گنجور

 
سلیم تهرانی

سخن ماست سربسر مرغوب

گرچه پیچیده است چون مکتوب

چشم از جلوه های قامت دوست

همچو دریا پر است از آشوب

خاک از بس که رفتم از دل، شد

پنجه ام ریشه ریشه چون جاروب

دوستی نیست رحم بر کاهل

آتش مرده زنده گشت به چوب

خصم، بدگوی شد سلیم چنان

که به تهدید هم نگوید خوب