گنجور

 
امیر شاهی

رفتیم، اگر چه دل به غمت دردمند بود

در چین طره تو اسیر کمند بود

بلبل به آه و ناله چمن را وداع کرد

کان بزم را ترانه او ناپسند بود

دشوار مینمود سفر با فراغ بال

چون مرغ دل به دام کسی پای بند بود

القصه، در فراق سرآمد شمار عمر

سرمایه وصال که داند که چند بود

راضی نشد که تکیه زند بر سریر ملک

درویش را که پایه همت بلند بود

خوش کردی ای رقیب، که آتش زدی بدل

کاین داغ بر جراحت ما سودمند بود

شاهی بهیچ روی ز تاب غمت نجست

عمری اگر چه بر سر آتش سپند بود

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
شاهدی

با آنکه دل به درد تو بس دردمند بود

جز درد چارۀ دگرش ناپسند بود

گر دست ما ز دامن وصل تو کوته است

اندر هوای قد تو همت بلند بود

پیش قد تو سرو تمایل زیاد کرد

[...]

هلالی جغتایی

دودی، که دوش بر سر کویت بلند بود

غافل مشو، که آه من دردمند بود

از ما شمار خیل شهیدان خود مپرس

آن خیل بی شمار که داند که چند بود؟

بستم بطره تو دل و رستم از غمت

[...]

بیدل دهلوی

آنجاکه عجزممتحن چون و چند بود

چون موی‌، سایه هم ز سر ما بلند بود

حسرت پرست چاشنی آن تبسمیم

بر ما مکرر آنچه نمودند قند بود

سعی غبارصبح هوای چه صید داشت

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه