گنجور

 
مولانا

ای یار یگانه چند خسبی

وی شاه زمانه چند خسبی

بر روزن توست بنده از کی

ای رونق خانه چند خسبی

ای کرده به زه کمان ابرو

برزن به نشانه چند خسبی

افسانه ما شنو که در عشق

گشتیم فسانه چند خسبی

ماییم چو میخ سر نهاده

بر روی ستانه چند خسبی

گر خنب ببسته است پیش آر

باقی شبانه چند خسبی

درده قدح شراب و چون شمع

بنشین به میانه چند خسبی

بشتاب مها که این شب قدر

آمد به کرانه چند خسبی