گنجور

حاشیه‌ها

افسانه چراغی در ‫۴ ماه قبل، پنجشنبه ۱۱ اردیبهشت ۱۴۰۴، ساعت ۱۹:۲۹ دربارهٔ عطار » منطق‌الطیر » داستان کبک » حکایت سلیمان و نگین انگشتری او:

طبق روایات، مُلک سلیمان وابسته به خاتم او بود و خداوند همه چیزها را مسخّر او گردانیده بود؛ به سبب آن نام‌ها که بر نگین انگشتری او بود. دیوی این انگشتری را ربود و بر تخت سلیمان نشست و خلق مطیع او شدند. سلیمان بر کرانه دریا آمد و با صیادان مشغول کار شد. دیو مدت چهل روز بر ملک سلیمان فرمان راند و چون بنی‌اسرائیل از حیله او آگاه شدند، دیو ترسید و فرار کرد و انگشتری را به دریا انداخت. به امر خداوند انگشتری را ماهی گرفت و خورد. ازقضا آن ماهی را صیادان گرفتند و به سلیمان دادند. چون سلیمان شکم ماهی را شکافت، انگشتری خود را یافت و در انگشت کرد و بر تخت نشست و به فرمانروایی خود ادامه داد.

افسانه چراغی در ‫۴ ماه قبل، پنجشنبه ۱۱ اردیبهشت ۱۴۰۴، ساعت ۱۹:۲۱ دربارهٔ عطار » منطق‌الطیر » داستان کبک » حکایت سلیمان و نگین انگشتری او:

گرچه شادروان چل فرسنگ داشت هم ...

شادُروان: سراپرده

فرهود در ‫۴ ماه قبل، پنجشنبه ۱۱ اردیبهشت ۱۴۰۴، ساعت ۱۲:۵۶ در پاسخ به مهرناز دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » ضحاک » بخش ۶ - شانزده‌سالگی فریدون و آگاهی او از گذشته و سرنوشت پدرش:

حالت نشستن و استراحت گاو است.

پای کرده به‌کش یعنی پاها را در آغوش و سینه جمع کرده بود؛ به‌عبارت دیگر لمیدن و لم‌دادن.

بیت یعنی آن‌ گاو در آن بیشه، به شکل شاهانه نشسته بود و در مصرع اول حالت نشستن گاو توضیح داده شده است.

او ضمیر است برای بیشه یعنی در آن بیشه.

 

فرهود در ‫۴ ماه قبل، پنجشنبه ۱۱ اردیبهشت ۱۴۰۴، ساعت ۱۲:۴۸ در پاسخ به مهرناز دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » ضحاک » بخش ۶ - شانزده‌سالگی فریدون و آگاهی او از گذشته و سرنوشت پدرش:

پدر بُد تو را و مرا نیک شوی

نبُد روز روشن مرا جز بدوی

 

بیت یعنی برای تو پدر بود و برای من شوهری نیک و خوب.

روزگار خوش و روشن من فقط زمانی بود که با او بودم.

بدوی یعنی از او، به او.

آزاد در ‫۴ ماه قبل، پنجشنبه ۱۱ اردیبهشت ۱۴۰۴، ساعت ۱۱:۱۹ دربارهٔ قاآنی » مسمطات » در مدح و ستایش اختر شهریاری و صدف گوهر تاجداری سترکبری و مهدعلیا مام خجستهٔ شهریار کامگارناصرالدین شاه قاجار ادام‌الله اقباله گوید:

نه *جوکیم* که خو کنم به برگ کوکنار‌ها/جوکی: برخی از پیروان مذهب هندو که توانایی انجام کارهای خارق العاده را دارند، درویش و مرتاض هندی، یوگی.

جاوید sadeghj۲۰@gmail.com در ‫۴ ماه قبل، پنجشنبه ۱۱ اردیبهشت ۱۴۰۴، ساعت ۰۸:۵۹ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۲۷:

تصنیفی که استاد شجریان از روی این شعر خوانده اند چند جا فرق داره مثل هر دو را ویرانه کردی به جای هردو را دیوانه کردی یا عقل چاره گر به جای لطف چاره گر 

تا جایی که میدونم استاد اهل دست بردن در شعر نبود آیا ممکنه نسخه هایی که دست ایشون بوده مقداری تفاوت داشته؟

مصطفی جهانمردی در ‫۴ ماه قبل، پنجشنبه ۱۱ اردیبهشت ۱۴۰۴، ساعت ۰۸:۴۸ دربارهٔ پروین اعتصامی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱:

اگرنام پروین را نمیدیدی حس میکردی شاعری از دوران غزنوی یا سامانی سروده روحت شاد که با عمری کوتاه افکاری بلند و ماندنی داشتی

محمدحسن مرسلی در ‫۴ ماه قبل، پنجشنبه ۱۱ اردیبهشت ۱۴۰۴، ساعت ۰۸:۲۵ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۸:

در بیت ۵

 حرف «که» در ابتدای بیت اشتباه است و «به» درست است.

«به» آفتاب که می‌تابد از گریبانت

برمک در ‫۴ ماه قبل، پنجشنبه ۱۱ اردیبهشت ۱۴۰۴، ساعت ۰۴:۰۵ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » جنگ بزرگ کیخسرو با افراسیاب » بخش ۷:

ستوران هخته زهار هم امده که ستوران اونگ زهار و درشت زهار بهنگام ورن  است .

برمک در ‫۴ ماه قبل، پنجشنبه ۱۱ اردیبهشت ۱۴۰۴، ساعت ۰۲:۰۳ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » جنگ بزرگ کیخسرو با افراسیاب » بخش ۷:

شیران  هخته زهار = شیر اهِخته زهار  شیرانی کهه  زهارشان ( ..ر و خایه شان از بزرگی  اورنگ است )

سواران چو شیران هخته زهار
که باشند پر خشم روز شکار


 سه واژه در شاهنامه امده که باید هشداریم یکی همین  هخته و اهِخته زهار است که  این بچم اونگ و  است و دیگر  اهخته هار است که اهخته  هار به چم  گردن کشیده است و دیگر  اخته زهار  که همان اخته است
هار هر منظومی است چه  مهره های تسبیح  چه مهره گردن و کمر و چه قصیده شعری  چه زنجیر چه  یک رشته از خرمای خوارک که به رشته میکشند و در اینجا  اهخته هار گردن کشیده است


شیر را اخته نمیکنند که بگوید شیران اخته زهار
‌اسب را اخته میکنند و اسب اهخته زهار درست است اگر به چم  خایه کشیده - و اهخته هار بهچم گردن کشیده هم درست است و اهخته زهار به چم اونگ خایه هم درست است

برمک در ‫۴ ماه قبل، پنجشنبه ۱۱ اردیبهشت ۱۴۰۴، ساعت ۰۱:۵۰ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » داستان سیاوش » بخش ۱۵:

کوبش گرز هومان بر شانه رستم در  ایران بسیار نامبردار بوده  اسدی گوید


ز رستم سخن چند خواهی شنود

گمانی که چون او به مردی نبود

اگر رزم گرشاسب یاد آوری

همه رزم رستم به باد آوری

همان بود رستم که دیو نژند

ببردش به ابر و به دریا فکند

سُته شد ز هومان به گرز گران

زدش دشتبانی به مازندران

سپهدار گرشاسب تا زنده بود

نه کردش زبون کس ، نه افکنده بود



گیوه چی givhamid@gmail.com در ‫۴ ماه قبل، پنجشنبه ۱۱ اردیبهشت ۱۴۰۴، ساعت ۰۰:۲۵ در پاسخ به مسعود.ب.ب دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۱۱۷ - گریختن عیسی علیه السلام فراز کوه از احمقان:

عرض ادب، 

عزیز ! این هوش مصنوعی هم باید بیاموزد که برای گسترش، از مفهوم های ادب پارسی توسط شما عزیزان این مهم ممکن خواهد بود. اکنون چرند مینماید اما شما تصحیح کنید لطفا

گیوه چی givhamid@gmail.com در ‫۴ ماه قبل، پنجشنبه ۱۱ اردیبهشت ۱۴۰۴، ساعت ۰۰:۲۰ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۱۱۷ - گریختن عیسی علیه السلام فراز کوه از احمقان:

وقت خوش، 

پیش از این اشعار با صوت خوانده میشد و تلفظ و ردیف کلمات مفهوم بود، خواننده سطور میتوانست معین کند که از کدام بیت خوانده شود اما ظاهرا آن شایسته حذف شده است، چرا !!!؟؟؟

مهرناز در ‫۴ ماه قبل، چهارشنبه ۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۴، ساعت ۲۳:۳۲ دربارهٔ عطار » الهی نامه » بخش هفتم » (۳) حکایت مرد ترسا و شیخ بایزید:

چه حیف که هیچ توضیح و تفسیری نیست

برمک در ‫۴ ماه قبل، چهارشنبه ۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۴، ساعت ۲۳:۲۴ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » داستان سیاوش » بخش ۱۴:

 

 

بفرمود پس تا برندش به دشت

ابا خنجر و روزبانان و تشت

ببندند دستش به خم کمند

سرش را ببرند چون گوسفند

برمک در ‫۴ ماه قبل، چهارشنبه ۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۴، ساعت ۲۳:۲۰ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » داستان سیاوش » بخش ۱۵:

 

 

همان تشت و خنجر زواره ببرد

بدان روزبانان لشکر سپرد

سرش را به خنجر ببرید زار

زمانی خروشید و برگشت کار

بریده سر و تنش بر دار کرد

دو پایش زبر سر نگونسار کرد

بران کشته از کین برافشاند خاک

تنش را به خنجر بکردند چاک

جهانا چه خواهی ز پروردگان

چه پروردگان داغ دل بردگان

چو لشکر بیامد ز دشت نبرد

تنان پر ز خون و سران پر ز گرد

 بگفتند کان  نامور کشته شد
چنان بخت بیدار برگشته شد

سراز تن جداکرده بر دار کرد
دو پایش زبر سر  نگونسار کرد

همه شهر ایران جگر خسته‌اند

به کین سیاوش کمر بسته‌اند

نگون شد سر و تاج افراسیاب

همی کند موی و همی ریخت آب

همی گفت رادا سرا موبدا

ردا نامدارا یلا بخردا

دریغ ارغوانی رخت همچو ماه

دریغ آن کیی برز و بالای شاه

خروشان به سر بر پراگند خاک

همه جامه ها کرد بر خویش چاک

چنین گفت با لشکر افراسیاب

که مارا بر آمد سر از خورد و خواب

همه کینه را چشم روشن کنید

نهالی ز خفتان و جوشن کنید

چو برخاست آوای کوس از درش

بجنبید بر بارگه لشکرش

برمک در ‫۴ ماه قبل، چهارشنبه ۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۴، ساعت ۲۳:۱۵ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » داستان سیاوش » بخش ۱۴:

یکی نامه بنوشت نزد پدر

ز کار ورازاد پرخاشخر

که چون برگشادم در کین و جنگ

ورا برگرفتم ز زین پلنگ

به کین سیاوش بریدم سرش

برافروختم آتش از کشورش

وزان سو نوندی بیامد به راه

به نزدیک سالار توران سپاه

که آمد به کین رستم پیلتن

بزرگان ایران شدند انجمن

 

یکی نیزه زد همچو آذرگشسپ

ز کوهه ببردش سوی یال اسپ

ز ترکان به یاری او آمدند

پر از جنگ و پرخاشجو آمدند

از آشوب ترکان و از رزم سخت

فرامرز را نیزه شد لخت لخت

بدانست سرخه که پایاب اوی

ندارد گریزان بپیچید روی 

پس اندر فرامرز با تیغ تیز

همی تاخت و انگیخته رستخیز

سواران ایران به کردار دیو

دمان از پسش برکشیده غریو

فرامرز چون سرخه را یافت چنگ

بیازید زان سان که یازان  پلنگ

گرفتش کمربند و از پشت زین

برآورد و زد ناگهان بر زمین

پیاده به پیش اندر افگند خوار

به لشکرگه آوردش از کارزار

 

درفش تهمتن همانگه ز راه

پدید آمد و گرد پیل و سپاه

فرامرز پیش پدر شد چو گرد

به پیروزی از روزگار نبرد

به پیش اندرون سرخه را بسته دست

بکرده ورازاد را یال پست

همه غار و هامون پر از کشته بود

سر دشمن از رزم برگشته بود

سپاه آفرین خواند بر پهلوان

بران نامبردار پور جوان

تهمتن برو آفرین کرد نیز

به درویش بخشید بسیار چیز

یکی داستان زد برو پیلتن

که هر کس که سر برکشد ز انجمن

خرد باید و گوهر نامدار

هنر یار و فرهنگش آموزگار

چو این گوهران را بجا آورد

دلاور شود پر و پا آورد

از آتش نبینی جز افروختن

جهانی چو پیش آیدش سوختن

فرامرز نشگفت اگر سرکش است

که پولاد را دل پر از آتش است

چو آورد با سنگ خارا کند

ز دل راز خویش آشکارا کند

به سرخه نگه کرد پس پیلتن

یکی سرو آزاده بد بر چمن

برش چون بر شیر و رخ چون بهار

ز مشک سیه کرده بر گل نگار

بفرمود پس تا برندش به دشت

ابا خنجر و روزبانان و تشت

ببندند دستش به خم کمند

سرش را ببرند چون گوسفند

چو بشنید طوس سپهبد برفت

به خون ریختن روی بنهاد تفت

بدو سرخه گفت ای سرافراز شاه

چه ریزی همی خون من بی‌گناه

سیاوش مرا بود هم سال و دوست

روانم پر از درد و اندوه اوست

مرا دیده پرآب بد روز و شب

به نفرین گشاده همیشه دو لب

بران کس که آن تشت و خنجر گرفت

بران کس که آن شاه را سرگرفت

دل طوس بخشایش آورد سخت

بران نامبردار برگشته بخت

بر رستم آمد بگفت این سخن

که پور سپهدار افگند بن

چنین گفت رستم که گر شهریار

چنان خسته‌دل شاید و سوگوار

همیشه دل و جان افراسیاب

پر از درد باد و دو دیده پرآب

همان تشت و خنجر زواره ببرد

بدان روزبانان لشکر سپرد

سرش را به خنجر ببرید زار

زمانی خروشید و برگشت کار

بریده سر و تنش بر دار کرد

دو پایش زبر سر نگونسار کرد

بران کشته از کین برافشاند خاک

تنش را به خنجر بکردند چاک

جهانا چه خواهی ز پروردگان

چه پروردگان داغ دل بردگان

چو لشکر بیامد ز دشت نبرد

تنان پر ز خون و سران پر ز گرد

 بگفتند کان  نامور کشته شد
چنان بخت بیدار برگشته شد

سراز تن جداکرده بر دار کرد
دو پایش زبر سر  نگونسار کرد

همه شهر ایران جگر خسته‌اند

به کین سیاوش کمر بسته‌اند

نگون شد سر و تاج افراسیاب

همی کند موی و همی ریخت آب

همی گفت رادا سرا موبدا

ردا نامدارا یلا بخردا

دریغ ارغوانی رخت همچو ماه

دریغ آن کیی برز و بالای شاه

خروشان به سر بر پراگند خاک

همه جامه ها کرد بر خویش چاک

چنین گفت با لشکر افراسیاب

که مارا بر آمد سر از خورد و خواب

همه کینه را چشم روشن کنید

نهالی ز خفتان و جوشن کنید

چو برخاست آوای کوس از درش

بجنبید بر بارگه لشکرش

علی عموشاهی در ‫۴ ماه قبل، چهارشنبه ۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۴، ساعت ۲۱:۵۲ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱۰ - بیان آنک کشتن و زهر دادن مرد زرگر به اشارت الهی بود نه به هوای نفس و تأمّل فاسد:

این که داستان یا راست یا ساخته و پرداخته مهم نیست. مهم این است که در پایانش گفته کشتن آن بیمار به دستور خدا بوده و با گفتن چندین و چند نمونه، آن کشتن را تطهیر کرده و ستوده! این داستان و ستایش قاتل چه آموزشی برای ما دارد؟ آیا نمی‌توانست بگوید

کشتن آن مرد بر دست حکیم

از پی اومید بود و بهر بیم

او بکشتش از برای طبع شاه

نه پی امری و الهام اله

 

؟

 

مهرناز در ‫۴ ماه قبل، چهارشنبه ۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۴، ساعت ۲۱:۲۸ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۹۰ - شنیدن آن طوطی حرکت آن طوطیان و مردن آن طوطی در قفص و نوحهٔ خواجه بر وی:

بی نام عزیز ما رو تنها رها نکنید به شما و تفسیرهاتون عادت کردیم

برمک در ‫۴ ماه قبل، چهارشنبه ۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۴، ساعت ۲۱:۲۵ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » داستان سیاوش » بخش ۱۵:

پیلسم = پیل نقش

۱
۱۴۲
۱۴۳
۱۴۴
۱۴۵
۱۴۶
۵۵۴۸