گنجور

 
سلیم تهرانی

بی تو امشب ساغر می، دیدهٔ خونبار داشت

مرغ نغمه سر به زیر بال موسیقار داشت

زهر از گوشم چکد چون شبنم از دامان گل

ناصح من در دهن گویا زبان مار داشت

هرکسی جوید خریدار متاع خویش را

سوی آتش رفت ازان ماهی که مشت خار داشت

در مسلمانی نمی‌دانم طریق کار خود

وقت کافر خوش که او سررشتهٔ زنار داشت

شمع من امشب به گرد خویش از اهل هوس

جای پروانه، همه مرغان آتشخوار داشت

هر نشاطی را غمی پنهان به زیر دامن است

بر سر هر کس گلی دیدیم، در پا خار داشت

گفت حافظ، دید چون کلک و بیانم را سلیم

«بلبلی برگ گلی خوشرنگ در منقار داشت»