گنجور

 
خواجه عبدالله انصاری

وجد پس از عالم وصال و فراق است وجد عالم بیزاری بجان عاشقان است وجد توبه دل دوستان است و جد ریحان جان عاشقان است وجد صفت جان است وجد عاری بودن از این و آنست میسوزد آتش محبت جان عاشق آتش نیارمیده است اما محبت در آن بیارمیده است چون آتش زیادت گردد محب بیطاقت گردد و دردبی دوا گردد به چشم گریان و به دل بریان راز پیدا مرد پنهان عاشقی را چیست درمان

بر آتش عشقت دل و جان عود کنم

جان بنده تست من همین سود کنم

چون پاک بسوزد آتش عشق تو جان

صد جان دگر به حیله موجود کنم