گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

شمعی چو تو میباید تا بزم بیاراید

شاید نبود گر شمع بیدوست نمی شاید

جز ماه رخت کآورد خال سیه هندو

هرگز نشنیدم ماه هندو بچه ای زاید

آئینه بکف دارد نه بهر خود آرائیست

خواهد دل خود از کف بیشایبه برباید

گر خواند و گر راند ور خود کشد و بخشد

سر بر خط فرمانم تا حکم چه فرماید

آنرا که سر انگشتان از خون شهان آلست

از خون من درویش کی پنجه بیالاید

هر جا که بود دلبر ما راست بهشت و حور

بیدوست بهشت و حور ما را بچه کار آید

مجنون نکند میلی دیگر برخ لیلی

بی پرده بحی یارم رخساره چو بنماید

صیدی چو کشد صیاد ناچار بر او بخشد

فریاد که ترک ما بر کشته نبخشاید

ای خضر خدایت داد چون آب بقا در دست

یکجرعه بمسکینان کاین عمر نمی پاید

اسرار می و مستی آشفته زمستان پرس

مستانه بیا کاین جا هشیار نمیباید

دارم بدل ایساقی بس عقده لاینحل

جز دست علی یا رب این عقده که بگشاید

 
 
 
مولانا

آن مه که ز پیدایی در چشم نمی‌آید

جان از مزه عشقش بی‌گشن همی‌زاید

عقل از مزه بویش وز تابش آن رویش

هم خیره همی‌خندد هم دست همی‌خاید

هر صبح ز سیرانش می‌باشم حیرانش

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
سعدی

سروی چو تو می‌باید تا باغ بیاراید

ور در همه باغستان سروی نبود شاید

در عقل نمی‌گنجد در وهم نمی‌آید

کز تخم بنی آدم فرزند پری زاید

چندان دل مشتاقان بربود لب لعلت

[...]

همام تبریزی

رویت به از آن آمد انصاف که می‌باید

با روی تو در عالم گر گل نبود شاید

با ما نفسی بنشین کان روی نکو دیدن

هم چشم کند روشن هم عمر بیفزاید

گر هر سر موی از من صاحب‌نظری باشد

[...]

هلالی جغتایی

جز بندگیم کاری از دست نمی آید

من بنده فرمانم، تا دوست چه فرماید؟

تو عمر من و وصلت آسایش عمر من

یارب! که رقیب تو از عمر نیاساید

ای گل، تو بحسن خود مغرور مشو چندین

[...]

آشفتهٔ شیرازی

بی شایبه زنگ ازدل دیدار تو بزداید

یوسف چو بمصر آید بازار بیاراید

جان قیمت بوسش بود عشاق فزون کردند

چون مشتری افزون شد بر نرخ بیفزاید

آن دل که بود عطشان از شوق لب نوشت

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه