گنجور

 
خواجه عبدالله انصاری

بخش ۱: آنچه عبارت است از تفرقه حکایت است و آنچه جمعیت ...

بخش ۲: ای عزیز ولایت محبت عادت و عبارت نیست و اهل اصول ...

بخش ۳: بدانکه ولایت شوق، بذوق مسلم است که شوق آتشی است ...

بخش ۴: حقیقت طلب در خوف است و مرد این کار مردی عظیم است ...

بخش ۵: بکاء گریستن است در کار خویش گریستن است بریار خویش ...

بخش ۶: تذکر نتیجه تفکر است

بخش ۷: ذکر سه است بلسان بجنان و بجان ذکر بلسان عادت است ...

بخش ۸: مقصود از عتاب از دوست خطاب با اوست تا قصه عشق ...

بخش ۹: خبر را در مسامرت جوار نیست و سمر در مکاشف بکار ...

بخش ۱۰: کار مرید با جستجویست و کار مراد با گفتگو کار مرید ...

بخش ۱۱: مرد صوفی را که بدولت صفا برخوردار بوده معلومست ...

بخش ۱۲: جنون بی آگاهی مرد از اوست نه بی آگاهی از دوست از ...

بخش ۱۳: مرد در تجرید مرد مرد گردد و از خودی خود فرد گردد ...

بخش ۱۴: پس از این مقام قربت است قرب بهمت است ونه قرب ...

بخش ۱۵: انس تسکین نیران جلال است و تمکین عاشق در میدان ...

بخش ۱۶: انبساط نکوئی پوشیدن است و خود را سزای قرب نادیدن ...

بخش ۱۷: محنت و بلا امتحانست و بر دل و جانست محنت حال محبت ...

بخش ۱۸: عشق آتش سوزان است و بحر بیکرانست همه جانست هم ...

بخش ۱۹: لیکن روح اجساد و هیات فؤاد افراز جانست اگر خاموش ...

بخش ۲۰: عشق درد نیست لیکن بدرد آرد چنانکه علت حیاتست مسبب ...

بخش ۲۱: وفا رعایت میثاقست و غایت وفاق وفا دستگاه مشتاق ...

بخش ۲۲: اگر پرسد مستی چه چیز است گویم برخاستن تمیز است نه ...

بخش ۲۳: غلیان قرار وی آنست که سیر در نزول کند ظاهر و باطن ...

بخش ۲۴: وجد پس از عالم وصال و فراق است وجد عالم بیزاری ...

بخش ۲۵: ابتدای آفتاب توحید است که از مشرق غیب پدید آید بر ...

بخش ۲۶: تجلی برقی است که عاشق در آتش وی ناتوان گردد و ...

بخش ۲۷: مشاهده نهاده حقایق یقینست برون از تعلیم و تلقینست ...

بخش ۲۸: جمعیت نشان اتحاد است و اتحاد نشان وداد است تفرقه ...

بخش ۲۹: فقر سیمرغی است که از او جز نام نیست و کسی را بر ...

بخش ۳۰: آنکه دنیا بگذارد زاهد است و آنکه عقبی بگذارد ...

بخش ۳۱: طامات که خلق در آن عاجز باشد و فهم در آن موجز ...

بخش ۳۲: توحید نه از مذهب و کیش است، احد سزای احدیت خویش است