گنجور

حاشیه‌ها

oormazd salehi در ‫۴ سال و ۹ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۷ تیر ۱۳۹۹، ساعت ۲۱:۳۸ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۱:

چو ماه نو ره بیچارگان نظاره
به این مورد اشاره میکنه که مثل ماه نو ( با نور ضعیف) برای افرادی ( بیچاره هایی) که راه خود را از پرتو نور ماه میخواند پیدا کنند گاهی یک جلوه کوتاهی میکنی و زود پشت ابر میروی...

فرهاد میم در ‫۴ سال و ۹ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۷ تیر ۱۳۹۹، ساعت ۲۱:۲۴ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر چهارم » بخش ۱۰۰ - بیان این خبر کی کلموا الناس علی قدر عقولهم لا علی قدر عقولکم حتی لا یکذبوا الله و رسوله:

مولانا در بیت سوم ظاهرا کلمه ی نامشروع به کار برده، ولی در زمان مولانا این کلمه مشروع بوده

سوسن در ‫۴ سال و ۹ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۷ تیر ۱۳۹۹، ساعت ۲۱:۲۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۶:

لطفا این بیت رو کاملتر تفسیر کنید :
گر توزین دست مرا بی سر و سامان داری
من به آه سحرت زلف مشوش دارم ؟

سیــنا --- در ‫۴ سال و ۹ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۷ تیر ۱۳۹۹، ساعت ۲۰:۳۹ دربارهٔ ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۴۷:

به نظر من که بیشتر سبک انوری را دارد ولی مهم نیست.

یکی (ودیگر هیچ) در ‫۴ سال و ۹ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۷ تیر ۱۳۹۹، ساعت ۲۰:۱۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۰:

به نام او
با درود برگ بی برگی عزیز
فیض از جانب اوست ما که (و دیگر هیچ) هستیم .
قومی به جد و جهد گرفتند زلف یار
قومی دگر حواله به تقدیر می کنند
جهاد در برابر نفس همان جد و جهدی است که سرانجام زلف یار را در دستان عاشق می سپارد.
ولی جهاد با نفس مراتبی دارد که پس از طی یک سیکل دشوار به نقطهء شروع باز می گردد!
ولی تفاوت در جهت دیدگاه است یعنی این بار از دید خدایی به جهان می نگری چون در او ذوب و فنا گشته و بقای جاودان یافته ای!!

مجید۲۸ در ‫۴ سال و ۹ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۷ تیر ۱۳۹۹، ساعت ۱۸:۱۴ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۷۸:

فکر میکنم سعدی با این غزل که فقط برای چشم یار اینچنین میدانداری کرده مانند پهلوانی در عرصه شعر و ادب رجز خوانی کرده و حریف میطلبد غرش سهمگین او را در این غزل میتوان شنید که فریاد می زند و می گوید کدام مدعی توانایی دارد اگر دارد این گوی و این میدان.
هیچکس همینطوری و صرف علاقه نمی تواند به این درجه از توانمندی برسد بلکه ریاضت یک عمر را میطلبد.درود برتو و روحت شاد.

سیـنا --- در ‫۴ سال و ۹ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۷ تیر ۱۳۹۹، ساعت ۱۷:۳۸ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۶۰:

ناباور گرامی، این نوشته از عزیزالدین نسفی در کدام نسخه خطی قدیمی آمده؟! ممکن نیست. جالب است که بدجوری هم مطابق واقعیت هایی است که امروزه به آنهارسیده اند. ( نه کامل - جدایی مسیر فرگشت جانور و گیاه قبل از چندسلولی ها بوده تا آنجا که به خاطرم هست). من خودم خیلی ناباور تر از شما هستم. داروین تقریبا دور دنیا را گشت و هزاران سنگواره و گونه های منقرض شده و زنده را بررسی کرد تا به این رسید. لطفا دلیل خوبی بیاورید برای اثبات سخنتان.

حسین شنبه‌زاده در ‫۴ سال و ۹ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۷ تیر ۱۳۹۹، ساعت ۱۶:۲۶ دربارهٔ سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۷۱ - موعظه در اجتناب از غرور و کبر و حرص:

هر توضیحی هم خواستید خودم در خدمتم. با کمکِ همون کتابِ شفیعی کدکنی. توضیحاتِ دوستان ایرادی بسیار داره.

حسین شنبه‌زاده در ‫۴ سال و ۹ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۷ تیر ۱۳۹۹، ساعت ۱۶:۲۵ دربارهٔ سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۷۱ - موعظه در اجتناب از غرور و کبر و حرص:

شعر رو بسیار مغلوط نوشتید. از کتاب تازیانه‌های سلوکِ شفیعی کدکنی عیناً تایپ کردم و براتون کپی می‌کنم. آدرس دقیق منبع: شفیعی کدکنی، محمدرضا، «تازیانه‌های سلوک: نقد و تحلیل چند قصیده از حکیم سنایی»، تهران، آگه، چاپ چهارم: 1383:
1- ای خداوندانِ مال الإعتبار الإعتبار!
ای خداخوانانِ قال الإعتذار الإعتذار!
پیش از آن کاین جانِ عذرآور فرو میرد ز نطق
پیش از آن کاین چشمِ عبرت‌بین فرو مانَد ز کار
پند گیرید ای سیاهی‌تان گرفته جای پند!
عذر آرید ای سپیدی‌تان دمیده بر عذار!
ای ضعیفان! از سپیدی مویتان زآن شد چو شیر
وی ظریفان! از سیاهی رویتان زآن شد چو قار
5- پرده‌تان از پیشِ دل برداشت صبحِ رستخیز
پنبه‌تان از گوش بیرون کرد گشتِ روزگار
تا کی از دارالغروری ساختنْ دارالسرور؟
تا کی از دارالفراری ساختن دارالقرار؟
در فریب آباد گیتی چند باید داشت حرص؟
چشمتان چون چشمِ نرگس، دستْ چون دستِ چنار
این نه آن صحن است کآنجا بی‌جسد بینند روح
این نه آن بالاست کآنجا بی‌خَسَک یابند خار
از جهانِ نفس بگریزید تا در کوی عقل
آنچه غم بوده‌ست، گردد مر شما را غمگسار
10- در جهان شاهان بسی بودند کز گردونِ مُلک
تیرشان پروین‌گُسِل بود و سنان جوزافگار
بنگرید اکنون بناتُ‌النعش‌وار از دست مرگ
نیزه‌هاشان شاخ‌شاخ و تیرهاشان پارپار
می‌نبینند آن سفیهانی که تُرکی کرده‌اند
همچو چشمِ تنگِ تُرکانْ گورِ ایشان تنگ و تار
بنگرید آن جعدشان از خاکْ چون پشتِ کَشَف
بنگرید آن رویشان از چین چو پشتِ سوسمار
سر به خاک آورد امروز آن‌که افسر داشت دی
تن به دوزخ برد امسال آنکه گردن بود پار
15- ننگ ناید مر شما را زین سگانِ پر فساد؟
دل نگیرد مر شما را زین خزانِ بی‌فسار؟
این یکی گَه «زَیْنِ دین» و کفر را زو رنگ‌وبوی
و آن دگر گَه «فخرِ مُلک» و مُلک را زو ننگ‌وعار
این یکی «کافی»؛ ولیکن «یا»ش «را» از اعتقاد
وآن دگر «شافی» ولیکن فاش را از اضطرار
زین یکی «ناصرْ عبادِ اللّٰه» خلقی تَرت‌و‌مَرت
وز دگر «حافظْ بلادِ اللَّه» جهانی تارومار
پاسبانان تواَند این سگ‌پرستان، همچو سگ
هست مردار آنِ ایشان، هم بدیشان واگذار
20- زشت باشد نقشِ نفسِ خوب را از راهِ طبع
گربه کردن پیشِ مُشتی سگ‌پرستِ موشخوار
اندر این زندان، بر این دندان‌زنانِ سگ‌صفت
روزکی چند ای ستمکش! صبر کن! دندان فشار!
تا ببینی روی آن مردم‌کُشان چون زعفران
تا ببینی رنگِ آن محنت‌کَشان چون گل‌انار
گرچه آدم‌صورتانِ سگ‌صفت مستولی‌اند
هم کنون باشد کز این میدانِ دل، عیّاروار
جوهرِ آدم برون تازد، برآرد ناگهان
زین سگانِ آدمی‌کیمُخت و خرمردُم دمار
25- گر مخالف خواهی ای مهدی! در آ از آسمان!
ور موافق خواهی ای دجال! یک ره سر برآر!
یک طپانچه‌یْ مرگ و زین مردارخواران یک جهان
یک صدای صور و زین فرعون‌طبعان صدهزار
باش تا از صَدْمَتِ صورِ سِرافیلی شود
صورتِ خوبت نهان و سیرتِ زشت آشکار
تا ببینی موری آن خس را که می‌دانی امیر
تا بینی گرگی آن سگ را که می‌خوانی عیار
در تو حیوانیّ و روحانیّ و شیطانی دَرَست
در شمارِ هر که باشی، آن شوی روزِ شمار
30- باش تا بر باد بینی خانِ رای و رایِ خان
باش تا در خاک بینی شرِ شیر و شورِ شار
تا ببینی یک‌به‌یک را کشته در شاهینِ عدل
شیرْ شرّ و جاه، چاه و شور، سوز و مال، مار
واللَّه ار داری به‌جز بادی به‌دست ار مر تو را
جز به خاکِ پای مشتی خاکسار است افتخار
کز برای خاک‌پاشی، نازنینی را خدای
کرد در پیشِ سیاستگاهِ قهرش سنگسار
باش تا کُل بینی آن‌ها را که امروزند جزو
باش تا گل یابی آن‌ها را که امروزند خار
35- آن عزیزانی که آنجا گُلبُنانِ دولت‌اند
تا نداری‌شان بدینجا خیره همچون خار، خوار
گلبنی کاکنون ترا هیزم نمود از جورِ دِی
باش تا در جلوه‌ش آرد دستِ انصافِ بهار
ژنده‌پوشانی که آنجا زندگان حضرت‌اند
تا نداری خوارشان از روی نخوت، زینهار!
وآن سیاهی کز پی ناموسِ حق ناقوس زد
در عرب بواللیل بود اندر قیامت بونهار
پرده‌دارِ عشقْ دان اسمِ ملامت بر فقیر
پاسبانِ دُر شناس آن تلخْ آب اندر بِحار
40- ور بقا خواهی ز درویشان طلب، ایرا که هست
بودِ درویشان قباهای بقا را پود و تار
تا ورای نفسِ خویشی، خویشتن غافل مدان
چون فرودِ طبع ماندی، خویشتن عاقل مدار
کِی شود مُلکِ تو عالَم تا تو باشی مِلکِ او؟
کِی بوَد اهل نثار آن کس که برچیند نثار؟
هست دل یکتا، مجویش در دو گیتی، زآن که نیست
در نُه و در هشت و هفت و در شش و پنج و چهار
نیست یکرنگی به زیرِ هفت و چار از بهرِ آنک
ار گُل ست اینجای، با خار است، ور مُل، با خمار
45- بهر بیشی راست اینجا کم زدن، زیرا نکرد
زیر گردونِ قَمَر، کس مانده را هرگز قمار
در رجب خود روزه‌دار و «قل هو اللَّه»، خوان بوَد؛
در صفر خوان «تبت» و در چارشنبه روزه دار
چند از این رمز و اشارت؟ راه باید رفت، راه!
چند از این رنگ و عبارت؟ کار باید کرد، کار!
همرهان با کوه‌کوهانان به حج رفتند و کرد
رَسته از میقاتِ خرّم، جَسته از رمیِ جمار
تو هنوز از راهِ رعنایی ز بهر لاشه‌ای
گاه در نقش هُوِیدی، گاه در نقشِ مهار
50- چون به حکمِ اوست، خواهی تاج خواهی پای‌بند
چون نشانِ اوست، خواهی طیلسان خواهی غیار
تا به جانِ این جهانی زنده چون دیو و ستور
گر چه پیری، همچو دنیا خویشتن کودک شمار
حرص و شهوت در تو بیدارند خوش‌خوش تو مخسب!
چون پلنگی بر یمین داریّ و موشی بر یسار
مال دادی، لیک روی است و ریا اندر بُنه
کِشت کردی، لیک خوک است و ملخ در کشتزار
خشم را زیر آر در دنیا، که در چشمِ صفت
سگ بوَد آنجا کسی کاینجا نباشد سگ‌سوار
55- خشم و شهوت مار و طاووس‌اند در ترکیبِ تو
نفْس را آن پایمرد و، دیو را این دستیار
کی توانستی برون آورْد آدم را ز خُلد
گر نبودی راهبرْ ابلیس را طاووس و مار؟
عور گرد از کِسوتِ عار ار زِ دوده‌یْ آدمی
زآن‌که اندر تخمِ آدمْ عاریت باشد عَوار
حلم و خرسندی در آب و گِل طلب، که‌ت اصل از اوست
کی بوَد در بادْ خرسندیّ و در آتش وَقار؟
حلمِ خاک و قدرِ آتش جوی، کآب و باد راست
گَرْت رنگ و بوی بخشد پیله‌ور صد پیلوار
60- تا تو اندر زیرِ بار حلق و جلقی چون ستور
پرده‌داران کی دهندت بار بر درگاهِ یار؟
گِردِ خرسندیّ و بخشش گَرد زیرا جمع و طَمْع
کودکان را خربزه‌یْ گرم است و پیران را خیار
راستکاری پیشه کن، کاندر مصافِ رستخیز
نیستند از خشمِ حق جز راست‌کاران رستگار
تا به جانِ لَهْو و لَغْوی زنده اندر کوی دین
از قیامت قِسمِ تو نقش است و از قرآن نگار
حق همی گوید بِدِه تا دَه مکافاتت دهم
آن به حق نَدْهیّ و پس آسان بپاشی در شیار
65- این نه شرطِ مؤمنی باشد که در ایمانِ تو
حق همی خاین نماید، خاک و سرگین استوار
گِردِ دین بهرِ صلاحِ دین به بی‌دینی مَتَن!
تخمِ دنیا در فراخِ جان به بیگاری مکار!
ای بسا غَبنا که‌ت اندر حشر خواهد بود از آنک
هست ناقِد بس بصیر و نقدها بس کم‌عیار
سخت سخت آید همی بر جان ز راهِ اعتقاد،
زشت زشت آید همی در دین ز راهِ اعتبار،
بر درِ ماتم سرای دین و چندین ناز و نوش؟
در رهِ رعناسرای دیو و چندان کار و بار؟
70- گِردِ خود گردی همی، چون گِردِ مرکز دایره
از پیِ اینی به‌سانِ خُشک‌مغزان در دَوار
از نگارستانِ نقّاشِ طبیعی برتر آی!
تا رهی از ننگِ جبر و طمطراقِ اختیار
چون ز دقیانوسِ خود رَستند، هست اندر رقیم
بِه ز بیداریْ شما خوابِ جوانمردانِ غار
بازدان تأییدِ دین را آخر از تلقینِ دیو!
بازدان روح‌القدس را آخر از جبرینِسار!
عقل اگر خواهی که ناگه در عقیله‌ت نفکند
گوش گیرش، در دبیرستانِ «الرّحمٰن» در آر!
75- عقلِ بی‌شرعْ آن جهانی نور ندْهد مر تو را
شرع باید عقل را، همچون مُعَصْفَر را شَخار
عقلِ جزوی کی تواند گشت بر قرآن محیط؟
عنکبوتی کی تواند کرد سیمرغی شکار؟
گر چه پیوسته‌ست، بس دور است جان از کالبُد
ور چه نزدیک است، بس دور است گوش از گوشوار
پیشگاهِ دوست را شایی چو بر درگاهِ عشق
عافیت را سرنگون‌سار اندر آویزی به دار
عاشقان را خدمتِ معشوقْ تشریف است و بِر
عاقلان را طاعتِ معبود تکلیف ا‌ست و بار
80- زخمِ تیغِ حُکم را چه مصطفی چه بوالحِکَم
ذوالفقارِ عشق را چه مرتضیٰ چه ذوالخمار
هر چه دشوار است بر تو، هم ز باد و بودِ توست
ورنه عمر آسان گذارد مردمِ آسان‌گذار
از درونِ جان برآمد نخوت و حرص و حسد
تا گز و سیمرغ و رستم گشت بر اسفندیار
تا ندانی کوشش خود، بخشش حق دان، از آنک
در مصافِ دین ز بودِ خود نگشتی دلفکار
ورنه پیش ناوک‌اندازانِ غیرت کِی بوَد
دست‌بافِ عنکبوتی زنده‌پیلی را حصار؟
85- چند جویی بی حیاتی صَحْو و سُکر و انبساط؟
چند جویی بی مماتی محو و شکر و افتقار؟
جز به دستوریِّ «قال اللّٰه» یا «قال الرّسول»
ره مرو! فرمان مده! حاجت مگو! حجت میار!
چار گوهر، چار پایه‌یْ عرشِ شرعِ مصطفاست
صدق و علم و شرم و مردی کارِ این هر چار یار
چار یارِ مصطفیٰ را مقتدا دار و بدان
ملک او را هست نوبت پنج، نوبت‌زن چهار
پاس خود خود دار، زیرا در بهارِ تر هوا
پاسبانت را تره کوک است و میوه کوکنار
90- از زبانِ جاه‌جویان تا نداری طَمْعّ بَر
وز دو دستِ نخل‌بندان تا نداری چشمِ بار!
کی توان آمد به راه حق ز راه جلق و حلق؟
درد باید خلق‌سوز و حلق‌دوز و حق‌گزار
نی از آن دردی که رخ مجروح دارد چون تُرُنج
نی از آن دردی که با ترسا بگوید پیشیار
آن‌چنان دردی که با جان هم نگوید دردمند
بل از آن دردی که در دل‌ها چو خون گردد بخار
بر چنین بالا مپر گستاخ، کز مقراضِ «لا»
جبرئیلِ پَربُریده‌ست اندر این ره صدهزار
95- هیزمِ دیگی که باشد شهپرِ روحُ‌القُدُس
خانه‌آرایان شیطان را در آن مطبخ چه کار؟
علم و دین در دست مشتی جاه‌جوی و مال‌دوست
چون به دستِ مستِ دیوانه‌ست دِرَّه وْ ذوالفَقار
زآن‌که مشتی ناخلف هستند در خطِ خِلاف
آب‌روی و بادریش، آتش‌دل و تن‌خاکسار
کز برای نام داند مردِ دنیا علمِ دین
وز برای دام دارد ناک‌دِه، مشک تتار
ای نبوده جز گمان هرگز یقینت را مدد!
وی نبوده جز حسد هرگز یمینت را یسار!
100- شاعران را از شمارِ راویان مشمَر که هست
جای عیسیٰ آسمان و جای طوطی شاخسار
باد رنگین است شعر و خاکِ رنگین است زر
تو ز عشق این و آن چون آب و آتش بی‌قرار
زآنچنین بادیّ و خاکی چون سنایی بر سر آی
تا چُنو در شهرها بی‌ تاج باشی شهریار
ورنه چون دیگر خسان از این خرانِ عشوه‌خر
خاکِ رنگین می‌ستان و بادِ رنگین می‌سپار
نی که بیمارِ حسد را با شَرَه در قحط‌سال
گَرْش عیسیٰ خوان نهد، بر وی نباشد خوشگوار
105- خاطرِ کژ را چه شعر من چه نظمِ ابلهی
کور عِنّین را چه نسناس و چه نقشِ قندهار
106- نکته و نظمِ سنایی نزد نادان دان چنانک
پیشِ کر بربط‌سرای و نزدِ کور آیینه‌دار.

Reza Deilami در ‫۴ سال و ۹ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۷ تیر ۱۳۹۹، ساعت ۱۵:۱۲ دربارهٔ نصرالله منشی » کلیله و دمنه » باب برزویه الطبیب » بخش ۸:

"در راه مصالح همچون آن سگ..."
جمله‌ی صحیح بدین‌گونه است:
چه اگر حجابی در راه افتد مصالحِ معاش و معاد خلل پذیرد؛
همچون آن سگ که بر لب جوی...الخ

بی نام و نشان در ‫۴ سال و ۹ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۷ تیر ۱۳۹۹، ساعت ۱۴:۳۵ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵۴:

به نظر بنده ناچیز خیام عزیز در این رباعی و در مصراع بیت اول خیلی هوشمندانه داره به پیامبران اشاره میکنه و در مصرع دوم بیت اول زیرکانه شخص پیامبر اسلام رو هدف میگیره (شمع اصحاب)، اصحاب که بودند؟ منظور همان صحابه یاران پیامبر اسلام است، و شمع اصحاب هم همان پیامبر اسلام است.
و در بیان ساده خیام عزیز به سادگی داره میگه که اون پیامبران که حضرت محمد آخرین و کامل ترینشان بود نتوانستند حقیقت را پیدا کنند و از تاریکی که همان ندانستن حقیقت است رهایی پیدا نکردند و تمام حرف هایشان به جز مغلطه و سفسطه ای بیش نبوده و فقط پیروانشان را گمراه تر کردند و مانند همه به کام مرگ فرو رفتند.
اگر دقت کنید پیروان این پیامبران بیشتر از اینکه به سعادت برسند به ضلالت رسیدند و اکثر جنایات بشری ناشی از تعالیم افسانه گونهء همین پیامبران است.

محسن حبیب الهی یان در ‫۴ سال و ۹ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۷ تیر ۱۳۹۹، ساعت ۱۳:۰۰ دربارهٔ نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۵۷ - مناظرهٔ خسرو با فرهاد:

در جواب دوستانی که می گن کاش فرهاد نمی مرد باید گفت:
در مسلخ عشق جز نکو را نکشند
روبه صفتان گرگ خو را نکشند
گر عاشق صادقی ز گلشن مگریز
مردار بود هر آنکه او را نکشند

.. در ‫۴ سال و ۹ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۷ تیر ۱۳۹۹، ساعت ۱۱:۵۳ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۴:

بو که
در پرده
اهل راز
آیند..

سعیده در ‫۴ سال و ۹ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۷ تیر ۱۳۹۹، ساعت ۱۱:۰۳ دربارهٔ ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۶:

سلام. کدام بیت تعقید لفظی داره؟

پویا حمیدی در ‫۴ سال و ۹ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۷ تیر ۱۳۹۹، ساعت ۰۹:۳۸ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۱:

عزیزان از غم و درد جدایی
به چشمانم نمانده روشنائی
بدرد غربت و هجرم گرفتار
نه یار و همدمی نه آشنائی
هنوز بعد از سالها، شنیدن این اشعار با صدای استاد شجریان و همزاد پنداری نا خودآگاه با اشعار سعدی، لرزه به اندامم میندازه.
مگه میشه عاشق نباشی و اینطور سروده باشی.
ما ایرانیها به لحاظ داشتن حضرت سعدی و استاد شجریان واقعا خوش شانسیم.
همچنین تشکر میکنم از دوستان فعال در بخش تفاسیر این اشعار در سایت گنجور، من خیلی از ابهامات و اشکالاتم در فهم شعر رو از طریق توضیحات این بزرگواران بر طرف میکنم.

nabavar در ‫۴ سال و ۹ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۷ تیر ۱۳۹۹، ساعت ۰۱:۵۰ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » آغاز کتاب » بخش ۱۱ - در داستان ابو منصور:

گرامی علی
مرا گفت کز من چه باید همی
که جانت سخن برگراید همی
گفت چه خدمتی از عهده ی من بر می اید که تو خود خداوند سخنی و کلام از بنِ جان تو بر میاید
به چیزی که باشد مرا دسترس
بکوشم نیازت نیارم به کس
هر چه دارم در اختیار تو می گذارم و سعی می کنم تا به کسی نیازمند نشوی

همی داشتم چون یکی تازه سیب
که از باد نامد به من بر نهیب
مرا چون سیبی تازه بر شاخه ی لطفش استوار نگاه داشت که از اسیب در امان باشم

به کیوان رسیدم ز خاک نژند
از آن نیکدل نامدار ارجمند
از مهر آن بزرگوار ازفرش به عرش رسیدم
ابو منصور مشوق حکیم است او را در ویکی پدیا جستجو کن

علی در ‫۴ سال و ۹ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۷ تیر ۱۳۹۹، ساعت ۰۱:۳۲ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » آغاز کتاب » بخش ۹ - داستان دقیقی شاعر:

داشتم به خود می باوراندم که گنجور حاشیه نویسانی اندیشه ورز و فرهیخته دارد عموما .و اینکه شاید نام بلند فردوسی ارجمند بر انگیزنده احسلس تعلق و میراث داری از ژرفای فرهنگ انسانی آن راد مرد به رعایت زبانی فاخر و ادب و روا داری در خور اوست.
این قیل و قال گاه بیمعنا بر سر عفوو و بخشایش و کاه جهت دار مثلن ایدولوژیک نابخردانه عربی و فارسی و هکذا از این ساده انگاری زودباورانه رویایی زابرایم کرد و یادم انداخت که در چه
روزگار غریبی نفس میکشیم.
و به طنز باخود گفت‌وگو بی
بار الها دادار جهان آفرین خامه عفوو بر کل اثم
بخشایش طلبان و ببخشا کناه کبیره عفوو خواهان برای مرحوم مغفور فردوسی و به بادافره نگیر عربی سرایی اش را ایدون باد آمین یا رب العالمین
و از زبان آن مرحوم
تو ای افریینده ماه و شید؟ ( ماء و شیر)
ببادافره این گناهم مگیر یا نگیر برای آنان که اینطورمی بیشتر دوس دارن
هرکسی در گمان !خود شد یار من
با امید بخشایش از سوی شماری
و عفوو غفران من جانب بعضکم
برای خودم و للفر دوسی الط‌وسی

nabavar در ‫۴ سال و ۹ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۷ تیر ۱۳۹۹، ساعت ۰۱:۲۰ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۶۰:

پوزش
پیش از داروین

nabavar در ‫۴ سال و ۹ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۷ تیر ۱۳۹۹، ساعت ۰۱:۱۹ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۶۰:

گرامی حسین
پیش داروین، ، ما عزیزالدین نسفی در سده ی هفتم را داریم که تئوری تکامل را به خوبی بیان کرده.
ببینید:
جنبه هایی از تکامل و تطور (فرگشت) موجودات در آن بیان شده:
...آنگاه از عناصر و طبایع عروج می‌کنند و به نبات می‌آیند، و اول صورتی که از صورت نبات پیدا می‌کنند، صورت «طحلب (خزه)» است و این طحلب گیاهی سبز است که در آب‌ها پیدا می‌آید. و به مراتب برمی‌آید و صورت نباتات و اشجار پیدا می‌کنند تا به حدی که شجر به حیوان نزدیک شود و همچون درخت خرما، و چندین هزار سال دیگر در این مرحله می‌باشند ... و اول صورتی که صورت جانوران پیدا می‌کنند، صورت خراطین است و این خراطین کرمی سرخ و دراز و باریک است که در گل و زمین آبناک بود، و به مراتب بر می‌آیند و صورت جانوران به تدریج پیدا می‌کنند، تا به حدی که حیوان غیر‌ناطق به حیوان ناطق نزدیک می‌شود، همچون ... بوزینه و نسناس. و چندین هزار سال دیگر در این مرتبه می‌باشند ... آنگاه از حیوان به انسان می‌آیند و اول صورتی که از صورت انسان پیدا می‌کنند، صورت زنگیان‏‏‏ است...

دامون در ‫۴ سال و ۹ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۷ تیر ۱۳۹۹، ساعت ۰۰:۲۵ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۲۱:

هفت هزار سالگان منظور موجودات غیر ارگانیک میباشد ،

۱
۱۸۲۴
۱۸۲۵
۱۸۲۶
۱۸۲۷
۱۸۲۸
۵۴۱۲