گنجور

 
خواجه عبدالله انصاری

ای عزیز ولایت محبت عادت و عبارت نیست و اهل اصول از این آگاه نیست منازل این کوی مناهل این جوی بر تفاوت عظیم است این شراب را آشامیدن باید نه شنیدن

محبت سه است علتی و خلقتی و حقیقتی، علتی هواست و خلقتی قضاست و حقیقتی عطاست

آن محبت که از علت خیزد در نفس نزول کند نفس را پست کند و آنچه از خلقت خیزد در دل باشدو آنچه از حقیقت خیزد در جان قرار گیرد تا وی را از وی نیست کند و بخود هست کند

نشان محبت آنست که غرقه جمال محبوب بود در مقابله دوست هستی نه بیند دوست را جز بدوست نه بیند

از هرچه مرا بود بپرداخته ام

تا هر چه ز دوست بود بشناخته ام

در آتش عشق دوست بگداخته ام

زان بیش بسوختم که بشناخته ام