گنجور

 
امیر شاهی

ای در بهار حسن تو گل‌ها و لاله‌ها

وی لاله را ز رشک تو پرخون پیاله‌ها

بی‌چاشنی درد تو هست آب زندگی

زهری که دهر می‌دهدم در نواله‌ها

شب با سگان کوی تو گفتیم درد خویش

فریادهای ما نشنیدی و ناله‌ها

پر شد صحیفه دلم از داغ شاهدان

یک‌یک چو نام‌های کسان بر قباله‌ها

حرفی اگر ز نامه شاهی فتد قبول

از عشق بر رسول تو خواند رساله‌ها

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
منوچهری

چون ابر دید در کف صحرا قباله‌ها

باران‌ها چکید و ببارید ژاله‌ها

تا گرد دشت‌ها همه بشکفت لاله‌ها

چون در زده به آب معصفر غلاله‌ها

میلی

انگشت اگر زنی به لبم چون پیاله‌ها

از حسرت لب تو درآیم به ناله‌ها

در ودایی که خون شهیدان عشق ریخت

خونابه جگر چکد از برگ لاله‌ها

جان می‌سپرد عاشق و چشم تو می‌گریست

[...]

صائب تبریزی

وقت است سربرآورد از خاک، لاله ها

آید ز زور باده به گردش پیاله ها

گردید تازه، داغ فرورفتگان خاک

در چشم و دل مرا ز تماشای لاله ها

دیوانگی است سلسله پای کودکان

[...]

سیدای نسفی

ای بی‌لب تو خشک دهانِ پیاله‌ها

وز دوریی تو غرقه به خون داغ لاله‌ها

خطی است آنکه بر رخ جانان دمیده است

خوبان نوشته‌اند به نامش رساله‌ها

در بزم عشق رتبه خرد و کلان یکی‌ست

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه