عباس جنت در ۳ سال و ۷ ماه قبل، دوشنبه ۲۴ آبان ۱۴۰۰، ساعت ۰۸:۲۹ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۱۳:
تفسیر غزل ۳۰۱۳ مولانا
یار در آخرزمان کرد طرب سازیی
باطن او جد جد ظاهر او بازیی
یار در اینجا منظور خداوند است آخر زمان ظهور پیامبران که همان قیامت است وقتی که زمان دین قبلی تمام میشه و شروع دیانت جدید. مولانا در مورد اتحاد پیامبران در جائی دیگر میگوید
ای خواجه صاحب قدم گر رفتم اینک آمدم /تا من در این آخرزمان حال تو گویم برملا
طرب سازیی بمعنی دین جدید که باطنش پر عضمت ولی مردم زمان خودش آنرا جدی نمیگیرند. اگر به تاریخ تمام ادیان نگاه کنیم میبینیم که چطور با تمسخور و بی اعتنایی با آنها رفتار میکردند در قرآن مجید سوره مبارکه یس میفرماید
یَا حَسْرَةً عَلَی الْعِبَادِ مَا یَأْتِیهِمْ مِنْ رَسُولٍ إِلَّا کَانُوا بِهِ یَسْتَهْزِئُونَ ﴿۳۰﴾
دریغا بر این بندگان هیچ فرستاده ای بر آنان نیامد مگر آنکه او را ریشخند میکردند
وَهَمَّتْ کُلُّ أُمَّةٍ بِرَسُولِهِمْ لِیَأْخُذُوهُ وَجَادَلُوا بِالْبَاطِلِ لِیُدْحِضُوا بِهِ الْحَقَّ ) سوره ۴۰: غافر (
و هر امتی آهنگ فرستاده خود را کردند تا او را بگیرند و به [وسیله] باطل جدال نمودند تا حقیقت را با آن پایمال کنند
مثلا تاج خار بر سر حضرت مسیح میگذاشتند و او را مسخره میکردند تا اینکه سیصد سال بعد از تولد مسیح عظمت دیانت او شناخته شد
ارتور شپنهاور میگوید هر حقیقت از سه مرحله عبور میکند اول مسخره میشود دوم بشدت مخالفت میشود در مرحله سوم به عنوان یک حقیقت بدیهی پذیرفته میشود.
جمله عشاق را یار بدین علم کشت
تا نکند هان و هان جهل تو طنازیی
پیروان دین جدید جانشان را در راه او فدا میکنند و از امتحانات سالم بیرون میان
در حرکت باش ازانک آب روان نفسرد
کز حرکت یافت عشق سر سراندازیی
در راه عشق او سرهای مومنین بخاک میافتند
جنبش جان کی کند صورت گرمابهای
صف شکنی کی کند اسب گدا غازیی
غازی = مجاهد؛ جنگجو
سواری که مجاهد نباشد لیاقت او را ندارد
طبل غزا کوفتند این دم پیدا شود
جنبش پالانیی از فرس تازیی
غزا = جنگ کردن با کافران در راه خدا
فرس تازی= اسب تازی
میزن و میخور چو شیر تا به شهادت رسی
تا بزنی گردن کافر ابخازیی
ابخازی = منسوب به ابخاز، طایفه و ناحیهای در مغرب قفقاز
در این راه مثل شیر میجنگی هم میزنی هم میخوری و ممکن است به شهادت برسی
بازی شیران مصاف بازی روبه گریز
روبه با شیر حق کی کند انبازیی
شیر به مصاف میرود و روباه از معرکه فرار میکند، روباه با شیر حق قابل مقایسه نیستند
گرم روان از کجا تیره دلان از کجا
مروزیی اوفتاد در ره با رازیی
مروزی = لقب احمدبن نصر، از فقهای شافعی
کسانی که از نور این عشق روشن شدند با تیره دلان دو قطب مخالف هستند
عشق عجب غازییست زنده شود زو شهید
سر بنه ای جان پاک پیش چنین غازیی
عشق عجب مجاهدی است که شهید را زنده نگا میدارد در راه این عشق باید سر داد
چرخ تن دل سیاه پر شود از نور ماه
گر بکند قلب تو قالب پردازیی
اگر در راه او قدم برداری دلت اگر تاریک هم باشد پر نور میشود
مطرب و سرنا و دف باده برآورده کف
هر نفسی زان لطف آرد غمازیی
غمازی = ناز و عشوه کردن
ای خنک آن جان پاک کز سر میدان خاک
گیرد زین قلبگاه قالب پردازیی
خوشا بحال کسی که در این جهان خاکی قلبش به نور او روشن شود
احمـــدترکمانی در ۳ سال و ۷ ماه قبل، دوشنبه ۲۴ آبان ۱۴۰۰، ساعت ۰۷:۳۷ دربارهٔ ملا احمد نراقی » دیوان اشعار » منتخب غزلیات و قطعات » شمارهٔ ۳۱:
راست گویم من اگر خود مرد دهقان بودمی
هر درختی غیر تاک از باغها بدرودمی
سوشی در ۳ سال و ۷ ماه قبل، دوشنبه ۲۴ آبان ۱۴۰۰، ساعت ۰۱:۲۶ دربارهٔ عطار » منطقالطیر » بیان وادی فقر » حکایت پروانگان که از مطلوب خود خبر میخواستند:
هیچ کرم عاقلی این حرفا رو باور نمیکنه همش خالی بندیه
جعفر عسکری در ۳ سال و ۷ ماه قبل، دوشنبه ۲۴ آبان ۱۴۰۰، ساعت ۰۱:۲۳ دربارهٔ سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۶۴:
سلام.
این متن، از سیّدعلی میرافضلی است:
لَهاشُم
تصحیح یک رباعی سنایینامت پس از این یاراباشم دارم (کذا)
نوشت پس ازین چو نیش کژدم دارم
چون مار سرم بکوب ارت دم دارم
از سگ بترم اگر بمردم دارم.دیوان سنایی
چاپ مدرس رضوی، ص 1153
چاپ مظاهر مصفا، ص 599
●از اولین چاپ دیوان سنایی تصحیح مرحوم مدرس رضوی حدود 75 سال می گذرد. ویرایش دوم این تصحیح در سال 1341 منتشر شد و از آن پس، بارها و بارها به چاپ رسید و هنوز، اصلیترین مرجع محققان برای مطالعه و بررسی اشعار سنایی به شمار میآید. آن مایه رنج و دشواری که آن مرحوم با نسخههای خطی و چاپی در اختیار خود در تصحیح اشعار سنایی و حل مشکلات دیوان او بر جان کشیده، بر کسی پوشیده نیست. اما متأسفانه این متن، مشکلات حل نشده زیادی هم دارد که علت اصلی آن، در اختیار نداشتن نسخههای قابل اعتماد است. رباعی بالا، از جمله رباعیاتی است که گرهش به دست دانش مرحوم مدرس رضوی گشوده نشده و تا این تاریخ، کسی هم قدمی برای حل آن بر نداشته است. فاضل ارجمند دکتر مظاهر مصفا هم که در سال 1336 دیوان سنایی را تصحیح و چاپ نمود، از عهده گرهگشایی این رباعی بر نیامده و حدس و گمانهای ایشان، در نبود نسخهای معتمد، راه به جایی نبُرده است.
در دستنویسی از دیوان سنایی که به شماره 4942 در کتابخانه ملک تهران نگهداری میشود و احتمالاً در سده یازدهم کتابت شده، ضبط رباعی مذکور چنین است (برگ 423):
نامت پس ازین بار لهاشم دارم
نوشت پس ازین چو نیش کژدم دارم
چون مار سرم بکوب ارت دم دارم
از سگ بترم گرت بمردم دارم.این ضبط، یکی از مشکلات اصلی بیت را گشوده است و آن کلمه غریب و نادر «لَهاشُم» است. لهاشُم در فرهنگ بزرگ سخن (ج 7، ص 6476)، زشت و نازیبا معنی شده و شواهدی از دیوان خاقانی و نزاری قهستانی در تأیید آن آمده است. خاقانی در قطعهای که خطاب به صفوة الدین بانوی شروانشاه منوچهر گفته، آورده است (ص 844):
بر ناتوان کرم کن و این قصه را بخوان
هر چند خط مزوّر و کاغذ لهاشُم است.تکلیف لهاشم معلوم شد، اما کلمه قبل از آن هنوز مبهم است. در دستنویس ملک، به وضوح «بار» است. «بار لهاشم» معنای روشنی ندارد. مدرس رضوی و مظاهر مصفا این کلمه را «یار» خواندهاند. «یار لهاشم» پُر بیراه نیست: یار زشت. اما به قرینه اینکه سنایی، گرایش شدیدی به مراعات النظیر داشته و این جزو سبک شعری اوست، من حدس میزنم که این کلمه در اصل «باز» به معنی پرنده شکاری معروف است. سنایی در هر مصراع، نام یک حیوان را الزام کرده: باز/ کژدم/ مار/ سگ.
رباعی هجو آمیز بالا، خطاب به شخص لئیمی است که شاعر تا پیش از این به او دل بسته بود، اما به دلیل رفتارهای او، از او برگشته و از خجالت او در آمده است. میگوید: از این به بعد ترا باز کریهی تلقی میکنم و شیرینیهایت هم برایم از نیش کژدم زهرآلودهتر است. اَرَت دُم دارم: یعنی اگر دنبال سر تو راه بیفتم و به تو اعتنایی کنم، مثل مار سرم را بکوب.
مصراع چهارم در ضبط مدرس رضوی و مظاهر مصفا، چیزی کم دارد و آن ضمیر مفعولی «ت» است که در نسخه کتابخانه ملک، شکل درست آن آمده است: گرت بهمردم دارم. یعنی: اگر ترا از این به بعد آدم حساب کنم، از سگ بدترم! «داشتن» در ردیف رباعی، به معنی به حساب آوردن و پنداشتن است؛ جز در مصراع سوم.
به نظر من، شکل نهایی رباعی چنین است:نامت، پس ازین، بازِ لَهاشُم دارم
نوشَت، پس ازین، چو نیش کژدم دارم
چون مار سرم بکوب، اَرَت دُم دارم
از سگ بترم، گرت بهمردم دارم!
جعفر عسکری در ۳ سال و ۷ ماه قبل، دوشنبه ۲۴ آبان ۱۴۰۰، ساعت ۰۱:۲۱ دربارهٔ مهستی گنجوی » رباعیات » رباعی شمارۀ ۲۶:
سلام.
آن خال که بر گردن مردافکن توست
همواره مغمّـز تنِ پُـر فن توست
تا ظن نبری که آن نشان از تن توست
آن خون دل من است در گردن توست!
زهره نامدار در ۳ سال و ۷ ماه قبل، دوشنبه ۲۴ آبان ۱۴۰۰، ساعت ۰۰:۵۸ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۳۶:
مصرع دوم بیت اول : چیزی "به یار" مانی
زهره نامدار در ۳ سال و ۷ ماه قبل، دوشنبه ۲۴ آبان ۱۴۰۰، ساعت ۰۰:۵۶ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۳۶:
مصرع اول بیت سوم در تصحیح دکتر شفیعی کدکنی فصل خوش نوشته شده است.
جعفر عسکری در ۳ سال و ۷ ماه قبل، دوشنبه ۲۴ آبان ۱۴۰۰، ساعت ۰۰:۴۷ دربارهٔ مهستی گنجوی » رباعیات » رباعی شمارۀ ۳۷:
سلام.
در مصرع دوّم، "یا" صحیحتره!
یا فرمایی به لعل گوهرزایت
افسانه چراغی در ۳ سال و ۷ ماه قبل، یکشنبه ۲۳ آبان ۱۴۰۰، ساعت ۲۳:۵۵ دربارهٔ سعدی » بوستان » باب دوم در احسان » بخش ۷ - حکایت:
نه از مشتری کز زِحام مگس کاملا درست است.
زحام به معنی انبوهی است و با ازدحام و زحمت همخانواده است. سه حرف اصلی آنها "ز ح م" است. ازدحام طبق قاعدهای در عربی، در باب افتعال اگر فاءالفعل "ز" باشد، حرف "ت" به "د" بدل میشود؛ در اصل ازتحام است که میشود ازدحام. مثل ازدواج که در اصل ازتواج است.
افسانه چراغی در ۳ سال و ۷ ماه قبل، یکشنبه ۲۳ آبان ۱۴۰۰، ساعت ۲۲:۴۷ دربارهٔ سعدی » بوستان » باب اول در عدل و تدبیر و رای » بخش ۹ - حکایت اتابک تکله:
چنین گفت یک ره به صاحبدلی
یک ره به معنی یک بار است.
در قصیده اِیوان مدائن خاقانی هم این کلمه آمده:
یک ره ز رهِ دجله منزل به مدائن کن
یعنی یک بار از راه دجله به مدائن برو
Gholam Balouch در ۳ سال و ۷ ماه قبل، یکشنبه ۲۳ آبان ۱۴۰۰، ساعت ۲۲:۳۴ دربارهٔ سعدی » بوستان » باب چهارم در تواضع » بخش ۲۷ - حکایت:
خوب کرداران خوش خوی حتی بر بد سیرتان بدخوی، نکو گویند ودرود
Gholam Balouch در ۳ سال و ۷ ماه قبل، یکشنبه ۲۳ آبان ۱۴۰۰، ساعت ۲۲:۳۱ دربارهٔ سعدی » بوستان » باب چهارم در تواضع » بخش ۲۶ - حکایت:
ابوبکر وعمر وعثمان وعلی آن اصحاب جلیل می دانسته وایمان داشته اند که دستی است بالای دست همه
Gholam Balouch در ۳ سال و ۷ ماه قبل، یکشنبه ۲۳ آبان ۱۴۰۰، ساعت ۲۲:۲۱ دربارهٔ سعدی » بوستان » باب چهارم در تواضع » بخش ۲۵ - حکایت امیرالمؤمنین علی (ع) و سیرت پاک او:
خدایا همه ما را از جهل وتعصب نجات بده وبسوی نور وحقیقت راهنمایی کن آمین
Mohamad.Mehdi.(pretty_autumn) در ۳ سال و ۷ ماه قبل، یکشنبه ۲۳ آبان ۱۴۰۰، ساعت ۲۲:۰۸ در پاسخ به علی غلامی راد دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر دوم » بخش ۲۰ - ملامتکردن مردم شخصی را کی مادرش را کشت به تهمت:
درود بر شما .
منظور این هست که " همین یک نفر را بکشم خیلی بهتره تا اینکه چندین مرد را بکشم "
و هدف معنایی این هست " نفس خودمان را باید رام کنیم ،به جای اینکه در فکر اصلاح دیگران باشیم "
در شعر هم گفته شده ؛ به جای اینکه مردان را بخاطر تعرض بکشم ، مادرم را میکشم و ریشهء فتنه میخشکد !
افسانه چراغی در ۳ سال و ۷ ماه قبل، یکشنبه ۲۳ آبان ۱۴۰۰، ساعت ۲۲:۰۲ دربارهٔ سعدی » بوستان » باب اول در عدل و تدبیر و رای » بخش ۱۶ - حکایت برادران ظالم و عادل و عاقبت ایشان:
تیمار هم به معنی پرستاری و مراقبت است و هم به معنی غم و اندوه. در اینجا تیمار خَوردن درست است که به معنی غمخوردن و خود را در رنج انداختن به خاطر کسی است.
Mohamad.Mehdi.(pretty_autumn) در ۳ سال و ۷ ماه قبل، یکشنبه ۲۳ آبان ۱۴۰۰، ساعت ۲۱:۵۷ در پاسخ به میترا دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر دوم » بخش ۲۰ - ملامتکردن مردم شخصی را کی مادرش را کشت به تهمت:
درود بر شما
انسان کامل ( الانسان الکامل )
اثر جناب عزیزالدین نسفی
Mohamad.Mehdi.(pretty_autumn) در ۳ سال و ۷ ماه قبل، یکشنبه ۲۳ آبان ۱۴۰۰، ساعت ۲۱:۵۵ در پاسخ به مجتبی میرسمیعی دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر دوم » بخش ۲۰ - ملامتکردن مردم شخصی را کی مادرش را کشت به تهمت:
درود بر شما .
آفرین
Mohamad.Mehdi.(pretty_autumn) در ۳ سال و ۷ ماه قبل، یکشنبه ۲۳ آبان ۱۴۰۰، ساعت ۲۱:۵۲ در پاسخ به میترا دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر دوم » بخش ۲۰ - ملامتکردن مردم شخصی را کی مادرش را کشت به تهمت:
درود بر شما .
انسان کامل ( الانسان الکامل )
( یکی از آثار جناب عزیزالدّین نسفی )
غبار ره در ۳ سال و ۷ ماه قبل، یکشنبه ۲۳ آبان ۱۴۰۰، ساعت ۲۱:۴۵ دربارهٔ صامت بروجردی » اشعار مصیبت » شمارهٔ ۲۹ - شهادت نصرانی در روز عاشورا:
متأسفانه اغلاط تایپی فراوان است ما هم هرچه تذکر می دهیم کسی ترتیب اثر نمی دهد
ملیکا رضایی در ۳ سال و ۷ ماه قبل، دوشنبه ۲۴ آبان ۱۴۰۰، ساعت ۱۰:۲۳ در پاسخ به افسانه چراغی دربارهٔ سعدی » بوستان » باب اول در عدل و تدبیر و رای » بخش ۱۶ - حکایت برادران ظالم و عادل و عاقبت ایشان: