در دیده ندارم دگر ای عهدشکن آب
تا چند به عالم تو زنی آتش و من آب
تا کی به تمنای گل روی تو باشم
سرگشته ی عالم چو بر اطراف چمن آب
هرگاه گذشتی به دل، از اشک سبک خیز
یک نیزه چو فواره گذشت از سر من آب
سرچشمه ی حیوان به سکندر بگذارد
یک بار خورد خضر گر از چاه ذقن آب
در خاک غریبی جگرم تشنه لبی سوخت
چون ابر عبث برنگرفتم ز وطن آب
دریابد اگر چاشنی تلخی عمرم
از آب بقا خضر کشد دست و دهن آب
همچشم حبابم که اگر چاک نباشد
پیراهن من می شود از شرم به تن آب
از عیب کسی هر که به رویش سخنی گفت
از خجلت آن می شود آیینه ی من آب
سوی چمن عشق، سلیم از پی تسلیم
از موج و حباب آمده با تیغ و کفن آب
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
بر یاد رخش چون رود از دیده من آب
صد باغ توان داد به یک چشم زدن آب
آب از مژه رو کرد به من، آه چه سازم
گر وانشود همچو حباب از سر من آب
با آن رخ شاداب به گلشن چو درآیی
[...]
در خاک مرا ز آتش دل گشت بدن آب
شد هممچو حبابم کفن از پهلوی تن آب
از هر گل این باغ شمیم جگر آید
گویا که ز ابر مژه ام خورده چمن آب
چون غنچه بهر قطرهٔ اشکم گل زخمی است
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.