چو احتیاج طلب می شود، نقاب طلب
که از خدا نتوان کرد بی جواب طلب
خبر ز خضر نداری و زندگانی او
بمیر تشنه، مکن از زمانه آب طلب
مرید پیر مغانم که این نصیحت اوست
طلب مکن ز کسی، ور کنی شراب طلب
نکرده ام ز قناعت به کودکی هرگز
ز دایه شیر به شب های ماهتاب طلب!
به زیر چرخ مجو کام خویش ای درویش
چه می کنی ز در خانه ی خراب طلب؟
درین محیط که دست تهی ست مخزن فیض
طلب مکن ز صدف گوهر، از حباب طلب
حدیث منع شراب است در کجا زاهد
چو غنچه بر سر زانو نشین، کتاب طلب
درین خرابه، عزیزان رفته را از خاک
به پنجه چند کنم همچو آفتاب طلب؟
کشد به جذبه ز هندم به سوی خاک نجف
بود سلیم همینم ز بوتراب طلب
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
دل از خمار طلب خون کن و شراب طلب
جگر به تشنهلبی واگذر و آب طلب
ز عافیت نتوان مژدهٔگشایش یافت
به دل شکستی اگرهست فتح باب طلب
مترس از غم ناسور ای جراحت دل
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.