چون به کربلا گردید نور چشم پیغمبر
بر سر زمین از زین سرنگون به چشم تر
بهر قتل او گشتند خلق کوفه زور آور
با عصا و سنگ و چوب تیغ و نیزه و خنجر
میزد این بکش بر تن میزد آن بکش بر سر
پس به قتل وی مامور شد جوان نصرانی
راه قتلگه میکرد هر قدم نصاری طی
ناله رجاء و خوف از جگر زدی چو نی
از جلو جنود عقل رهزنان جهل از پی
این بشارت فردوس دادی از وفا بروی
آن به جانب دوزخ مینمود او راهی
تا به قتلگه آمال درکمال حیرانی
دید گشته نوحی را غرق لجه طوفان
کرده جا بدار غمچون مسیح در دوران
بر جگر چو یعقوبش داغ یوسف کنعان
یوسف غریبی دید صید پنجه گرگان
چون خلیل جا کرده اندر آتش سوزان
چون ذبیح سر در کف از برای قربانی
روی کرد نصرانی سوی زاده زهرا
کای صفات یزدانی از جمال تو پیدا
ای کنیز مریمخادم درت عیسی
کیستی و تقصیرت چیست اندر این صحرا
نزدیک جهان دشمن ماندهای تک و تنها
زین تحیرم شاها وا رهان به آسانی
ابن سعد اگر اندر کتشن تو ناچار است
یا به مذهب اسلام قتل تو سزاوار است
زینهمه ملمانان مرد رزم بسیار است
کافر از چنین ظلمی در زمانه بیزار است
از چه قرعه این فال بهر من پدیدار است
گر چنین بود اسلام اف به این مسلمانی
در جواب نصرانی گفت شاه بیلشکر
کای جوان اگر انجیل مرتو را بود از بر
جد من مخیطا رنج باشد ای نکو گوهر
ایلیا است در تورات نام باب من حیدر
ها منم برادر دان عابده مرا مادر
قتلزاده نام من هست اگر نمیدانی
من سلاسله طاها نور چشم یاسینم
زیب دامن احمد خاتم النبینم
من حسین فرزند سیدالوصیینم
سرو گلشن زهرا شاه کشور دینم
این سپه که جمعی کرده از پی کینم
نزد خود مرا خواندند از برای مهمانی
چون شناخت نصرانی زاده پیمبر را
رشک شط جیحون ساخت اشک دیده تر را
ابن سعد در قتلش امر کرد لشگر را
در ره حسین در داد از ره وفا سر را
بس که هدف جسمش تیغ و تیر و خنجر را
کشتی حیات وی شد ز غصه طوفانی
پس به قتلدین شد سپاه کین یک دل
به هر قتل یک مقتول صدهزار شد قاتل
گشت آخر از محشر شمر سنگدل غافل
روی سینه پاکش کرد بیادب منزل
با دوازده ضربت کرد از قفا به سمل
دود آه (صامت) کرد عرش و فرش ظلمانی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
وقت را غنیمت دان آن قدَر که بتْوانی
حاصل از حیات ای جان این دم است تا دانی
کامبخشیِ گردون عمر در عوض دارد
جهد کن که از دولت دادِ عیش بستانی
باغبان چو من زین جا بگذرم حرامت باد
[...]
وقت را غنیمت دان آنقدر که بتوانی
حاصل از حیات جان ایندمست تا دانی
ای که ده جهت داری جامه زمستانی
بر تن خودت کن بار آنقدر که بتوانی
بر نهالی اطلس چون دهی شب آسایش
[...]
وقت گل می و مطرب دولتیست تا دانی
دولتی چنین دریاب ای به دولت ارزانی
کیش کافران دارد نرگس تو کز مژگان
کرده صد مسلمان را رخنه در مسلمانی
در جفا کمر بستی عهد مهر بشکستی
[...]
ساقیا! بده جامی، زان شراب روحانی
تا دمی برآسایم زین حجاب جسمانی
بهر امتحان ای دوست، گر طلب کنی جان را
آنچنان برافشانم، کز طلب خجل مانی
بیوفا نگار من، میکند به کار من
[...]
ای که در ره عرفان مستمند برهانی
ترسمت چو خر در گل عاقبت فرو مانی
سبحه زهد و سالوسی، خرقه زرق و شیادی
آه ازین خدا ترسی، داد از این مسلمانی
مشکل ار بکف آری، بعد از این بدشواری
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.