بدین نامه چون دست کردم دراز
یکی مهتری بود گردنفراز
جوان بود و از گوهر پهلوان
خردمند و بیدار و روشن روان
خداوند رای و خداوند شرم
سخن گفتن خوب و آوای نرم
مرا گفت کز من چه باید همی
که جانت سخن برگراید همی
به چیزی که باشد مرا دسترس
بکوشم نیازت نیارم به کس
همی داشتم چون یکی تازه سیب
که از باد نامد به من بر نهیب
به کیوان رسیدم ز خاک نژند
از آن نیکدل نامدار ارجمند
به چشمش همان خاک و هم سیم و زر
کریمی بدو یافته زیب و فر
سراسر جهان پیش او خوار بود
جوانمرد بود و وفادار بود
چنان نامور گم شد از انجمن
چو در باغ سرو سهی از چمن
نه ز او زنده بینم نه مرده نشان
به دست نهنگان مردم کشان
دریغ آن کمربند و آن گِردگاه
دریغ آن کِیی برز و بالای شاه
گرفتار ز او دل شده ناامید
نوان لرز لرزان به کردار بید
یکی پند آن شاه یاد آوریم
ز کژی روان سوی داد آوریم
مرا گفت کاین نامهٔ شهریار
گرت گفته آید به شاهان سپار
بدین نامه من دست بردم فراز
به نام شهنشاه گردنفراز
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
در این بخش فردوسی از حامی اولیهٔ سروده شدن شاهنامه سخن میگوید که پیش از انجام کار کشته شده است و بنا بر توصیهٔ همان شخص تصمیم میگیرد شاهنامه را به نام شاه بزرگ همعصر خود به پایان برد.
وقتی که دست به این نامه (شاهنامه) دراز کردم، یک مرد بزرگ و محترم (مهتر) و بلندمرتبهای در پیش روی من بود.
او جوانی بود که از نسل پهلوانان میآمد، خردمند، هوشیار و با روحی روشن و شاداب بود.
او صاحب اندیشه و تدبیر و دارای شرافت و حیا بود، و در سخن گفتن، خوب و با نرمی سخن میگفت.
او به من گفت: من چه کنم تا تو شرایط سخنسرایی برای تو فراهم شود؟
به هر چیزی که در دسترس من باشد، تلاش میکنم که نیازی را به کس دیگری نرسانم.
از من مانند یک سیب تازه نگهداری کرد طوری که باد روی من تأثیر نگذارد.
از لطف آن شخص از خاک ناچیز به آسمان رسیدم.
بخشندگی او در حدی بود که برایش خاک با طلا و نقره فرقی نداشت. بخشندگی از او قدر و شکوه پیدا کرده بود.
در برابر او، سراسر جهان خوار و بیارزش بود، او جوانمرد و وفادار بود.
این شخصیت نامدار، در میان انجمن گم شد، مانند سرو بلندی که در باغ از چمن بیرون میزند.
از او نه زندهای میبینم و نه نشانی از مرده، او به دست تمساحهای مردمخوار کشته شد.
افسوس بر آن کمربند و آن گردنگاه (شخصیت بزرگ)، افسوس بر آن نیکی که برز و بالای شاه را میسازد.
از او دلتنگ و ناامید شدهام، و در حالت لرزانی مانند بید (درخت) قرار دارم.
به یاد یکی از پندهای آن شاه میافتم، که از کژی (ناهنجاری) روان (اندیشه) به سوی انصاف و عدل بروم.
او به من گفت این شاهنامه را اگر سرودی به شاهان بسپار.
به همین دلیل این کتاب را به نام شاهنشاه نیرومند شروع کردم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۱۳ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.