ای پیکِ پیخجسته که داری نشانِ دوست
با ما مگو به جز سخنِ دلنشانِ دوست
حال از دهان دوست شنیدن چه خوش بُوَد
یا از دهانِ آن که شنید از دهانِ دوست
ای یارِ آشنا عَلَمِ کاروان کجاست؟
تا سر نهیم بر قدمِ ساربانِ دوست
گر زر فدای دوست کنند اهلِ روزگار
ما سر فدای پای رسالترسانِ دوست
دردا و حسرتا که عنانم ز دست رفت
دستم نمیرسد که بگیرم عنانِ دوست
رنجورِ عشقِ دوست چنانم که هر که دید
رحمت کند مگر دلِ نامهربانِ دوست
گر دوست بنده را بِکُشَد یا بپرورد
تسلیم از آنِ بنده و فرمان از آنِ دوست
گر آستینِ دوست بیفتد به دستِ من
چندان که زندهام سرِ من و آستانِ دوست
بیحسرت از جهان نرود هیچکس به در
الا شهیدِ عشق به تیر از کمانِ دوست
بعد از تو هیچ در دلِ سعدی گذر نکرد
وآن کیست در جهان که بگیرد مکانِ دوست؟
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر از سعدی بیانگر عشق عمیق و بیپایانی است که شاعر نسبت به دوست و معشوق خود دارد. او به نقش دوست در زندگیاش اشاره میکند و زندگی بدون حضور او را بیمعنا میداند. سعدی در ابیات مختلف به فدای جان و مال کردن برای دوست، شنیدن کلام او و تسلیم در برابر عشق اشاره میکند. همچنین حسرتهایی که بر اثر دوری از دوست به دل میزند و اهمیت و ارزش وجودی او را مورد تأکید قرار میدهد. نهایتاً، شاعر بیان میکند که هیچکس بدون عشق به دوست از دنیا نمیرود، و عشق به او چیزی است که جایگزینی ندارد.
ای پیام آور مبارک قدم که از دوست نشانی آورده ای، با ما جز سخن دلپذیر و آرام بخش دوست چیزی مگو. [ پیک = قاصد، خبررسان / پی خجسته = مبارک قدم / دلنشان = کنایه از دلنشین، دلپذیر و خوشایند ] - منبع: شرح غزلهای سعدی
هوش مصنوعی: شنیدن اخبار خوب از زبان دوست چقدر لذتبخش است، یا حتی از کسی که صحبتهای دوست را نقل میکند.
ای دوست و آشنای من، درفش و نشان کاروان را به من نشان بده تا از اشتیاق سر بر قدم های شتربان محمل دوست بگذارم. [ آشنا = یار و دوست / عَلَم = نشان، درفش و پرچم / ساربان = ( «سار» به معنی شتر است و «بان» پسوند محافظت و نگه داری است)، کاروان سالار، کسی که پیشاپیش شتران حرکت می کند و آنها را هدایت می کند. / سر بر قدم نهادن = کنایه از مطیع و تسلیم شده، سجده کردن ] - منبع: شرح غزلهای سعدی
اگر مردم زمانه به پای دوست سکّه های زر می افشانند، ما به پای کسی که از وی پیامی آرد، سر خویش را نثار می کنیم. [ رسالت رسان = پیام آور، پیک ] - منبع: شرح غزلهای سعدی
دردا و دریغا که اختیار از کف دادم و توانایی آن را ندارم که دهنهٔ شتر دوست را به دست گیرم. [ عنان = مهار / عنان از دست رفتن = کنایه از اختیار از کف رفتن ] - منبع: شرح غزلهای سعدی
آنچنان دردمند عشق یارم که هر کس مرا در این حال ببیند، به من مهربانی می کند مگر دوست که دلی نامهربان دارد. [ رنجور = آزرده و بیمار / رحمت کردن = بخشیدن، مهربانی نمودن ] - منبع: شرح غزلهای سعدی
اگر دوست بندهٔ خود را بنوازد یا بکُشد، مختار است. زیرا وظیفهٔ بنده تسلیم بودن است و کار دوست حکم راندن. - منبع: شرح غزلهای سعدی
اگر بتوانم به دوست نزدیک شوم و آستین او را بگیرم و اظهار نیاز کنم، از آن پس تا جان در بدن دارم، سر از درگاه دوست برنخواهم داشت. [ چندانکه = هر قدر که، بدان مقدار که / آستان = درگاه و پیشگاه / سر بر آستان نهادن = کنایه از تسلیم و مطیع گشتن ] - منبع: شرح غزلهای سعدی
همهٔ انسان ها در هنگام مرگ از رفتن خود دچار دریغ و تأسف می شوند، مگر آن کس که در راه عشق و با تیر و کمان دوست به شهادت رسیده باشد. - منبع: شرح غزلهای سعدی
غیر از تو هیچکس نتوانسته است دل سعدی را متأثر سازد و در آن جای گیرد. و به راستی چه کسی در جهان می تواند جای یار را در دل عاشق اشغال کند؟ [ بعد از تو = پس از تو، به جز تو ] - منبع: شرح غزلهای سعدی / دکتر محمدرضا برزگر خالقی / دکتر تورج عقدایی
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
بیت چهارم جا افتاده
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
تا دستها کمر نکنی بر میان دوست
بوسی به کام دل ندهی بر دهان دوست
دانی حیات کشته شمشیر عشق چیست
سیبی گزیدن از رخ چون بوستان دوست
بر ماجرای خسرو و شیرین قلم کشید
[...]
بگذار تا بمیرم بر آستان دوست
باشد که یاد من برود بر زبان دوست
بر حال عاشقان نکند هیچ رحمتی
آه از دل ستمگر نامهربان دوست
خاک کفش به ملک دو عالم اگر دهند
[...]
یا از زبان دوست شنو داستان دوست
یا از زبان آن که شنید از زبان دوست
باشد کلام دوست مبرا ز هر لغت
هست این لغات مختلف از ترجمان دوست
بیرون بود ز جمله نشانها کزو دهند
[...]
باریکتر چرا نشوم از میان دوست؟
می بایدم گذشت ز تنگ دهان دوست
هر کوچه کهکشانی و هر خانه مشرقی است
از فیض آفتاب ثریا فشان دوست
نتوان به خامه دو زبان حرف دوست گفت
[...]
فکرم دقیق گشت بسی در میان دوست
نه زان میان خبر شد و نه از دهان دوست
رحمی خدای را به من ای باغبان یار
خاشاک چون برون بری از بوستان دوست
حاشا که گنجد آن به قلم یا که بر زبان
[...]
معرفی ترانههای دیگر
تا به حال ۳۹ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.