گنجور

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۷

 

از شوق گل رویت رفتم به گلستان‌ها

همرنگ رخت یک گل نشکفته به بستان‌ها

از خار جفا بلبل مجروح ببوی گل

گلچین به طرب از گل انباشته دامان‌ها

با نوگل بستانی بلبل به نواخوانی

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۴۷

 

سودای پری‌رویان بر هم زده سامان‌ها

سیلاب کند از جا بی‌شایبه بنیان‌ها

زین شعله جواله کز عشق بتان خیزد

چون شمع برآرد سر از چاک گریبان‌ها

تنها نه مرا دامان آلوده به بدنامی

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۵

 

ای خاطر مشتاقان مشتاق به پیغامت

گر نیست دعا باری شادیم بدشنامت

چون کنج قفس بشکست اندر نظرش گلشن

مرغی که نشیمن کرد اندر شکن دامت

از تلخی کام من آیا چه خبر داری

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۹

 

سودابه خم گیسو ضحاک لب نوشت

چشم تو شه ترکان دل گشته سیاوشت

ای سرو قد چالاک گر نیست لبت ضحاک

سر کرده چرا چون مار زلفین تو در گوشت

تا چهره عیان کردی هوش از دو جهان بردی

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۲

 

ساقی قدحی در ده از باده انگورت

مگذار بدرد سر میخوراه و مخمورت

ای بلبل خوش الحان برخیز و نوا سرکن

کز پرده برون آمد آن نوگل مستورت

عذری بطلب از شیخ وزتوبه بکن توبه

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۳

 

سودای پریشانم یک عمر پریشان داشت

غافل که ززلف تو سودا زده سامان داشت

با مار سر زلفت عمریست که میسازم

گر صبر بسی ایوب در محنت کرمان داشت

ترجیح کجا دارد بر لعل تو آب خضر

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۱

 

ای سلطنت امکان کم پایه زخدامت

تقدیر و قضا هر روز سر در خط احکامت

از چیست سلیمانرا شد ملک جهان در حکم

بر خاتم انگشتش گر نقش نشد نامت

تو مظهر یزدانی تو آیت سبحانی

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۱

 

بی شایبه زنگ ازدل دیدار تو بزداید

یوسف چو بمصر آید بازار بیاراید

جان قیمت بوسش بود عشاق فزون کردند

چون مشتری افزون شد بر نرخ بیفزاید

آن دل که بود عطشان از شوق لب نوشت

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۷

 

امشب دل دیوانه غوغای دگر دارد

کان دلبر هر جائی رخ جای دگر دارد

نی راست نوائی نو کافزوده بسر شورم

با نائی بزم عشق خود نای دگر دارد

عاشق بملامت ماند عاقل بسلامت رفت

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۳۶۲

 

شمعی چو تو میباید تا بزم بیاراید

شاید نبود گر شمع بیدوست نمی شاید

جز ماه رخت کآورد خال سیه هندو

هرگز نشنیدم ماه هندو بچه ای زاید

آئینه بکف دارد نه بهر خود آرائیست

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۳۸۱

 

آندم که زنم از عشق فرخنده دمی باشد

در دادن سر ما را ثابت قدمی باشد

شایسته درویشان افتاده ملامتها

خاصه که دل درویش با محتشمی باشد

نه بتکده تنها شد جای صنم چینی

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۵۱۲

 

از سر چو کله در برم آن ترک براندازد

هر کس نظری دارد در پاش سراندازد

بی دیده نمیبیند رخسار نگارین را

هر کو بصری دارد بر تو نظر اندازد

گر بگذری از کنعان ای یوسف روحانی

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۵۱۵

 

آنان که بشمع تو پروانه صفت سوزند

شاید که به هر محفل آتشکده افروزند

رخسار تو خورشید است زاغیار چه میپوشی

کاینان همه خفاشند ناچار نظر دوزند

عشاق تو میسوزند در آتش و میسازند

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۵۶۷

 

زآن صافی صوفی زآن درد صفا پرور

یک جام بصوفی بخش یک نیمه بمن آور

زآن آتش سیاله زآن شعله جواله

بر سرد دل ما زن تا بار دهد آذر

من شاخک خشکیده تو آب بقا داری

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۵۸۱

 

پرشکوه دلی دارم از خون جگر لبریز

لبریز چو گردد خم شاید که کند سر ریز

از آه جگرسوزم کانون درون تفته

ایساقی آتش دست آبم تو بر آتش ریز

خواهی که برقص آری حوران بهشتی را

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۵۸۹

 

ای ساقی آتش‌دست زآن آب شرار‌انگیز

از خم به سبو افکن از شیشه به ساغر ریز

افسرده دلم مطرب پژمرده گلم ساقی

بنشین و بده جامی دستی بزن و برخیز

آتشکده کن دل را زآن شعلهٔ جواله

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۶۲۶

 

بازآ صنما نرمک، بنشین به سرا خوش‌خوش

گه بذله شیرین گو گه باده رنگین کش

نه فصل دیست آخر نه وقت میست آخر

پس وقت کیست آخر مخموری و شو سرخوش

گر سرو چمن رفته تو سرو چمان بازآ

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۷۳۵

 

در سلسله آرد کاش آن زلف دلاویزم

تا شور دل شیدا زآن سلسله انگیزم

حلوای لبت گفتم کی دست دهد گفتا

موران چو هجوم آرند بر لعل شکرریزم

ساقی ز درم آمد با آتش سیاله

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۷۷۲

 

حاشا که توانم گفت آن راز که من دانم

کاتش فکند چون شمع اندر لب و دندانم

شب بر سر بالینم گر صبح صفت آئی

چون شمع سحرگاهی سر در رهت افشانم

گر چهره برافروزی هستی مرا سوزی

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۸۳۳

 

تا کرد ادیب عشق یک نکته مرا تعلیم

در راه وفا کردم جان و سرو دل تسلیم

ای شاهد هر جائی وی دلبر یغمائی

کاندر بر ما نائی دارای زکه این تعلیم

گفتی زخط و رخسار اینک کنمت اظهار

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 
 
۱
۲
sunny dark_mode