گنجور

 
امیر شاهی

عمری دهان تنگ توام در خیال بود

جان رمیده را همه فکر محال بود

رفت آنکه در مسائل عشق و رموز شوق

ز ابرو و غمزه با تو جواب و سؤال بود

گفتم: رسد میان توام باز در کنار

گفتا: برو که آنچه تو دیدی خیال بود

شرم آیدم که سجده برد پیش پای کس

آن سر که سالها برهت پایمال بود

آشفته رفت گفته شاهی در این غزل

آری، بفکر زلف تو شوریده حال بود

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
خاقانی

دور کمال پانصد هجرت شناس و بس

کان پانصد دگر همه دور محال بود

خلقند متفق که چو خاقانیی نزاد

این پانصدی که مدت دور کمال بود

اوحدی

آن روز کو که روی غم اندر زوال بود؟

با او مرا به بوسه جواب و سؤال بود

با آن رخ چو ماه و جبین چو مشتری

هر ساعتم ز روی وفا اتصال بود

از روز وصل در شب هجر او فتاده‌ام

[...]

شاهدی

دانی که جان به فکر لبت در چه حال بود

گه غرق آب کوثر و گه در زلال بود

خال سیه ز روی ملاحت بر آن جبین

گویی به بام کعبه معنی بلال بود

با آنکه عقل موی شکافد خرد ندید

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه