گنجور

 
سلیم تهرانی

درین کشور چه میپرسی غرور حسن سرکش را

که با شمشیر چوبین می کشند اطفال آتش را

ز گلشن می رسم چون خسته ای کز جنگ برگردد

که گلبن بر دلم از تیر خالی کرده ترکش را

درین گلشن من آن نخل کهن پرورده ی خشکم

که گل گل بشکفد، پیشش بری چون نام آتش را

نباشد جای مو در کف، ولی گر خط او بیند

سلیمان جای در کف می دهد آن موی دلکش را

نگه را غمزه بیرون از صف مژگان نمی آرد

به هر صیدی نیندازند تیر روی ترکش را

سلیم افلاک و انجم را ندیدم نشئه فیضی

ز کیفیت نصیبی نیست این جام منقش را