انبساط نکوئی پوشیدن است و خود را سزای قرب نادیدن هیچکس را بجای خود انبساط نیست با لباس خلقیت گردانس نگردی پروانه شربت وصل ننوشد تا لباس حرقت نپوشد مرد که در جست باشد باید که درست باشد عاشق بیباک باشد گرچه بیم هلاک باشد جمال به کابین گران بود جانرا چکند در سر جانان نشود علت خلقت هم براه دیده درآید دیده بشریت همیگوید و برابر صفات احدیت همی پوید حقیقت که دیده خلقیت گوید در انتظار خبر محب است که چنان رسد که در تن جان رسد
در عشق تو ای نگار ایدون گریم
وانروز که کم گریم جیحون گریم
آهم نرسد کنون همی خون گریم
خونم چو رسد مرا بگو چون گریم؟
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.