گنجور

 
امیر شاهی

زلف تو در کمند جنون می‌کشد مرا

خوش‌خوش به کوی عشق درون می‌کشد مرا

هرجا که می‌گریزم از این فتنه، ناگهان

عشقت عنان گرفته برون می‌کشد مرا

من دل نمی‌دهم به لب و چشم او، که یار

گاه از فسانه گه به فسون می‌کشد مرا

بر خاک آستان تو گریم به خون دل

چون خاک می‌دواند و خون می‌کشد مرا

شاهی به کوی عشق مکن بعد از این قرار

کاین دل به گوشه‌های جنون می‌کشد مرا

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
شاهدی

هر لحظه سیل دیده به خون می‌کشد مرا

سودای گیسویت به جنون می‌کشد مرا

گر به وعده‌های دل خلافت کشد رواست

سوی سراب سوز درون می‌کشد مرا

تا عشق در درون دل من قرار یافت

[...]

میلی

در پا غمت چو صید زبون می‌کشد مرا

می‌افکند به خاک و به خون می‌کشد مرا

ما خون گرفته‌ایم و دمادم به زور دست

درپای تیغ، بخت زبون می‌کشد مرا

زنجیر زلف او اگر این است، عاقبت

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه