گنجور

 
امیر شاهی

پیکان غمزه را چو بتان آب می‌دهند

اول نشان به سینه احباب می‌دهند

خاک رهش به مردم آسوده کی رسد

کاین توتیا به دیده بی‌خواب می‌دهند

سیلی میان هر مژه ما را ز روی تست

صد خار را ز بهر گلی آب می‌دهند

مژگان تو که یاری آن چشم می‌کنند

تیغی کشیده در کف قصاب می‌دهند

شاهی به مجلس غم از آن می‌رود ز دست

کش ساقیان دیده می ناب می‌دهند

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
شاهدی

چون دلبران ز زلف سیه تاب می‌دهند

دل را نشان ز صورت قلّاب می‌دهند

پیکان به آتش دل من سرخ می‌کنند

چون سرخ شد به خون جگر آب می‌دهند

گویند روی خویش نماییم بتان به خواب

[...]

محتشم کاشانی

رندان که نقد جان به می ناب می‌دهند

باغ حیات را به قدح آب می‌دهند

عشق تو بسته خوابم و چشمانت از فریب

دل را نوید وصل تو در خواب می‌دهند

بازی دهندگان وصال محال تو

[...]

میلی

بر یاد قدّ او چو می تاب می‌دهند

در دل هزار نخل بلا آب می‌دهند

هر شب هزار دیده به نوفان عشق تو

از گریه رخت خواب به سیلاب می‌دهند

مژگان و غمزه تو به گاه نگاه تیز

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه