سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۱
چو غنچه جمع کن از خار عشق دامان را
به دست چاک مده همچو گل گریبان را
به فکر عشق بنازم که خوب پیدا کرد
برای قفل جنون، پره ی بیابان را
بهشت به ز سر کوی او نخواهد بود
[...]
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۲
بیا که سوخت ز شوق تو لاله در صحرا
بود به راه تو چشم غزاله در صحرا
خورد ز لاله چو مستان انجمن هر دم
به یاد چشم تو آهو پیاله در صحرا
روم ز شوق تو بیرون ز شهر، تا چو جرس
[...]
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۳
من از میانه برون، یار در کنار مرا
حجاب عشق چه شد، پرده ای بیار مرا
غرور صف شکنی داشتم، چه دانستم
شکست می دهد این گونه یک سوار مرا
فروگرفته ز بس جوش گریه ام بی تو
[...]
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۴
درین کشور چه میپرسی غرور حسن سرکش را
که با شمشیر چوبین می کشند اطفال آتش را
ز گلشن می رسم چون خسته ای کز جنگ برگردد
که گلبن بر دلم از تیر خالی کرده ترکش را
درین گلشن من آن نخل کهن پرورده ی خشکم
[...]
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۵
در دیده ندارم دگر ای عهدشکن آب
تا چند به عالم تو زنی آتش و من آب
تا کی به تمنای گل روی تو باشم
سرگشته ی عالم چو بر اطراف چمن آب
هرگاه گذشتی به دل، از اشک سبک خیز
[...]
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۶
نیست ممکن جرعه ی آبی نباشد با نصیب
تشنگان یاخضر می گویند و عارف یانصیب
بر سر یک خوان، جهانی روزی خود می خورد
می برند از شربت آبی همه اعضا نصیب
هر کسی را روزی از جایی مقرر کرده اند
[...]
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۷
سخن ماست سربسر مرغوب
گرچه پیچیده است چون مکتوب
چشم از جلوه های قامت دوست
همچو دریا پر است از آشوب
خاک از بس که رفتم از دل، شد
[...]
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۸
خون گل ریزد درین باغ پرافسون آفتاب
میزند چون ماه بر شبنم شبیخون آفتاب
عمرها رفت و همان بیگانهای با ما، مگر
در قیامت گرم خواهی شد به ما چون آفتاب؟
از بتان هند هرشب محفلم بتخانه است
[...]
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۹
بر آن سرم که کنم فاش گفتگوی شراب
گواه مستی زاهد شوم چه بوی شراب
رسانده ایم به جایی شراب خوردن را
که پشت دست نهد پیش ما سبوی شراب
به محفلی که نباشی چو موج می خندان
[...]
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۰
نوبهار است و به جدول میرود مستانه آب
دارد از یاد گلستان در دهن پیمانه آب
بس که سیراب است از ابر بهاری، دور نیست
چوب گل گر میزند بر آتش دیوانه آب
گلستان عشق را کاوش همه بر آتش است
[...]
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۱
بهار است و چمن چون روی محبوب
چو قد یار، هر سروی دل آشوب
دل از موج و دم ماهی گشاید
صفای خانه از آب است و جاروب
کبوتر را فرستادم به سویش
[...]
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۲
خامه را پیدا شد از حرف تو در دل اضطراب
نامه هم دارد چو بال مرغ بسمل اضطراب
از سر کوی تو چون آید صبا، پیدا شود
همچو برگ گل مرا در پرده ی دل اضطراب
چون تو بزم آرا شوی، باشد به دور دایره
[...]
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۳
دیدم آخر به دست، جام طرب
عجب ای دور روزگار، عجب
دامن همتی بود خم را
به فراخی چو آستین عرب
از که نالم، که سوخت عشق مرا
[...]
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۴
چو احتیاج طلب می شود، نقاب طلب
که از خدا نتوان کرد بی جواب طلب
خبر ز خضر نداری و زندگانی او
بمیر تشنه، مکن از زمانه آب طلب
مرید پیر مغانم که این نصیحت اوست
[...]
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۵
از برای رونق وحدت به کثرت جای ماست
عالم صورت به معنی جامهٔ دیبای ماست
از حریم قرب، عمری شد که دور افتادهایم
هر کجا در بزم او خالی ست، آنجا جای ماست
در تلاش مدعا، گر برنخیزد دور نیست
[...]
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۶
گر زمین از جا رود، آزادگان را باک نیست
همچو نخل موم، ما را ریشهای در خاک نیست
نیست حرف آرزو بر گفتگوی ما سوار
همچو باد انفاس عیسی مرکب خاشاک نیست
طایر همت نمیگنجد در این تنگآشیان
[...]
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۷
یاد ایامی که حسن اندیشهٔ ناموس داشت
شمع را شرم از پر پروانه در فانوس داشت
باده تنها کی توان خوردن، که بیهمصحبتان
خضر بر لب آب و در زیر زبان افسوس داشت
دوش مشغول خیالت بود در محفل دلم
[...]
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۸
بی تو امشب ساغر می، دیدهٔ خونبار داشت
مرغ نغمه سر به زیر بال موسیقار داشت
زهر از گوشم چکد چون شبنم از دامان گل
ناصح من در دهن گویا زبان مار داشت
هرکسی جوید خریدار متاع خویش را
[...]
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۹
مژدهٔ حسن قبولم در سخن از اول است
وصل گل پیراهنان تعبیر خواب مخمل است
نشئهی دولت ندارد کبریای علم را
نخوت دود چراغ افزون ز دود مشعل است
چون فلک یک چشم دارد در هنر سنجی حسود
[...]
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۰
عشق او در وادی من فکرها بسیار داشت
سوخت خاشاکم، وگرنه شعله با او کار داشت
در بساط این گلستان یک گل بیخار نیست
بر گل دیبا اگر پهلو نهادم، خار داشت
هرچه دیدم، در ره شوقش سماع انگیز بود
[...]