گنجور

حاشیه‌ها

علی احمدی در ‫۳ ماه قبل، جمعه ۲۱ شهریور ۱۴۰۴، ساعت ۰۷:۵۹ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۸:

  صحبت از عقل و رابطه آن با عشق سابقه ای دیرینه دارد تا جاییکه از آن به نوعی ستیز بین این دو تعبیر می کنند اما حافظ چگونه می نگرد آنهم در غزلی که ابیاتش با کلمه دانست به پایان می رسد.  

 صوفی از پرتو مِی رازِ نهانی دانست

گوهرِ هر کس از این لعل، توانی دانست

صوفی کسی است که تصوف اختیار کرده و اینان با رعایت اصولی که آن را به زعم خود از دین الهی برگرفته اند زندگی می کنند .در زمان حیات حافظ تصوف استیلای فرهنگی در جامعه داشت .خود حافظ هم زمانی به این گروه تعلق داشته و بعدا از آنها گریزان شده است.بعید نیست منظور از صوفی در این بیت خودش باشد.لعل نیز در توضیح "می"  آمده است .

می فرماید من صوفی با نور باده آن راز نهان خلقت را دانستم  و گوهر وجود همه انسانها را می توان با این لعل (می) شناخت.یعنی همه انسانها با می آشنا هستند هرکس بیشتر با آن سروکار دارد باطن بهتری دارد .

قدر مجموعهٔ گل، مرغِ سَحَر داند و بس

که نه هر کو ورقی خواند، معانی دانست

فقط مرغ سحر (بلبل)است که ارزش گلستان را می داند چون راه عاشقی را بلد است و سختی های این راه را درک‌کرده نه هر کسی که چند ورق مطلب خوانده باشد و با معنای برخی مفاهیم آشنا باشد.

اینجا موضوع عقل و عشق را مطرح می کند .مسیر عاقلان و عاشقان یک مسیر است ولی نگاه متفاوتی دارند . هردو "می" را می شناسند ولی ارزش آن برایشان متفاوت است .

نکته مهم این است که عشق را نباید فقط به موجودی هشیار اعم از زمینی یا متعالی منحصر کرد. به هر  هدفی در زندگی  می توان عاشقانه نگریست .از نظر عاقلان این ما هستیم که به سوی هدف گام بر می داریم و رسیدن ما به هدف بر اساس خواسته ماست (نگرش اگزیستانسیالیستی) اما رویکرد عاشقانه می گوید درست است که تو باید بخواهی اما او هم باید بخواهد .همیشه اویی هست که می طلبد و به تو می گوید بیا به سوی این هدف و به همین علت انسان عاشق در عین تلاش، خاضعانه راه می پیماید چون با دلبری قدرتمند مواجه است ."سرکش مشو که چون شمع از غیرتت بسوزد /دلبر که در کف او موم است سنگ خارا "آن راز نهانی که در بیت اول اشاره کرده این است که همه ما با این طلب معشوق مواجهیم .خواسته همه ما این است که اطمینان ما در زندگی بیشتر شود گویا داریم به سمت اطمینان مطلق نزدیک می شویم ولی فکر می کنیم خودمان خواسته ایم در حالیکه او دارد می طلبد .

عرضه کردم دو جهان بر دلِ کاراُفتاده

به جز از عشقِ تو باقی همه فانی دانست

مثالی می زند .این موضوع که دو جهان وجود دارد  موضوعیست که سالها  فکر عاقلان (فلاسفه و متکلمان )را درگیر کرده است .حالا این موضوع را برای دلی که در پرتو می و مستی به کار افتاده عنوان کردم . دل گفت فقط عشق توست که پایدار و باقی است سایر چیزها ناپایدار هستند .این معمای دو عالم را حل می کند .مهم نیست که مرگی در پیش باشد عشق مرگ نمی شناسد و جاودانی است .من خراب که غرق در ناپایداری و عدم اطمینان هستم همیشه تو را که مظهر اطمینان کامل هستی می طلبم چه در این دنیا و چه پس از مرگ .

آن شد اکنون که ز اَبنایِ عَوام اندیشم

مُحتَسِب نیز در این عیش نهانی دانست

وقتی این راز مهم را فهمیدم دیگر به این نمی اندیشم که مردم در مورد من چه می گویند .محتسب که مراقب اعمال مردم است هم خودش در این عیش حضور دارد و مخفیانه از راز من آگاه است 

دل‌بر، آسایش ما مَصلحتِ وقت ندید

ور نه از جانبِ ما دل‌نگرانی دانست

مثال بعد این است که در راه عاشقی بر خلاف نگاه عاقلانه و مصلحت اندیش ،مصلحت معشوق مهم است .معشوق می داند که من از دوری او در وضعیت عدم اطمینان و نگرانم ولی مصلحت نمی داند که من اطمینان کامل و آسایش مطلق در کنار او داشته باشم.

سنگ و گِل را کُنَد از یُمنِ نظر لعل و عقیق

هر که قَدرِ نفسِ بادِ یمانی دانست

نفس باد یمانی آگاهی بخش است .اگر کسی با نور باده به مستی برسد ارزش این نفس را می داند .این باد پیام معشوق را می رساند و عاشق را به کشف جدید می رساند و رازی از جهان خلقت را می فهمد . نگاه فردی مثل نیوتون به جهان اطرافش عاقلانه نبود او عاشق و مشتاق دانستن رازهای خلقت بود و نور باده امید را در دلش داشت پیام معشوق افتادن سیب بر زمین بود و او این پیام را دریافت و سنگ و گل را به لعل و عقیق تبدیل نمود و با کشف قانون جاذبه عمومی اجسام  دنیای فیزیک را متحول کرد .

ای که از دفترِ عقل، آیت عشق آموزی

ترسم این نکته به تَحقیق ندانی دانست

بنابر این کسی که می خواهد از طریق عقل به عشق بپردازد در اشتباه است .عقل فقط تا جایی پیش می رود که ناپایداری جهان و عدم اطمینان را به ما بفهماند/به چشمِ عقل در این رهگذارِ پرآشوب/جهان و کارِ جهان بی‌ثبات و بی‌محل است/.اینکه همه ما به سمت منبع اطمینان مطلق کشانده می شویم دیگر کار عقل نیست .این یک نگاه عاشقانه می طلبد که باید تجربه شود و در پستوی عقل  به آن نمی توان رسید .می لازم است تا مست شوی و این را درک کنی

مِی بیاور که ننازد به گلِ باغِ جهان

هر که غارت‌گریِ بادِ خزانی دانست

پس می(همان لعل گرانبهای امید )را بیاور که نباید به وجود دائمی  گل ِّ باغ جهان بنازیم و دلخوش باشیم چون باد خزان غارتگر است و گلِ جهان نیز پژمرده می شود .شاید گل باغ جهان تعبیری از فرصتها و وقت گرانبها باشد.

حافظ این گوهرِ مَنظوم که از طَبع اَنگیخت

زَ اثرِ تربیتِ آصِفِ ثانی دانست

می گوید حافظ چنین گوهری را که با استعداد خود ایجاد کرد و در قالب شعر عرضه نمود به علت توجهات آصف ثانی است .آصف برخیا وزیر مقتدر سلیمان نبی بود که قادر بود کارهای خارق العاده ای کند .آصف ثانی کسی بوده که مقتدر بوده و توانسته شرایطی را مهیا کند که حافظ بتواند اشعارش را عرضه نماید .استعداد تنها کافی نیست باید مجال ظهور و بروز آن هم با ساختارها در جامعه فراهم شود .

 

برداشت من از نگاه حضرت حافظ به عقل این است که عقل در ستیز با عشق نیست تفاوت در نوع نگاه است .عقل در توجیه شرایط انسان که دائم در عدم اطمینان است کمک می کند ولی عشق به او برای گریز از عدم اطمینان مقصدی را نشان می دهد .مقصدی که او را می طلبد .نقطه پیوند میان عقل و عشق ، امید است که همه با آن آشنایی دارند ولی گاهی از آن غافل می شوند و به عقل خود می نازند .

 

فرهود در ‫۳ ماه قبل، جمعه ۲۱ شهریور ۱۴۰۴، ساعت ۰۲:۰۹ در پاسخ به کوروش دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۴۳ - حکایت آن رنجور کی طبیب درو اومید صحت ندید:

قباد به‌معنی بزرگ، سرور و شاه بکار رفته‌است.

مولانا می‌فرماید:

گر نه شمس الدین تبریزی قباد جان‌هاست

صد هزاران جان قدسی هر دمش منقاد چیست

فرهود در ‫۳ ماه قبل، جمعه ۲۱ شهریور ۱۴۰۴، ساعت ۰۲:۰۴ در پاسخ به کوروش دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۴۳ - حکایت آن رنجور کی طبیب درو اومید صحت ندید:

حبذا یعنی به‌به چه خوش است

و مصرع اول اشاره به خوان مسیح بود که از مردم پذیرایی می‌کرد و کم نمی‌شد و مصرع دوم اشاره به میوه‌هایی بود که به مریم (ع) می‌رسید بی‌واسطه و بی‌نیاز به باغ.

فرهود در ‫۳ ماه قبل، جمعه ۲۱ شهریور ۱۴۰۴، ساعت ۰۱:۵۹ در پاسخ به کوروش دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۴۳ - حکایت آن رنجور کی طبیب درو اومید صحت ندید:

در لغت‌نامه دهخدا آمده‌است: پنهان

کوروش در ‫۳ ماه قبل، جمعه ۲۱ شهریور ۱۴۰۴، ساعت ۰۱:۳۹ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۴۳ - حکایت آن رنجور کی طبیب درو اومید صحت ندید:

معنای قباد در بیت پایانی چیست ؟

 

عباس جنت در ‫۳ ماه قبل، پنجشنبه ۲۰ شهریور ۱۴۰۴، ساعت ۲۱:۱۸ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۶:

حَدَث  پیش آمد تازه - بدعت در دیانت - مصیبت هر دفع شده‌ای که وضو یا نماز را باطل کند ( جمع: اَحْداث ).

پالیزبان . در ‫۳ ماه قبل، پنجشنبه ۲۰ شهریور ۱۴۰۴، ساعت ۲۰:۳۴ دربارهٔ جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۸:

گفتم آخر نیایی‌ام در چشم؟ گفت اول شنا بیاموزم

بسیار زیبا و قوی

بهزاد مشعلی در ‫۳ ماه قبل، پنجشنبه ۲۰ شهریور ۱۴۰۴، ساعت ۱۸:۵۰ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۶:

سپاس از کامنت های بزرگواران.

من یک لحظه خودم را جای خیام بزرگ قرار دادم که جام شراب را تا ته سر کشیده‌ام و علاوه بر شراب ناب، دُرد شراب را هم سر کشیده‌ام و بخشی از دُرد شراب روی جامه‌ام ریخته است و جامه‌ام پر دُرد شده است.

بنابراین می‌توان نتیجه گرفت که "جامه پر دُرد شراب" هم می‌تواند درست باشد.

گرچه "در رهن شراب" هم می‌تواند درست باشد.

اغلب شعرهای شاعران بزرگ ایران زمین را می‌توان با خوانش‌های مختلف خواند. این اعجاز زبان ایرانیان باستان است.

غلامعلی حاج اکبری در ‫۳ ماه قبل، پنجشنبه ۲۰ شهریور ۱۴۰۴، ساعت ۱۸:۱۷ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر چهارم » بخش ۱۲۰ - اختیار کردن پادشاه دختر درویش زاهدی را از جهت پسر و اعتراض کردن اهل حرم و ننگ داشتن ایشان از پیوندی درویش:

حاج اکبری / کرمان

سلام...

کابل، پایتخت امروز افغانستان است ، یک زمانی بخشی از شبه‌قاره هند بوده و فرهنگ هندی در آن رواج داشته. حال ، اشاره به «کابولی‌زن» برای آن است که در هند،  شعبده و جادو رایج بود و مولانا خواسته به اعتبار هند و قافیه ی شعرش و همینطور  این کمپیر زن را پررمز و راز و شگفت‌انگیز جلوه دهد.
همین و بس . پس هیچ ربطی به کابل امروزی ندارد.

 

رضا از کرمان در ‫۳ ماه قبل، پنجشنبه ۲۰ شهریور ۱۴۰۴، ساعت ۱۸:۱۱ در پاسخ به حسن محمودی دربارهٔ سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۴:

دوست گرامی جناب محمودی درود بر شما 

 

گرچه دوستان در حاشیه‌های فوقانی بهتر دیده بودند که در حاشیه فقط به بعد ادبی متن وشعر اشاره شود ولیکن ادبیات ما چنان با مسایل اجتماعی،اخلاقی،عرفان ،سنت وسایر موارد درآمیخته وممزوج است که نمیتوان بین آن حایلی قایل شد  

   من از نوشتار جنابعالی ودوست عزیزمان عزیز رادیو در حاشیه بالا متوجه نشدم که بنظر شما در سرنوشت ما جبر وجود دارد یاخیر حدیثی که از رسول اکرم عنوان فرمودید وبدان استناد کردید  خود بر شبهه من افزود 

اگر رسول اکرم (ص) به قول خود ایمان دارد  و خوشبختی وبد بختی هر فرد را از قبل از تولد حتم میدانسته چه دلیل داشت به جنگ کفاری چون بوجهل وابوسفیان وهنده جگرخوار و.... برود ایشان شقاوتشان از روز ازل تعیین شده وگناهی هم ندارند  یا در مقابل افرادی چون ابوذز غفاری با آن پیشینه سو ،حمزه ، ابوبکر ،عمر خطاب و.... تا قبل از ظهور اسلام مگر جزو کفار نبودند  چه شد از بدبختی به قول حدیث به خوشبختی رسیدند  مگر بدبختی ایشان امری محتوم نبوده 

موضوع دیگر اصل رسالت پیامبران را زیر سوال میبرد چون میخواهند بر خلاف اراده الهی  عده‌ای که دارای سرنوشتی شوم هستند را رستگار کنند ومقدرات الهی را برهم بزنند

  عدالت خداوندی کجاست  یعنی خدا مخلوقاتی را با ذات نادرست  بوجود میاورد آنها را با اعمال زشت به فعلیت وامیدارد ودر آخر آنها را در جهنم عذاب میدهد آیا اینچنین خالقی  دوست داشتنی وستودنی است 

بنظر بنده تمام انسانها فطرتا به واسطه حمل روح خدایی بی واسطه و ذاتا پاک و بی آلایش  زاده میشوند وتحت القایات سایرین از روح خود فاصله گرفته وبعد خداگونه ایشان به محاق فراموشی  میرود  ورمز هستی وبازی زندگی همینه که چه کسی این موضوع را فراموش نمیکند فقط وبس

حدیثی که فرمودید بنظرم مشابه ضرب‌المثل سالی که نکوست از بهارش پیداست  و یا  روزی که نکوست از طلوعش پیداست  وما کرمانیها یک مثل داریم میگیم  خیار شیدا از  دوبرگیش پیدا 

(توضیحا در کرمان به خربزه میگن خیار  مثلا خیار مشهدی یا خیار کویری و.. وبه خیار که در سالاد استفاده میشه ما میگیم خیار سبز )

اینجا میگه خربزه‌ای که شیرین وخوب باشه از زمانی که دو برگ اولیه بته از زمین نمایان میشه معلومه

میگم این حدیث شاید چنین مقصودی را میخواد برسونه وگرنه فکر نمیکنم رسول اکرم یا جناب سعدی معتقد به جبر باشند 

شاد باشی عزیزم

رضا از کرمان در ‫۳ ماه قبل، پنجشنبه ۲۰ شهریور ۱۴۰۴، ساعت ۱۲:۳۶ در پاسخ به عزیز رادیو دربارهٔ سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۴:

درود بر شما 

این شکل عالی از اختیار که فرمودید برای اوول وانتخاب اسپرم کجاش دست من وشما یا هر انسان دیگه قرار داره که شما میگی عالیترین شکل اختیاره 

لطفا سنجیده بنویسید در زمان تشکیل نطفه چه اختیاری با والدین است

شاد باشی

رضا از کرمان در ‫۳ ماه قبل، پنجشنبه ۲۰ شهریور ۱۴۰۴، ساعت ۱۲:۲۶ در پاسخ به عزیز رادیو دربارهٔ سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۱۴:

درود برشما 

 ضمن احترام به نوشتار جنابعالی با کلیت کلام شما مخالفم یعنی چی که سعدی فقط یک جا با عموم مردم حرف زده وبقیه کلامش برای مخاطب خاصه پس چرا ما میخونیم این کلام را، باید فقط مخاطب خاص بخونش،  این چه حرفیه عزیز 

ایشون داره یک کار ناصواب پرداخت رشوه رو اشاعه میده ،غیر اینه  جوری دیگه اگه هست بفرمایید ما هم بفهمیم 

بله نکته کلیدی همون مرد دانا که فرمودی  باید فراست بخرج بده و از سعدی بت نسازه هر هنرمند دارای آثار قوی وضعیف میتونه باشه ،میتونه اشتباه بکنه ،میتونه نظر قبلی خودش را نقض کنه  باز همون مرد دانا باید بین اونها فرق بذاره قربونت بشم  اگه برداشتی غیر از این شما از حکایت دارید بفرمایید تا بنده متوجه بشم 

 

ممنونم شاد باشید

شمس (ساقی) در ‫۳ ماه قبل، پنجشنبه ۲۰ شهریور ۱۴۰۴، ساعت ۱۱:۵۴ دربارهٔ ظهیر فاریابی » قصاید » شمارهٔ ۵:

بیت دوم مصراع دوم دل‌فکار صحیح است که به اشتباه (دل افکار) تایپ شده

 

تا برنگیری از سر من دل‌فکار دست

عباس پردازی در ‫۳ ماه قبل، پنجشنبه ۲۰ شهریور ۱۴۰۴، ساعت ۱۱:۲۸ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۶۰:

برای تفسیر این غزل عرفانی باید نیم نگاهی به این عارفانه مولانا انداخت: « این از عنایتها شمر کز کوی عشق آمد ضرر ، عشق مجازی را گذر بر عشق حق است انتها. غازی بدست پور خود شمشیر چوبین می دهد ، تا او در آن اوستا شود شمشیر گیرد در غزا. عشقی که بر انسان بود شمشیر چوبین آن بود ، آن عشق با رحمان شود چون آخر آید ابتلاء! ...الی آخر. »  این غزل حافظ آمیخته ای از معنای دنیوی و اخروی است! روی غزل و ظاهرش همان دوری از شیراز و تبعید به یزد بخاطر بد گویی معاندان و متشرعان مزور دوره شاه شجاع است و آرزوی بازگشت به منزل مألوف ( شیراز) و دیدار یار را تداعی می کند و عمق و باطن غزل به آرزوی رفتن از این سیاه مکان دنیا و جای گرفتن در کنار حضرت حق اشاره می کند که نهایت آمال و آرزوی یک انسان وارسته و خردمند است! و  این دو تعبیر منافاتی با هم ندارد که هیچ بلکه مکمل یکدیگر است چرا که خود حافظ در جای دیگر می فرماید: « ز میوه های بهشتی چه ذوق در یابد ، هر آنکه سیب زنخدان شاهدی نگزید! » 

Mahmood Shams در ‫۳ ماه قبل، پنجشنبه ۲۰ شهریور ۱۴۰۴، ساعت ۰۲:۱۷ در پاسخ به رها احمدی دربارهٔ صائب » دیوان اشعار » تک‌بیتهای برگزیده » تک‌بیت شمارهٔ ۶۱۴:

سلام و درود 

دزدکی یا همان یهویی کسی را بوسیدن 

امین آب آذرسا در ‫۳ ماه قبل، پنجشنبه ۲۰ شهریور ۱۴۰۴، ساعت ۰۱:۳۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱:

درود. در میان اشعار هم‌آهنگ، شعر "بیا تا گل برافشانیم" از خود حافظ از قلم افتاده است.

احمد خرم‌آبادی‌زاد در ‫۳ ماه قبل، چهارشنبه ۱۹ شهریور ۱۴۰۴، ساعت ۲۳:۵۹ دربارهٔ عمعق بخاری » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷ - در مدح خاقان ملک خضر:

در نسخه خطی مجلس به شماره ثبت 7553 (صفحه 221 تا 223)، مصرع دوم بیت 16 به شکل زیر ثبت شده است:

«چه گشت ار بر سمن بررُست عبهر؟»

به نظر می‌رسد که شکل بالا درست باشد؛ زیرا «عبهر» به معنی «نرگس» است. شاغر واژۀ «عنبر» را در بیت 18 در کنار «عود» به کار برده است که احتمال درست بودن این شکل از مصرع را افزایش می‌دهد.

فقیر حق در ‫۳ ماه قبل، چهارشنبه ۱۹ شهریور ۱۴۰۴، ساعت ۲۳:۴۹ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر چهارم » بخش ۵۲ - قصهٔ رستن خروب در گوشهٔ مسجد اقصی و غمگین شدن سلیمان علیه‌السلام از آن چون به سخن آمد با او و خاصیت و نام خود بگفت:

با سلام به اهالی گنجور و مردان خرد

در اینجا ناموس می‌تواند هر چیزی باشد که ادمی به آن تعلق و وابستگی دارد و بگونه ای خود نمایی می‌کند

همچنین در بیت صواب اینست و بس...مولانا راه صواب را یکی میداند و کسی نمی‌تواند به او طعنه زند چون راه را یافته است و به مقام یقین رسیده است... مثل این می ماند که شما دریا را دیده باشید و دیگران که در ذهن جز مفهوم نمی دانند ، دریا ‌و عظمتش را منکر شوند...

رهی رهگذر در ‫۳ ماه قبل، چهارشنبه ۱۹ شهریور ۱۴۰۴، ساعت ۲۲:۵۷ دربارهٔ سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۶۶ - در مدح خواجه محمدبن خواجه عمر:

با درود، مصراع دوم بیت پانزدهم : روی افروخته از شرم بر آستانهٔ در ، فکر کنم کلمهٔ (آستانه) اینجا خارج از وزن باشد.

فرهود در ‫۳ ماه قبل، چهارشنبه ۱۹ شهریور ۱۴۰۴، ساعت ۱۷:۲۰ در پاسخ به ناشناس دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۰۴:

به معنی قهرمانی نیست

قهر+مان یعنی قهرِ ما

سلطنت و قهرمان نیست چنین دست‌باف

۱
۱۴۲
۱۴۳
۱۴۴
۱۴۵
۱۴۶
۵۶۷۲