشق تو بی حاصل
سرگشته و بی منزل سر کوی تو میبینم
آن دل که بود سرکش گشته است اسیر عشق
اندر خم چوگانت چون گوی تو میبینم
گفتم که مگر کلی وصل تو بدانستم
صد جان و دل خود را یک موی تو میبینم
عطار مگر روزی ترکیش بود درسر
کامروز به عشق اندر هندوی تو میبینم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
حسن رخ مه رویان از روی تو میبینم
دلجوئی دلداران از خوی تو میبینم
هرجا که بود نوری از پرتو روی تست
هر جا که بود آبی از جوی تو میبینم
چشم خوش خوبان را بیمار تو میدانم
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.