گنجور

 
سلیم تهرانی

بر آن سرم که کنم فاش گفتگوی شراب

گواه مستی زاهد شوم چه بوی شراب

رسانده ایم به جایی شراب خوردن را

که پشت دست نهد پیش ما سبوی شراب

به محفلی که نباشی چو موج می خندان

حباب هم نگشاید نظر به روی شراب

رسید فصل بهار و ضرور شد دیگر

دماغ خشک مرا روغن کدوی شراب

چه زور و قوت مردافکنی ست، پنداری

که خاک رستم یک دست شد سبوی شراب!

سلیم چیز دگر جای می نمی گیرد

به خاک برد خم گنج، آرزوی شراب