گنجور

 
امیر شاهی

ای در بهار حسن تو گل‌ها و لاله‌ها

وی لاله را ز رشک تو پرخون پیاله‌ها

بی‌چاشنی درد تو هست آب زندگی

زهری که دهر می‌دهدم در نواله‌ها

شب با سگان کوی تو گفتیم درد خویش

فریادهای ما نشنیدی و ناله‌ها

پر شد صحیفه دلم از داغ شاهدان

یک‌یک چو نام‌های کسان بر قباله‌ها

حرفی اگر ز نامه شاهی فتد قبول

از عشق بر رسول تو خواند رساله‌ها