گنجور

 
خواجه عبدالله انصاری

وفا رعایت میثاقست و غایت وفاق وفا دستگاه مشتاق است و پایگاه عشاق مایه اخلاصست و پیرایه اهل اختصاص وفاء عام پیداست و وفاء خاص جدا وفا آنستکه با دوست باشد چنانکه در دوستی خلل نیارد و آندوست بر دل نیاورد چنانکه این دوست به جفا نگریزد و آن در عطا نیاویزد این نه کار مردانست این کار بیخودانست کسی را ورای بندگی گام نیست و بر علت هستی بحکم ولایت کلام نیست مقتضی همان عیانست و اهل بصیرت را این عیان است

ای آنکه مانده به طمع بر وصال خویش

نشنیده ای که عشق سراسر بلا بود

پروانه ضعیف کند جان و دل نثار

تا پیش شمع یک نفس او را بقا بود

رشکم آید هر که به تو در نگرد من دشمن آنم که ترا دوستتر است غیرت نتیجه حیرت است و شرط محبت است غیرت بر دوست حقیقت صفت عاشق است نه معشوق هر آنکه ترا باید اگر بری رشگ شاید آنکس که ترا باید از مادر کم زاید اگر جمال محبوب بر محب آشکارا شود سلطان محنت پیدا شود اول کسی که عاشق بود بگریزد و آب با آتش هرگز نیامیزد و معشوق پرستی صفت تست عاشق هم اغیار است

شب گشت چو روزم ز رخ فرخ تو

زهر غم من شکر شد از پاسخ تو

نزد تو از این دلم بدانجای رسید

کز دیده خود بدید عمدا رخ تو