هر دم ز عشق، بر دل من صد بلا رسد
آری، بدور حسن تو اینها مرا رسد
جانم بلب رسید در این محنت و هنوز
تا کار دل ز دیدن رویت کجا رسد
انعام عام تو همه را میرسد، چه شد
گر ناوکی به سینه این مبتلا رسد؟
در جلوه گاه دوست رسیدن، نه حد ماست
آنجا مگر شمال رود یا صبا رسد
شاهی بر آستان ارادت نشسته است
با درد خو گرفته، که روزی دوا رسد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از درد و محنت عشق خود میگوید و اشاره دارد که هر لحظه بر دل او بلاها میبارد. او به زیبایی محبوبش نگاه میکند و میگوید که جانش در این رنجها در حال پرپر شدن است. شاعر به توصیف محبت و انعام محبوب میپردازد و معترف است که او همه چیز را به دیگران میبخشد اما در دل خود ناامیدی دارد. همچنین اشاره دارد که در مکان پر جلوه دوست، حد و مرزی برای رسیدن به او وجود ندارد و در آخر بر احساساتش تأکید کرده و از دردی که دارد صحبت میکند، در این امید که روزی درمانی برای آن بیابد.
هوش مصنوعی: هر لحظه از عشق تو بر دل من مشکلات زیادی میآید، اما به خاطر زیبایی تو این دردها بر من نازل میشود.
هوش مصنوعی: جانم به سختی و اندوهی عمیق مبتلا شده و هنوز هم نمیدانم که وقتی به چهرهات نگاه میکنم، دل من به کجا خواهد رسید.
هوش مصنوعی: نعمت و بخشش عمومی به همه میرسد، حالا اگر به دل یکی از این گرفتارها اندکی از آن نعمت برسد، چه اشکالی دارد؟
هوش مصنوعی: در دیدار با دوست، ما حد و مرزی نداریم و فقط در صورتی میتوانیم به آنجا برسیم که یا رود شمال به آنجا بیفتد یا نسیم صبحگاهی از آنجا عبور کند.
هوش مصنوعی: یک پادشاه با عشق و ارادت به دیگران مشغول است و در این حال با درد و رنجی که دارد، کنار آمده است، امیدوار که روزی راه حل یا درمانی برای مشکلاتش پیدا شود.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ملکست محبت تو و خلقیست منتظر
این کاردولتست کنون تا کرا رسد
من خود کیم که صافی وصلش طمع کنم
اینم نه بس که دردی دردت بمارسد
جانا حدیث عشق چه گویی کجا رسد
آیا بود که نوبت وصلت به ما رسد؟
تا من کیم که صافی وصلت کنم طمع
اینم نه بس که دُردیِ دَردت به ما رسد؟
خاک درت به دیده رسد بی گزاف نیست
[...]
ملکست وصل تو بچو من کس کجا رسد
واین مملکت کجا بمن بینوا رسد
وصل ترا توانگر و درویش طالبند
وین کار دولتست کنون تا کرا رسد
در موکب سکندر بودند خلق واو
[...]
هر لحظه بر دلم ز تو گر صد بلا رسد
از هر بلا به درد دلم صد دوا رسد
هر صبح مژده میرسدم با صبا ز یار
خوش وقت آن سحر که خودش با صبا رسد
لرزد همیشه بر تن او پیرهن ز باد
[...]
عاقل ز فکر چون به در کبریا رسد
از موج آب مرده به دریا کجا رسد
در وادیی که خضر در او موج می زند
ما ایستاده ایم که بانگ درا رسد
در زاهدان سماع سرایت نمی کند
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.