گنجور

 
سلیم تهرانی

یاد ایامی که حسن اندیشهٔ ناموس داشت

شمع را شرم از پر پروانه در فانوس داشت

باده تنها کی توان خوردن، که بی‌هم‌صحبتان

خضر بر لب آب و در زیر زبان افسوس داشت

دوش مشغول خیالت بود در محفل دلم

خلوتی در انجمن چون صورت فانوس داشت

حاصل دنیا نبود آن سان که ما می‌خواستیم

طفل، چشم بیضهٔ رنگینی از طاووس داشت

دوش می‌بالید از خاک درش بر خود سلیم

تکیه پنداری مگر بر مسند کاوس داشت

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode