گنجور

 
سراج قمری

بیا زچهره ی گلگون می، نقاب انداز

به جام چون مه نو، جرم آفتاب انداز

گهی زعنبر خط، عود تر در آتش نه

گهی زپسته، نمک در دل کباب انداز

اگر بخواهی تا صورت پری ببینی

یکی نظر سوی قارور، حباب انداز

مرا به باده کن یک ره و، نکویی کن

که گفته اند:«نکویی کن و به آب انداز»

زبند گیسو، در پای چنگ حلقه فکن

زنور می، به سوی دیوغم، شهاب انداز

گرت بباید تا زلف خود کنی همه پیچ

ز وعده، درشکن زلف خویش، تاب انداز