گنجور

 
ملا احمد نراقی

خورد چون طوطی فریب زاغ شوم

روز و شب شد همنشینِ فوج بوم

رفت از یادش نوای طوطیان

شد زبانش بسته زآن نطق و بیان

از گل و از گلستان دلگیر شد

از نبات و قند و شکر سیر شد

کرد ایوان شهان را خیرباد

شد درخت و باغ و بستانش زِ یاد

بال رنگارنگ او بر باد رفت

بال افشاندن ورا از یاد رفت

جا گرفت اندر خرابی تنگ و تار

بسترش گه خاک و گه خاشاک و خار

در خرابی بی پر افتاده به خاک

داده تن تنها و بی کس در هلاک

کنج تنهایی فتاده لوت و عور

دور او بگرفته هر سومار و مور

بال و پر بشکسته پیکر ناتوان

دیده‌ها برکنده ببریده دهان

قصهٔ این طوطی مسکین درست

سر به سر احوال مرغ جان توست

آن جزیره این جهان بی وفاست

وندران آن پیر دانا عقل ماست

آن هواها فوج بومند اندر آن

در کمین بنشسته بهر مرغ جان

اهل دنیا دیو و اهریمن همه

همچو بومانند اندر دمدمه

ز اهل دنیا ای برادر الحذار

الحذر از این گروه دیوسار

تا به کِیْ با اهل دنیا در خصام

روز و شب از بهر دانگی از حرام

نی خبرداری ز مبدأ نی معاد

نی کنی از روز مرگ خویش یاد

 
 
 
فانوس خیال: گنجور با قلموی هوش مصنوعی