گنجور

 
امیر شاهی

دوش از رخ تو بزم گدایان چراغ داشت

وز دیدن تو دیده گلستان و باغ داشت

هر جلوه‌ای که شاهد مه داشت بر فلک

دل با فروغ روی تو زان‌ها فراغ داشت

با شام طره تو نهان بود کار دل

آن روی دلفروز مرا با چراغ داشت

چون سبزه و گلست ز هجرت بخاک و خون

آن دل که ذوق سبزه و گل در دماغ داشت

چون لاله چاک شد دل شاهی ز سوز عشق

کز گلشن زمانه بسی درد و داغ داشت

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
شاهدی

هر سر که بوی سنبل تو در دماغ داشت

از مشک و از شمامه عنبر فراغ داشت

در تن نماند یک سر مو بی نشان تو

هر جا که دیدمش ز خدنگ تو داغ داشت

هر چند بود لاله جگر خون ز درد عشق

[...]

میلی

پروانه گر ز خلق نهان درد و داغ داشت

دست زمانه عاقبتش بر چراغ داشت

اظهار سرّ خویش مگر کرده‌ای به غیر

کامروز پیشتر ز تو آهنگ باغ داشت

شب در گرفت پنبه داغ دلم ز آه

[...]

غروی اصفهانی

شمسی که از غمش دل هر لاله داغ داشت

قمری ز شور او چه نواها به باغ داشت

با آن دلی که داشت لبالب ز غم کجا

از سیل اشک و آه دمادم فراغ داشت

زندانیان غم ز غمش آگهند و بس

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه