گنجور

 
خواجوی کرمانی

ماه فرو رفت و آفتاب برآمد

شاهد سرمست من ز خواب برآمد

نرگس مستانه چون ز خواب برانگیخت

ولوله از جان شیخ و شاب برآمد

پیش جمالش زرشک ماه فروشد

وز شکن زلفش آفتاب برآمد

صبحدم از لاله چون گلاله برافشاند

قرص مه از عنبرین حجاب برآمد

عکس رخش چون در آب چشم من افتاد

بوی گل و نفحه ی گلاب برآمد

مردم چشمم بآب نیل فروشد

کان خط نیلوفری ز آب برآمد

وقت صبوح از هوای مجلس عشّاق

زمزمه ی نغمه ی رباب برآمد

مجلسیانرا ز جام باده ی نوشین

کام دل خسته از شراب برآمد

خواجو از آن جعد عنبرین چو سخن راند

از نفسش بوی مشک ناب برآمد