امیر شاهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱
ای نقش بسته نام خطت با سرشت ما
این حرف شد ز روز ازل سرنوشت ما
کارم بسینه تخم وفای تو کشتن است
خود عقل خنده میزند از کار و کشت ما
ما شرمسار مانده ز تقصیرهای خویش
[...]
امیر شاهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵
ساقی به آب خضر نشان ده پیاله را
کز دل برون کنیم غم دیر ساله را
بلبل ز روی گل همه حرف جفا شنید
آه ار ورق بباد دهند این رساله را
هر دم شکفته تر شود از آه من رخت
[...]
امیر شاهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰
خطت که درد و داغ تو نو میکند مرا
جان در بلای عشق گرو میکند مرا
عمری به راه عشق ز سر داشتم قدم
باز آرزوی آن تک و دو میکند مرا
من کشته از جواب سلامی و لطف یار
[...]
امیر شاهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱
تلخ است بیتو صبر، دل غم فزوده را
نتوان چشید داروی ناآزموده را
ای ناله همدمی کن و از آب چشم من
بیدار ساز دیده بختِ غُنوده را
دل شد رمیده سر زلف تو، وز کمند
[...]
امیر شاهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴
زلف تو در کمند جنون میکشد مرا
خوشخوش به کوی عشق درون میکشد مرا
هرجا که میگریزم از این فتنه، ناگهان
عشقت عنان گرفته برون میکشد مرا
من دل نمیدهم به لب و چشم او، که یار
[...]
امیر شاهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵
ای در بهار حسن تو گلها و لالهها
وی لاله را ز رشک تو پرخون پیالهها
بیچاشنی درد تو هست آب زندگی
زهری که دهر میدهدم در نوالهها
شب با سگان کوی تو گفتیم درد خویش
[...]
امیر شاهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳
تا خاک آستانه جانان مقام ماست
در بزم عیش جرعه راحت به جام ماست
گفتی: فلان به کوی من از خاک کمتر است
این هم چو بنگری سبب احترام ماست
زاهد حرام گفت می لعل را، بلی
[...]
امیر شاهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴
خطش به گرد عارض مهوش برآمده است
آری، بنفشه با گل او خوش برآمده است
دل سوی باغ میکشدم، کان بهار را
بر طرف لاله سبزه دلکش برآمده است
خطی عجب دمیده، رخی برفروخته
[...]
امیر شاهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵
بازم خدنگ غمزه زنی بر دل آمده است
بازم ز عشق واقعه ای مشکل آمده است
بر دیگران کشیده خدنگ جفای خویش
این نکته ام ز یار بسی بر دل آمده است
آنکو نکرد سجده بمحراب ابرویی
[...]
امیر شاهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷
ابرو ز من متاب، که دل دردمند تست
تیری که خورده ام ز کمان بلند تست
آباد، کشوری که تویی شهریار آن
آزاد، بنده ای که گرفتار بند تست
زلفی بتاب رفته و ابرو گره زده
[...]
امیر شاهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸
چشم ستمگرت که بخون در کمین نشست
تیغی کشیده، در ره مردان دین نشست
با روی آتشین چو گذشتی ببوستان
گل را ز انفعال، عرق بر جبین نشست
سرو سهی که خاسته بود از چمن بناز
[...]
امیر شاهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳
با طره تو سنبل شوریدهحال چیست؟
جاییکه ابروی تو نماید، هلال چیست؟
تا بر درت طریق گدایی گرفتهام
دانستهام که سلطنت بیزوال چیست
حالا بوصل تو فلکم عشوه میدهد
[...]
امیر شاهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۸
دوش از رخ تو بزم گدایان چراغ داشت
وز دیدن تو دیده گلستان و باغ داشت
هر جلوهای که شاهد مه داشت بر فلک
دل با فروغ روی تو زانها فراغ داشت
با شام طره تو نهان بود کار دل
[...]
امیر شاهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۶
هر دم ز عشق، بر دل من صد بلا رسد
آری، بدور حسن تو اینها مرا رسد
جانم بلب رسید در این محنت و هنوز
تا کار دل ز دیدن رویت کجا رسد
انعام عام تو همه را میرسد، چه شد
[...]
امیر شاهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۲ - استقبال از امیر همایون اسفراینی
دل بیرخ تو جانب گلشن نمیکشد
خاطر به سوی لاله و سوسن نمیکشد
بخرام سوی باغ، که گل با وجود تو
خوبی نمیفروشد و دامن نمیکشد
ای بخت خواب رفته، کجایی، که در فراق
[...]
امیر شاهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۰
تا بر گل تو جعد گرهگیر بستهاند
در گردنم ز زلف تو زنجیر بستهاند
از تنگنای عشق تو جستن ره خلاص
مشکل توان، که رخنه تدبیر بستهاند
قومی که میدهند نشان از تو، غافلند
[...]
امیر شاهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۷
پیکان غمزه را چو بتان آب میدهند
اول نشان به سینه احباب میدهند
خاک رهش به مردم آسوده کی رسد
کاین توتیا به دیده بیخواب میدهند
سیلی میان هر مژه ما را ز روی تست
[...]
امیر شاهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۲
رفتیم، اگر چه دل به غمت دردمند بود
در چین طره تو اسیر کمند بود
بلبل به آه و ناله چمن را وداع کرد
کان بزم را ترانه او ناپسند بود
دشوار مینمود سفر با فراغ بال
[...]
امیر شاهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۴
آن یار خشم رفته که با ما بجنگ بود
دی سنبلش ز تاب می آشفته رنگ بود
ای واعظ، ار حدیث تو ننشست در ضمیر
عیبم مکن، که گوش بر آواز چنگ بود
عمری چو خاک، بر سر کویت شدم مقیم
[...]
امیر شاهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۵
عمری دهان تنگ توام در خیال بود
جان رمیده را همه فکر محال بود
رفت آنکه در مسائل عشق و رموز شوق
ز ابرو و غمزه با تو جواب و سؤال بود
گفتم: رسد میان توام باز در کنار
[...]