تجلی برقی است که عاشق در آتش وی ناتوان گردد و خواهد که وی همه جان گردد تجلی ناگاه آید اما بر دل آگاه آید هر کرا خبری نیست تجلی را در وی اثری نیست تجلی ذاتست و تجلی صفات عاشق را تجلی ذات مست کند و تجلی صفات پست کند تجلی ذات هست کند و تجلی صفات نیست کند مرد باید که دریافت افروخته و در نایافت سوخته چون سوخته بسوخته رسد حالی درگیرد چون به افروخته رسد پای گیرد این آتش را هر موم نشاید و این عاشق دیده عموم نشاید در عشق تجلی جمال محبوب نثار نفس معیوب نشاید زحمت انوار طاعت خویش و ظلمت آثار رؤیت خویش از خویش دور دار که یکذره از این جمال مایه انوار افق اعلی را تمامست این اسرار
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.