گنجور

 
امیر شاهی

رفتیم، اگر چه دل به غمت دردمند بود

در چین طره تو اسیر کمند بود

بلبل به آه و ناله چمن را وداع کرد

کان بزم را ترانه او ناپسند بود

دشوار مینمود سفر با فراغ بال

چون مرغ دل به دام کسی پای بند بود

القصه، در فراق سرآمد شمار عمر

سرمایه وصال که داند که چند بود

راضی نشد که تکیه زند بر سریر ملک

درویش را که پایه همت بلند بود

خوش کردی ای رقیب، که آتش زدی بدل

کاین داغ بر جراحت ما سودمند بود

شاهی بهیچ روی ز تاب غمت نجست

عمری اگر چه بر سر آتش سپند بود