گنجور

 
خواجه عبدالله انصاری

خبر را در مسامرت جوار نیست و سمر در مکاشف بکار نیست با دوست سخن گفتن فرط وفاست و وحشت از راه روفتن شرط صفاست گه حکایت اشتیاق دراز و گه شکایت فراق آغاز کند و گه سرکشی و ناز کند بار مشاهده به قوت تربیت مسامرت تواند کشید و شربت قربت بر سماع نوش باش معشوق توان چشیدن و در آنحال که مرد به صفت خویش قائم است مسامر از مشاهده محجوب آید در بدایت مرد عیان باشد و راز نهان و در نهایت راز عیان باشد و مرد نهان

مرا بی من چنین عشق تو کردا

نه من خود گشته ام همچین بعمدا

چو من پیدا بدم بد راز پنهان

نهان گشتم کنون و راز پیدا