گنجور

 
امیر شاهی

تا بر گل تو جعد گره‌گیر بسته‌اند

در گردنم ز زلف تو زنجیر بسته‌اند

از تنگنای عشق تو جستن ره خلاص

مشکل توان، که رخنه تدبیر بسته‌اند

قومی که می‌دهند نشان از تو، غافلند

کاهل وقوف را دم تقریر بسته‌اند

مِن‌بعد، ما و ناله و فریاد چون جرس

زین همرهان که بار به شبگیر بسته‌اند

شاهی به دام زلف تو زان رو اسیر ماند

کش دست و پا به رشته تقدیر بسته‌اند

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
صائب تبریزی

خوبان دلم به زلف گره‌گیر بسته‌اند

دیوانه مرا به دو زنجیر بسته‌اند

جمعی که زیر چرخ نفس راست کرده‌اند

از بیم جان چو صبح دو شمشیر بسته‌اند

از رشک قاصدان سخنساز عاشقان

[...]

آشفتهٔ شیرازی

گر اهل عقل کار به تدبیر بسته‌اند

دیوانگان مدار به تقدیر بسته‌اند

بر کف نهاده ما سر تسلیم پیش دوست

گر عاقلان قرار به تدبیر بسته‌اند

ما خوانده سر عشق ز رخسار نیکوان

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه