گنجور

 
امیر شاهی

بازم خدنگ غمزه زنی بر دل آمده است

بازم ز عشق واقعه ای مشکل آمده است

بر دیگران کشیده خدنگ جفای خویش

این نکته ام ز یار بسی بر دل آمده است

آنکو نکرد سجده بمحراب ابرویی

مردود شد ز قبله که ناقابل آمده است

نخل ترت که آب گل و یاسمین بریخت

تا در کدام آب و هوا حاصل آمده است

شاهی بکوی عشق گر افتاده ای منال

پایت ز آب دیده خود در گل آمده است