گنجور

 
سلیم تهرانی

بیا که سوخت ز شوق تو لاله در صحرا

بود به راه تو چشم غزاله در صحرا

خورد ز لاله چو مستان انجمن هر دم

به یاد چشم تو آهو پیاله در صحرا

روم ز شوق تو بیرون ز شهر، تا چو جرس

کنم به کام دل خویش ناله در صحرا

اثر نبود ز مجنون، که دشت پیمایی

چو گردباد به من شد حواله در صحرا

کسی که شورش دریا ندیده، پندارد

که ریخته ست گهر همچو ژاله در صحرا

زگل بپرس که مرغ چمن چه می گوید

که من برآمده ام همچو لاله در صحرا

گریزپاست نشاط زمانه، واقف باش

ز دست خود نگذاری غزاله در صحرا

چو خسته ای که به منزل ز کاروان ماند

سلیم رفته و پیچیده ناله در صحرا