گنجور

 
امیر شاهی

چشم ستمگرت که بخون در کمین نشست

تیغی کشیده، در ره مردان دین نشست

با روی آتشین چو گذشتی ببوستان

گل را ز انفعال، عرق بر جبین نشست

سرو سهی که خاسته بود از چمن بناز

چون دید شکل قد ترا، بر زمین نشست

چون لاله داغدار، جهانی ز خط یار

کان سبزه بر کنار گل و یاسمین نشست

در خون نشست شاهی مسکین ز عشق تو

بیچاره چونکه با تو نشست، اینچنین نشست

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
شاهدی

از عنبرت غبار چو بر یاسمین نشست

شرمنده گشت نافه و در ملک چین نشست

شد خاک راه جمله تنم زان طمع که دید

آمد خدنگ ناز تو و بر زمین نشست

هر ناوکی که بر دلم از غمزه‌ات نشست

[...]

میلی

آن غمزه در صف مژه خشمگین نشست

چون شحنه‌ای که بر سر بازار کین نشست

سازد بهانه شرم و نبیند به سوی من

هرجا رقیب پهلوی آن نازنین نشست

صد خار گر به پا بنشیند چو گرد باد

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه