گنجور

حاشیه‌ها

حسن در ‫۴ سال و ۸ ماه قبل، دوشنبه ۳ شهریور ۱۳۹۹، ساعت ۱۲:۰۰ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳:

تشکر از سایت شما چنین اشعار دروازه است به سوی جهانی دیگر که همچون این جهان واقعی و حضور دارد عدم دیدن از نقص ماست

موسوی فاخر fakher۱۳۳۸@gmail.com در ‫۴ سال و ۸ ماه قبل، دوشنبه ۳ شهریور ۱۳۹۹، ساعت ۱۱:۴۲ دربارهٔ بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۱۵:

بیت پایانی(دهم) :
بیدل از خُلق اندخوبان چمن صیاد دل
شاهدگل را همان آشفتن بوکاکل است

موسوی فاخر fakher۱۳۳۸@gmail.com در ‫۴ سال و ۸ ماه قبل، دوشنبه ۳ شهریور ۱۳۹۹، ساعت ۱۱:۳۹ دربارهٔ بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۱۵:

صورت درست بیت نهم چنین است :
بعد مردن هم نی ام بی‌دستگاه می کشی
هر کف خاک من از نقش قدم جام مل است
( نی ام = نیستم)

هاوژان شارویرانی در ‫۴ سال و ۸ ماه قبل، دوشنبه ۳ شهریور ۱۳۹۹، ساعت ۱۰:۵۲ دربارهٔ هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۳۶:

سلام خسته نباشید..بیت پنجم مصرع اول به خون دل سواد دیده را شستم زهی حسرت...درسته...لطفا اصلاح بفرمایید

موسوی فاخر fakher۱۳۳۸@gmail.com در ‫۴ سال و ۸ ماه قبل، دوشنبه ۳ شهریور ۱۳۹۹، ساعت ۰۹:۴۹ دربارهٔ بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۱۲:

بیت یازدهم را چنین است:
غرقهٔ صدکلفتم از عجز من غافل مباش
هر نفس‌کز سینه‌ام‌سر می‌کشد دست‌دل‌است

همایون در ‫۴ سال و ۸ ماه قبل، دوشنبه ۳ شهریور ۱۳۹۹، ساعت ۰۹:۲۵ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۰۹:

إقبال عشق یک معنی تازه است، اشراق، فره، و نگاه سیمرغ را میرساند. تازه تر از آن کارکرد آن است که این بار وسعت جهانی دارد و گشایش در دل جهان. به بار می آورد
عمل پروردگاری است و در دل همه انسانها راه دارد و حضور دارد و توانایی برقراری یگانگی در همه جهان است اگر همه به این راز پی برند
گاه انسان ریا را از روی اخلاص بخرج می دهد و خلاف آن ریا است وقتی مجبور میشود، وقتی پای عشق در میان باشد اخلاص و ریا بی معنی میشود، و بسیاری تضاد ها و تناقض ها محو میشود

رضا شاکر در ‫۴ سال و ۸ ماه قبل، دوشنبه ۳ شهریور ۱۳۹۹، ساعت ۰۷:۳۰ دربارهٔ امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۵۸:

با سلام
یک بیت دیگر ظاهرا دارد که:
او اسب می دواند و من کشته میشوم
لشکر هلاک میشود و میر میرود

رضا منصوری در ‫۴ سال و ۸ ماه قبل، دوشنبه ۳ شهریور ۱۳۹۹، ساعت ۰۶:۰۴ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۲۱:

برنامه 104 گنج حضور آقای شهبازی

Ehsan در ‫۴ سال و ۸ ماه قبل، دوشنبه ۳ شهریور ۱۳۹۹، ساعت ۰۳:۵۹ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹۴:

Hi
I am an Iranian student in New Zealand, and would like to share our Iranian culture with local people here. I would be grateful if you could help we find a good translation of Saadi and Hafez poems. Does Ganjoor translate the poetries in other languages?

ملیکا در ‫۴ سال و ۸ ماه قبل، دوشنبه ۳ شهریور ۱۳۹۹، ساعت ۰۳:۳۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۷:

سلام دوستان گنجوری عزیز
جسارتم رو ببخشید من ادیب و عارف و ... نیستم ولی با دیدن این غزل حافظ به یاد این شعرش افتادم
سحر بلبل حکایت با صبا کرد که عشق روی گل با ما چه ها کرد
به نظر این حقیر اومد که بلبل با اینکه برگ گلی در منقار داره که شاید منظورش در اختیار داشتن برگ گل یا همنشینی با گلی باشه باز هم شکوه و شکایت میکنه و از خطرهای راه عاشقی میگه نکته دیگری که به ذهنم میاد شباهت و ارتباط معنایی شعرهای حافظ باهمدیگست و انگار حافظ باغزلی معمایی طرح کرده و با غزل دیگر جواب معما رو داده . اگر اشتباه میکنم استادان لطف کنن منو راهنمایی کنن
و فکر میکنم جهانِ حافظ خیلی بزرگتر باشه از چیزی ما فکر می کنیم
البته در رابطه با دین و مذهب ،حافظ خودش رو پیرو عشق میدونه
و دنیا رو رها کرده به خاطر همینه که هر کسی یه داستان یا مذهب برداشت میکنه چون همه این داستان ها به یک چیز ختم میشه ، عشق هرچند که توی غزلی گفته قرآن ز بر خوانده در چهارده روایت

مرزبان در ‫۴ سال و ۸ ماه قبل، دوشنبه ۳ شهریور ۱۳۹۹، ساعت ۰۱:۴۰ دربارهٔ سعدی » بوستان » باب اول در عدل و تدبیر و رای » بخش ۲ - حکایت در تدبیر و تأخیر در سیاست:

شنید این سخن بخت برگشته دیو
به زاری بر آورد بانگ و غریو
کای نیکبخت این نه شکل من است
ولیکن قلم در کف دشمن است
بر انداختم بیخ شان از بهشت
بکینم کنون مینگارند زشت
مرا همچنان نام نیک است لیک
ز علت نگوید بداندیش نیک

علی در ‫۴ سال و ۸ ماه قبل، دوشنبه ۳ شهریور ۱۳۹۹، ساعت ۰۰:۲۹ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » داستان سیاوش » بخش ۸:

لطفا تصحیح شود:
بدو کی رسد بندگی را گمان ---> بدو کی رسد بندگان را گمان

علی در ‫۴ سال و ۸ ماه قبل، یکشنبه ۲ شهریور ۱۳۹۹، ساعت ۲۳:۴۰ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » داستان سیاوش » بخش ۷:

لطفا تصحیح شود:
مگر بشتی باز خواند سپاه ---> مگر بآشتی باز خواند سپاه
به خارا و سغد و سمرقند و چاچ ---> بخارا و سغد و سمرقند و چاچ
ستودن خرد گشته بالای او ---> ستون خرد گشته بالای او
رخ شهریار جهان شد قیر ---> رخ شهریار جهان شد چون قیر

صادقی در ‫۴ سال و ۸ ماه قبل، یکشنبه ۲ شهریور ۱۳۹۹، ساعت ۲۳:۲۸ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۳۸:

غزل شمارهٔ 338
مولوی » دیوان شمس » غزلیات

سماع از بهر جان بی‌قرارست
سبک برجه چه جای انتظارست
✍ هنگامی که جان و روانی قرار و آرام ندارد به جنبش و حرکت در می آید و این حرکت همان سماعی است که عاشقان از خود بیخود شده را به حرکت در می آورد
مولانا در جای دیگر میفرماید :
رقص آنجا کن که خود را بشکنی
پنبه را از ریش شهوت بر کنی
رقص و جولان بر سر میدان کنند
رقص اندر خون خود مردان کنند
✍ پس اکنون که معنای رقص و سماع این است پس وجود خود را رها کن و آزاد و سبک به پا خیز دیگر چه جا و زمانی برای منتظر بودن است ؟
یعنی وارد میدان شو و عشق خویش را به نمایش بگذار
مشین این جا تو با اندیشه خویش
اگر مردی برو آن جا که یارست
✍ وقتی عاشق هستی و فکر و اندیشه تو پر شده از یاد او پس با این فکر و اندیشه جای نشستن نیست با این اندیشه ای که داری به پا خیز
✍ اگر واقعا مرد راه هستی تکانی به خود بده و خود را به آنجا که یار و محبوب تو در آنجا است برسان
مگو باشد که او ما را نخواهد
که مرد تشنه را با این چه کارست
✍ پیش خودت این اندیشه و تفکر را نکن که اینگونه است که او یعنی آن یار بلند مرتبه ما را نمی خواهد و بگویی ما کجا ؟ و او کجا ؟
✍ زیرا که اگر عاشق واقعی باشی مانند تشنه ای هستی که محبوب برای او به منزله آب است مرد تشنه فقط به فکر رسیدن به آب است و به امور دیگر کار ندارد
که پروانه نیندیشد ز آتش
که جان عشق را اندیشه عارست
✍ انسان عاشق همانند پروانه ای است که جذبه آتش همه وجود او را دربرگرفته و دیگر به این فکر نمی کند که آتش با او چه خواهد کرد همه فکر او رسیدن است و بس
✍ اصلا این را بدان که برای عشق و عاشقی تفکر در مورد حفظ جان یک نوع ننگ و عار محسوب میشود
جان عاشق اگر در فنای خویش تردید داشته باشد یعنی عاشق نیست
چو مرد جنگ بانگ طبل بشنید
در آن ساعت هزار اندر هزارست
✍ هرگاه مردی که جنگجو است و نام سرباز را یدک میکشد صدای طبل جنگ و آغاز جنگ را بشنود
✍ آن هنگام هزار وجود در وجود هزار او است یعنی بی تاب بی تاب است
شنیدی طبل برکش زود شمشیر
که جان تو غلاف ذوالفقارست
✍ اکنون تو ای عاشق صدای طبل را از میدان جنگ شنیده ای یعنی صدای فراخواندن معشوق را به خود شنیدی پس بی وقفه شمشیر را از نیام خارج کن و به وسط میدان درآی
✍ زیرا که جان تو مانند شمشیری است که در غلاف تن قرار دارد حالا اگر تو مانند حضرت علی علیه السلام که همه عشق بود عاشق هستی این شمشیر جانت را مانند ذوالفقار حضرت علی که از غلاف خارج شد تونی جان را فدای محبوب کن
بزن شمشیر و ملک عشق بستان
که ملک عشق ملک پایدارست
✍ شمشیر را بر این تن بزن و آن را فدای جانان کن و به جای آن سرزمین عشق را فتح کن
و این را بدان که پادشاهی بر سرزمین عشق پایدار و جاودانی است کسی که فاتح سرزمین عشق شد به ملکی دست می یابد که بی زوال و جاودانه است
حسین کربلایی آب بگذار
که آب امروز تیغ آبدارست
✍ اگر تو مانند حسین در سرزمین کربلای هستی و تمام هستی تو را رنج و غم عشق محبوب گرفته مانند او آب را رها کن به فکر تن و آسایش خود مباش
✍ که این تن تو در این زمان مانند همان آب است در سرزمین کرببلا همانگونه که اگر امام حسین علیه السلام به جای محبوب به دنبال هستی خویش بود هیچگاه به جوار حق نائل نمی شد
تو نیز اگر در پی خواسته های نفسانی خویش باشی همانند همان آب گوارا در کربلا است که تو را از رسیدن به محبوب باز می دارد و در واقع این آب گوارا مانند تیغ شمشیر است برای تو که نابودت می کند و هیچگاه به مقصود نخواهی رسید

همایون در ‫۴ سال و ۸ ماه قبل، یکشنبه ۲ شهریور ۱۳۹۹، ساعت ۲۱:۵۵ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۱۰:

پیر کهن و شاه بی نظیر از معنا های بنیادی فرهنگ ایران است
از شاهان بی مانند میتوان کیومرث، هوشنگ، جمشید، فریدون، منوچهر و کیخسرو را نام برد
و پیر قدیمی همانا زال، پرورده سیمرغ که بی مرگ و جاودان است و هر دوره سیمرغی نو او را نگاهداری و همراهی میکند
تا او چون طبیبی حاذق و توانمند به شفابخشی بیماران عشق بپردازد
جلال دین با عشق آتشین خود که پیوسته دریای عشق است این پیر را میشناسدو با او همراه میشود
و اینجا به توصیف آن می پردازد که با رفتار دوگانه جذب و دفع چون دم و بازدم به صفا و پاکی و بالا بردن عاشق می پردازد و هرگز توقف و پایانی در کارش نیست

سیب در ‫۴ سال و ۸ ماه قبل، یکشنبه ۲ شهریور ۱۳۹۹، ساعت ۲۱:۴۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۸۷:

سلام. آیا این که حافظ گفته(مست بگذشت) استعاره حساب می شه یا نه؟ یا مثلا این که می گه باده و جام شراب و می و اینا... منظورم اینه که وقتی خودش رو از شدت عاشق بودن مست می پنداره، استعاره ست یا نه؟

همایون در ‫۴ سال و ۸ ماه قبل، یکشنبه ۲ شهریور ۱۳۹۹، ساعت ۲۱:۴۱ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۱۰:

پیر کهن از معنا های بنیادی فرهنگ ایران است
همچنین شاه بی مانند، از شاهان بی مانند کیومرث، هوشنگ، جمشید، فریدون و منوچهر و کیخسرو را میتوان نام برد و پیر قدیم همانا زال خردمند است که پرورده سیمرغ است و بی مرگ و جاودان است و سیمرغی تازه و نو هر روز اورا همراهی و نگاهداری میکند و او در هر دوره ای حاضر و کارامد است و چون طبیبی حاذق و توانا به معالجه بیماران عشق می پردازد
جلال دین با توانایی ویژه و عشق آتشین که به دریای عشق پیوسته است، توانسته این پیر کهن را بشناسد و با او همراه شود و اینگونه آنرا توصیف میکند که رفتاری دوگانه دارد که جذب و دفع است چون دم و بازدم که به صفا و پاکی و صیقل دادن و به بالا بردن می انجامد بی آنکه لحظه ای این رفتار دوگانه را ترک گوید

مرتضی در ‫۴ سال و ۸ ماه قبل، یکشنبه ۲ شهریور ۱۳۹۹، ساعت ۱۹:۵۳ دربارهٔ ملک‌الشعرا بهار » غزلیات » شمارهٔ ۴۴:

بیت چهارم اخنر به نظر صحیح نیست. اختر بهتر است

علیرضا در ‫۴ سال و ۸ ماه قبل، یکشنبه ۲ شهریور ۱۳۹۹، ساعت ۱۹:۵۱ دربارهٔ حزین لاهیجی » ترکیب بند در مرثیهٔ حضرت سید الشهدا (ع):

«اشکی که گرد محنت خاطر برد کجاست» در نسخ دیگه مشاهده کردم و احتمالا درست تر باشه
ممنون از مطالبتون

همایون در ‫۴ سال و ۸ ماه قبل، یکشنبه ۲ شهریور ۱۳۹۹، ساعت ۱۹:۴۹ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۱۱:

شهاب دین در مکتب اشراق بر این باور است که ما یک سیمرغ نداریم بلکه هر روز سیمرغی از کوه قاف به پرواز در می آید و پیامی نو و میوه ای تازه به ارمغان می آورد
عشق نزد جلال دین و در مکتب شمس دین نیز این گونه است نو شدن و بالا شدن که همگی از جنس فرهنگ نوروزی و سیمرغی ایران اند که بر بنیان مهر پروری و پهلوانی استوار است

۱
۱۷۵۶
۱۷۵۷
۱۷۵۸
۱۷۵۹
۱۷۶۰
۵۴۰۸