مظفر محمدی الموتی خشکچالی در ۴ سال و ۸ ماه قبل، سهشنبه ۴ شهریور ۱۳۹۹، ساعت ۲۰:۴۰ دربارهٔ صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۱۵:
مصرع دوم، ممکن است به این صورت باشد: دیدهست مگر شبنم گل، آن بر «و» رو را؟
یک حرف «واو»، جا افتاده.
همایون در ۴ سال و ۸ ماه قبل، سهشنبه ۴ شهریور ۱۳۹۹، ساعت ۲۰:۱۲ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۸:
جلال دین عشق خود به شمس را یک رویداد جهانی و همه گیر وعالم گیر میداند
البته فعلن با نقاب است و روزی این نقاب برداشته خواهد شد و شب عالم به روز مبدل میشود و ترشی از جهان میرود و شکر و شیرینی بی کرانه میگردد همانطور که بوی عشق او همه محل را در روزگار گرفته است
براستی این ماه کامل چگونه بوده است که این گونه توسط جلال دین به وصف درآمده که همه راه و زندگی خود را وقف او میکند
ایمان در ۴ سال و ۸ ماه قبل، سهشنبه ۴ شهریور ۱۳۹۹، ساعت ۱۹:۴۱ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۰۹:
گر باده خوری تو با خردمندان خور یا با صنمی لاله رخی خندان خور
بسیار مخور،ورد مکن،فاش مساز اندک خور و گهگه خور و پنهان خور
دوستان کلمه گه گاه رو هر جور که بخونیم به وزن این شعر نمیخونه
به نظر گهگه خوانا تر میاد
این احتمال هست که دلیل مشاهده ی اینگونه مشکلات در خوانش اشعار گذشت زمان و تغییر رسم الخط باشه؟
با خوندن این رباعی یاد رساله ی ضیافت افلاطون می افتم!
علی در ۴ سال و ۸ ماه قبل، سهشنبه ۴ شهریور ۱۳۹۹، ساعت ۱۹:۴۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۴:
سلام و درود
ما که عقلملن قد نداد .
برایم جالب بود تقریبا همه حاشیه را خواندم. خدا قوت.
واقعا خدا عالم و شاهد است.
شهاب در ۴ سال و ۸ ماه قبل، سهشنبه ۴ شهریور ۱۳۹۹، ساعت ۱۹:۳۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۲۵:
با سلام
خطاب به آقای ترابی (که به درستی یکی از عزیزان گفته اند دنبال نام نیستد و عین حال عنوان و مدرک دانشگاهی شان را سر نامشان آورده اند!!!) نظر شما در مورد استا نامجو مرا به یاد این بیت از سعدی انداخت:
اشتر به شعر عرب در حالتست و طرب
گر ذوق نیست تو را کژطبع جانوری
محمد در ۴ سال و ۸ ماه قبل، سهشنبه ۴ شهریور ۱۳۹۹، ساعت ۱۹:۱۴ دربارهٔ همام تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۹:
لطفاً در ابتدای مصرع دومِ بیت سوم «اگر» را به «گر،» در ابتدای مصرع دومِ بیت پنجم «اما» را به «ما» و در ابتدای بیت هشتم «هر کار» را به «هر کو» تبدیل کنید تا وزن و معنا به این غزل بازگردد.
برگ بی برگی در ۴ سال و ۸ ماه قبل، سهشنبه ۴ شهریور ۱۳۹۹، ساعت ۱۸:۴۹ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۶:
با درود بر یکی (و دیگر هیچ ) عزیز و گرامی
از تصویر گری و شرح زیبا و مختصر ولی جامع شما برای این غزل تاثیر گذار سپاسگزارم .
پری در ۴ سال و ۸ ماه قبل، سهشنبه ۴ شهریور ۱۳۹۹، ساعت ۱۸:۳۶ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۸:
سپاس از شما آقا رضا. تفسیرهای شما در غزل های خواجه حافظ برای بنده بسیار مفید است.
Arash در ۴ سال و ۸ ماه قبل، سهشنبه ۴ شهریور ۱۳۹۹، ساعت ۱۸:۰۳ دربارهٔ وحشی بافقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴:
بیت
لطف خوبان گرچه دارد ذوق بیش از بیش، لیک
حالتی دیگر بود بیداد بیش از بیش را
در هر دو مصرع بیش از پیش است
سپهر در ۴ سال و ۸ ماه قبل، سهشنبه ۴ شهریور ۱۳۹۹، ساعت ۱۷:۳۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۱:
درود
دیشب در کتاب مجموعه مقالات اخوان ثالث به نام حریم سایه های سبز جلد اول، مقاله ای را میخواندم پیرامون افسانه ها و داستان هایی که گرد حافظ گفته و شنیده شده و میشوند. مطلبی هم درباره ی مقطع این غزل وجود داشت مبنی بر اینکه گویا حالت نخست آن اینگونه بوده : "حدیث عشق ز حافظ شنو نه از سعدی..." و گویا در برخی نسخه ها این بیت به این صورت است که مضبوط است، ولی بعد خود حافظ ازین تعریض به استاد مسلمی چون سعدی نادم شده و به شکل کنونی تغییرش داده. بعضا حتی نوشته اند که سعدی به خواب حافظ آمده و چهره در هم کشیده و چه و چه که خب محتملا احلام تذکره ای باید باشد. ولی به قول اخوان بزرگ، اصل داستان بی راه میتواند که نباشد، علی الخصوص با توجه به این نکته که واژه ی واعظ کاملا نیز در بیت خوش ننشسته، چرا که در قاموس حافظ و کلا قاموس ادب فارسی، از واعظ حدیث عشق شنیدن، آن هم آنگونه که آراسته به صنایع بسیار باشد ملموس نمی نماید. بهرحال پنداشتم شاید این ماجرا برای کسی جالب توجه باشد.
باآرزوی تندرستی و پیروزی
برگ بی برگی در ۴ سال و ۸ ماه قبل، سهشنبه ۴ شهریور ۱۳۹۹، ساعت ۱۷:۲۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۱:
شراب بیغش و ساقی خوش دو دام رهند
که زیرکان جهان از کمندشان نرهند
شراب بی غش همان غذای روحانی خالص و تعالیم معنوی ناب است که از جانب حضرت معشوق روزی سالکان راه عشق شده و توسط ساقیان خوش مشربی مانند حافظ ، مولانا و سایر بزرگان خوش سخن به تشنگان معرفت چشانده میشود و این دو دام هایی هستند که توسط آن معشوق یگانه و صیاد دلها بر سر راه عشاق گذاشته میشود زیرا که حضرت معشوق با عنایت خود خیال صید دلها را دارد و مشیت او بر عاشق کردن انسانهای زیرک درهمه جهان و فارغ از هر رنگ و نژاد و مذهبی قرار گرفته است و البته که زیرکان در مواجهه با این دو دام ، با اشتیاق و رضای کامل خود را در اختیار کمند صیاد قرار میدهند چرا که به خوبی میدانند این دو دامِ رهایی انسان هستند پس چرا سعی کنند خود را از کمندشان برهانند ؟ مولانا میفرماید:
آنک ز زخم تیر او کوه شکاف می کند
پیش گشادتیر او وای اگر سپر برم
یعنی که وقتی از زخم تیر آن صیاد یگانه ،کوه تعلقات ذهنی شکسته و متلاشی میشود پس چه دلیلی دارد در مقابل این تیری که موجب گشایش میگردد سپر مقاومت در دست بگیرم زیرا که همین دلبستگی های توهمی و ذهنی موجب بدبختی و نامه سیاه من شده اند ، پس بهتر که متلاشی شود .
اگر چه مرغ زیرک بود حافظ در هواداری
به تیر غمزه صیدش کرد چشم آن کمان آبرو
من ار چه عاشقم و رند و مست و نامه سیاه
هزار شکر که یاران شهر بیگنهند
در هیچ مکتب و مذهبی عاشقی جرم و سیاه رویی نیست و عشقهای زمینی هم از نگاه عرفا در حقیقت عشق به جلوه های حضرت معشوق درجهان ماده میباشد . رند قبل از حافظ نیز در آثار بزرگان بکار رفته و توسط حافظ پرداخته، برجسته و منحصر بفرد شده است بنحوی که معانی گسترده و ویژه شخصیت حافظ از آن استنباط میشود وحافظ بیشتر مواقع خود را با این واژه توصیف میکند و به همین دلیل تا کنون نیز حافظ شناسان به عمق شخصیت او پی نبرده اند . یکی از معانی رندی همان زیرکی ست که حافظ در بیت مطلع غزل به آن اشاره نموده است، او خود همواره به می خرد ایزدی مست و مدهوش بوده و گواه این امر نیز تراوش اندیشه های ناب او از طریق این غزل های بی همتاست و این سه یعنی عاشقی و رندی و مستی از نگاه سطحی نگرانی که معانی مورد نظر حافظ را در نمی یابند جرم بوده و نامه اعمال او سیاه میباشد . در مصرع دوم یاران شهر میتوانند سالکان و تازه رندانِ بیتِ بعد باشند و یا ممکن است اشاره حافظ به حکمران وقت قشری شیراز باشد و البته خدا و حافظ شناسان بهتر میدانند .
جفا نه پیشه درویشیست و راهروی
بیار باده که این سالکان نه مرد رهنددرویش در اینجا به معنی فقیر و نیازمند یا انسان تشنه معرفت الهی ست که این نیازمندی را در خود احساس نموده و پای در وادی طریقت معنا نهاده، در مقام سیر و سلوک و راهروی بر آمده است، پسحافظ در ادامه بیت قبل میفرماید این به اصطلاح یاران و سالکانی که عاشقی و رندیِ حافظ را درک ننموده و او را مست و نامه اعمالش را سیاه می دانند جفایی را بر حافظ و اندیشه های او روا می دارند که نه پیشه درویشان است و نه راه روانِ طریقت و سلوک، پس بدونِ هرگونه شکایتی از ساقی می خواهد تا آن میِ ناب را در میان آورده، به او و دیگر رهروانِ طریقت بنوشاند زیرا که این یارانی که خود را سالک نام نهاده اند مردِ این راهِ دشوار نیستند، نتیجه گیریِ مهم اینکه از شروطِ درویشی و سلوک عدمِ قضاوتِ دیگران برحسبِ ظاهر و شنیده ها می باشد.
مبین حقیر گدایان عشق را کاین قوم
شهان بی کمر و خسروان بی کلهند
در ادامه میفرماید کسی که عنوانِ سالک و درویش بر خود می نهد نباید گدایانِ عشقی همچون حافظ را آنقدر حقیر ببیند که باور کند او به شرابِ انگوری دلخوش و مست شده و از چنین چیزهایی طلبِ شادی و سعادت می کند، خیر اینچنین نیست و این قوم، یعنی عاشقان و رندانی همچون حافظ شاهانِ بی کمر و حمایل و خسروانِ مُلکِ وجودیِ خویش هستند که فقط آن تاجِ نمادین و ظاهر را بر سر ندارند، و حکمفرماییِ چنین فرزانگانی به تاج و کلاه نیست بلکه به همین گدایِ سراپا نیازِ عشق است که به مقامِ پادشاهی رسیده اند.به هوش باش که هنگام باد استغنا
هزار خرمن طاعت به نیم جو ننهندبادِ استغنا در لحظه قیامتِ فردیِ سالک وزیدن خواهد گرفت و آن دم است که او درخواهد یافت خداوند را هیچگونه نیازمندی به طاعاتِ او نبوده و نخواهد بود، معنیِ طاعات در اینجا همان کارهای ذهنیِ آمیخته به خرافات و بر مبنایِ تقلید از دیگران است که مدعیِ درویشی و سلوک انجام می دهد و گمان می بَرَد طاعت و تسلیم است و به این وسیله به خدا و مقصد خواهد رسید، حافظ می فرماید در آن هنگام که بادِ بی نیازیِ خداوند دمیده شود آن مدعیانِ درویشی و سلوک که نامه اعمالِ حافظ را سیاه می دانستند درخواهند یافت که آن خرمنِ عُمری طاعات و عباداتِ ذهنی را به نیم جوِ بی ارزش نیز برابر نخواهند کرد.
جناب جاوید مدرس به زیبایی و به نقل از شرح شوق( تفسیرِ میبدی) این بیت را شرح داده اند.
مکُن که کوکبه دلبری شکسته شود
چو بندگان بگریزند و چاکران بجهنددر ادامه و در توصیفِ لحظه قیامتی که بادِ استغنایِ خداوند خواهد دمید می فرماید آنانی که بنده عبادات و طاعاتِ ذهنیِ خود شدند و به آن دل بسته بودند و با خوشخیالی طمعِ بهشتِ موعود را نیز از اینچنین طاعاتی داشته اند از خود و از اعمالِ خود می گریزند، اما چاکران و ارادتمندانِ درگاهش که رند و عاشقِ حقیقی هستند از جا برجهند تا دلشان به عشق زنده شود، این لحظه قیامتِ فردیِ هر انسان و سالکِ طریقتی ست و در هر دو حال مَکُناد یا مباد که بر کوکبه و عظمتِ کبریاییِ او خللی وارد شود و یا گوشه آن شکسته گردد، و این معنایِ استغنا و بی نیازیِ خداوند است نسبت به طاعاتی که درویش نمایان بنده و در بندِ آن شده اند و همچنین نسبت به از جا جهیدنِ چاکران و رندانِ عاشق.
غلام همت دردی کشان یک رنگم
نه آن گروه که ازرق لباس و دل سیهند
مراد از ازرق لباس انسانی ست که ظاهر خود را می آراید وسخن زیبا بر زبان می آورد اما در عمل یک رنگ نبوده و خود دلی زنگار زده و سیاه دارد و این ریا کاری قطعاً کمکی به حال خراب او نخواهد کرد ، مولانا در این باره دارد که؛
ظاهر ما چون درون مدعی / در دلش ظلمت زبانش شعشعی
از خدا بویی نه او را نه اثر / دعویش افزون ز شیث و بوالبشر
دیو ننموده ورا هم نقش خویش / او همیگوید ز ابدالیم بیشحرف درویشان بدزدیده بسی / تا گمان آید که هست او خود کسی
خرده گیرد در سخن بر بایزید / ننگ دارد از درون او یزیدپس حافظ میفرماید غلامِ همتِ چاکران و رندانِ عاشقی ست که با همت و پشتکارِ خود و صادقانه بدونِ رنگ و ریا طاعتِ حقیقی دارند و فضایِ درونی را گشاده و گسترده می کنند و نه آن گروهی که لباسِ رنگارنگِ ریا کاری بر تن نموده و خود را درویش و زاهد نشان می دهند اما درونی ظلمانی، بسته و سیاه دارند.
قدم منه به خرابات جز به شرط ادب
که سالکان درش محرمان پادشهندحافظ پوشیدنِ لباسِ ازرق و پرهیزهایِ ذهنی و ریاکارانه را عینِ بی ادبی می داند، پس آدابِ قدم نهادن به خرابات یکرنگی ست همچنان که در بیتِ قبل بیان شد و سالک به شرطِ ادب نگاه داشتن است که می تواند محرمِ پادشاه یا خداوند شده و او اسرارِ عاشقی را بر سالک و درویشِ حقیقی آشکار می کند تا راهِ دشوارِ عاشقی بر او هموار شود.
جناب عشق بلند است همتی حافظ
که عاشقان، رهِ بیهمتان به خود ندهندرهِ بی همتان، بی همتی، تنبلی و جبری بودن است، پسحافظ میفرماید جناب عشق یا همان حضرت معشوق بسیار رفیع و بینهایت است که با وجود اینکه کسی را به ذات او راه نیست ولی ای حافظ یا سالک طریق عشق تا توانی همت بلند داشته باش و در این راه بکوش زیرا که عاشقان راه به خود ندهند راه و بی همتیِ بی همتان را ، یعنی اگر بخواهی در زمره عاشقان درگاهش باشی تنها راه آن جهد و کوشش با همتی بلند در راه حضرت معشوق است .
احمد قهوه چی در ۴ سال و ۸ ماه قبل، سهشنبه ۴ شهریور ۱۳۹۹، ساعت ۱۷:۰۵ دربارهٔ ابوسعید ابوالخیر » رباعیات نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » رباعی شمارهٔ ۳۰:
جواب حمید خان. حب یعنی دوستی و دوست داشتن
علی در ۴ سال و ۸ ماه قبل، سهشنبه ۴ شهریور ۱۳۹۹، ساعت ۱۶:۴۵ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۳۳:
سلان. یکی از دوستان گفتن «همه ما میدانیم که شیراز شهر ترک نشین نیست»، نمیدانم منظور از همه یعنی چه کسانی، اما ظاهراً دوست عزیزمون تا حالا اسم ترکان غیور قشقایی به گوششون نخورده بوده.
aksvare در ۴ سال و ۸ ماه قبل، سهشنبه ۴ شهریور ۱۳۹۹، ساعت ۱۵:۵۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۹:
درود
روی سخنم با آنانی ست که از فرزند استاد محمدرضا شجریان برای اجرای (به نظر خودشان اشتباه) شعری از حافظ ایراد گرفتند:
باز هم نقد!
آخر چرا در هر زمینه ای نظر میدهیم؟
آیا پیش از گشودن لب و لغزاندن قلم، کمی جستجو و تحقیق نیاز نیست؟
در اجرای موسیقایی اشعار، مجموعه آهنگساز و خواننده و ...، برای اینکه بتوان شعر را بر روی موسیقی به بهترین شکل نشاند، تغییراتی داده میشود. این تغییرات در بیشتر موارد با دقت بسیار و با همکار کارشناسان انجام میشود تا در مفهوم شعر تغییری ایجاد نشود.
اگر آثار استاد را بررسی کنید خواهید دید که بارها و بارها این اتفاق افتاد، حتی جای ابیات تغییر داده شده.
پس پیش از انتقاد یا تشویق، نخست کمی تحقیق کنیم.
بدرود
مبتدی۷۶ در ۴ سال و ۸ ماه قبل، سهشنبه ۴ شهریور ۱۳۹۹، ساعت ۱۵:۴۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴:
توضیحات دوستان بسیار لذت بخش بود؛ حتی آنهایی که تند شدند؛ بخصوص اقای دکتر صحافیان که معنی ساده ی ابیات رو بیان فرمودند و ته شاهراه معنی رو نبستند تا هر کس بفراخور حال خود برداشت کند.
بنظر من
در این غزل، حضرت حافظ درگیر درک با حسهای دنیوی(پنج حس) است.تقاضای دیدار میکند که با چشم او را ببیند. میگوید از خط و خال و گل تو را درک میکنم. ولی این چه لطیفه ایست که خود را نمایان کرده ای ولی نمیگزاری ببینمت!
از احساسات این دنیا، شهوت/سکس را کنار بگذاریم، و به زیباییها توجه کنیم چه چیزی لذت بخش خواهد بود؟ ظاهرا جلوه خدا. برای چه از معشوق لب میگیریم؟ چون باعث ارامش و قوت قلب میشود. ولی اون لب سرخ یاقوت وار مورد نیاز حافظ را چه کسی دارد؟ ظاهرا خدا..
هنوز از قیدهای این دنیا رهیده نشده چون درخواست همراهی و ملازمت با تن دا دارد.هرچند براحتی جانش را فدا میکند.
در انتها اظهار بیقراری میکند و میگوید این سپهر خودش شعبده باز است، و از حیله ها(جلوه های تو= همان خال و خط وزیبایی و ...) میلغزد ، گول میخورد و به بیراهه میرود. من که این بازیها را میفهمم چرا باید اینجا بمانم، مرا به مرتبه ای بالاتر ببر.
دلیل این درخواستش: با شعر و آهنگ و ترانه ی زیبا همه شاد میشوند و دوست دارند برقصند. اشعار و افکار من هم چنان لطیف و زیبا شده اند که گویی فلک را به رقص در می اورد.
م( میتوان گفت یه اشاره به داستان "ارنی"=میخواهم تو را ببینم. و خدا فرمود "لن ترانی"= هرگز مرا نخواهی دید هم داشته است.)
با تشکر از همه ی دوستان
با تشکر از سایت عالی گنجور که امکان تبادل نظر رو فراهم ساخته.
aksvare در ۴ سال و ۸ ماه قبل، سهشنبه ۴ شهریور ۱۳۹۹، ساعت ۱۵:۳۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۹:
درود
زندگی یک نفسی بیش نبود
رخت هستی قفسی بیش نبود
خمسه گفتا که روم سوی خدا
آن خدا هم هوسی بیش نبود
نخست امید دارم این چهار رج پسند شود،
اما در ادامه:
حافظ. نقطه
پسوند و پیشوند جایگاهی ندارد، شک نکنید حافظ هم راضی به این پس و پیش ها نیست. شاعر بزرگوار برای خویش تخلصی برگزیده و به جاست که ارج نهیم.
بت نسازیم، ما مردم چرا از هر جاندار و بیجانی بت میسازیم!
حافظ، دانشمندی در دوران خویش بود. دانش ایشان نه تنها فراتر از دوران خویش که از ما هم پا را فراتر نهاده.
اما، این بدان معنی نیست که اورا پیامبر خوانده و شاهکار جاودانه اش را بازیچه دستان بیمقدار مشتی فالگیر کنیم!
این بداهه هم پیشکش به شما:
حافظ نه به فال بی قدر شد حافظ
نی بنده ی این خدای کر شد حافظ
باشد که این هستی پایان باشد ...
شباهنگ
بدرود
مبتدی۷۶ در ۴ سال و ۸ ماه قبل، سهشنبه ۴ شهریور ۱۳۹۹، ساعت ۱۴:۲۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷۴:
البته پرانتز رو قبل از بیت اخر بایستی بست. چون همه ی اون خصایصی که نامبرده، در این دنیا امکان بوجود اوردنشون نیست، پس میگه بیا از این دنیا-شیراز که جان ما به آن وابسته است- خودمان را به سرای دیگری (که اون خصایل رو داشته باشه) ببریم.
م.ش در ۴ سال و ۸ ماه قبل، سهشنبه ۴ شهریور ۱۳۹۹، ساعت ۱۴:۰۹ دربارهٔ خیام » ترانههای خیام به انتخاب و روایت صادق هدایت » راز آفرینش [ ۱۵-۱] » رباعی ۷:
اسرارازلی را هیچکس نمیداند چونکه سابقه ای تاریخی از اون نداریم بهمین علت دچار فراموشی تاریخی شده ایم .این حرف یا این حل معما (اسرارو رموز ازل) نه تو و نه من و هیچکس دیگری قادر به خوانش و بازاوری ان نیست .در پس پرده بخاطر جو امنیتی ،مذهبی ، سیاسی و اجتماعی زمانه درین مبحث برای حل این اسرار گفتگو وبحث میکنیم اما به محض اینکه به حقیقتی میرسیم و کشف رمز میکنیم و پرده های حایل کنارمیروند ، نه دیگر به گفتگوی من و تو در پس پرده احتیاجی هست که پی به اسرار ببریم و نه بوجود پرده. وتمام حقیقت واقعیت اشکار و نمایان میشود و زندگی راستین را شروع میکنیم . و از طرف دیگر نمیگذارند منو تویی وجود داشته باشیم که اسرار هویدا کنیم و بانگ کشف اسرارو انا الحق زنیم و پرده بر افتد . ............
مبتدی۷۶ در ۴ سال و ۸ ماه قبل، سهشنبه ۴ شهریور ۱۳۹۹، ساعت ۱۳:۵۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷۴:
با سلام خدمت اساتید عزیز...
از کامنتها و توضیحات بسیار استفاده بردم..
بنظر من بیت اول یه جهانی رو خلق کرده که بقیه ی بیتها در اون جهان امکان پیدا میکنن!
)مصطلحه که میگن هر جا بری آسمون همین رنگه! حالا شاعر میخاد این دنیا که همه جاش یجوره رو زیر و زبر کنه... سقف آسمون رو بشکافه وطرحی بسازه که دیگه همه جاش یه رنگ نباشه...
از بیت دوم باید در اون دنیایی که حضرت حافظ حرف ساختنشو زده ، سیر کرد. دنیایی که میشود با ساقی متحد شد و بنیاد غم رو کن فیکن کرد ( ولی در این دنیا نمیشه) و ....
در اصل بیت اول پرانتزی هست که بقیه ابیات رو در بر گرفته!
برداشت من این بود... دوستان بنظرتون ...؟
همایون در ۴ سال و ۸ ماه قبل، سهشنبه ۴ شهریور ۱۳۹۹، ساعت ۲۰:۵۴ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲: