گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

در سلسله آرد کاش آن زلف دلاویزم

تا شور دل شیدا زآن سلسله انگیزم

حلوای لبت گفتم کی دست دهد گفتا

موران چو هجوم آرند بر لعل شکرریزم

ساقی ز درم آمد با آتش سیاله

کافتاد از آن آتش در خرقه پرهیزم

گفتم به خم زلفش برگو به چه کارستی

گفتا به مه و خورشید من غالیه میبیزم

من صعوه مسکینم تو عربده‌جو شاهین

با چون تو قوی‌بازو کو قوه که بستیزم؟

از تیزی پیکانم حاشا که حذر باشد

تا رخنه به جان کرده تیر نظر تیزم

فرهاد تو شیرینم مجنون تو لیلایم

نه در هوس شکر چون خسرو پرویزم

سرو آمده در جولان گل سر زده در بستان

برخیز و گل افشان کن ای گلبن نوخیزم

در سلسله‌ای زد چنگ هر کس به تمنائی

من هم به تولائی در زلف تو آویزم

از مهر علی مستم ساقی چه دهی ساغر

چون باده صافی هست دردش ز چه آمیزم؟

از گرمی روز حشر نبود چو مفر کس را

در سایه تو ناچار بایست که بگریزم

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
سعدی

یک روز به شیدایی در زلف تو آویزم

زان دو لب شیرینت صد شور برانگیزم

گر قصد جفا داری اینک من و اینک سر

ور راه وفا داری جان در قدمت ریزم

بس توبه و پرهیزم کز عشق تو باطل شد

[...]

صفی علیشاه

گفتم که بجام تست خون دل ناچیزم

گفتاکه بود خونها در ساغر لبریزم

گفتم بجهان صد شور انگیخته از لب

گفتا پس ازین بینی شوری که برانگیزم

گفتم دل سودائی مجنون شد و صحرائی

[...]

صفای اصفهانی

دی گفت به من بگریز از ناوک خون‌ریزم

گفتم که ز دستانت کو پای که بگریزم

گر بازم و گر شیرم با صولت آهویت

نه بال که برپرم نه بال که بستیزم

با سوز غم عشقت در کوره حدادم

[...]

صغیر اصفهانی

بنشین ببرم جانا تا از سر جان خیزم

جان و سر و دین و دل اندر قدمت ریزم

هرگه که تو بنشینی با غیر من از غیرت

برخیزم و بنشینم بنشینم و برخیزم

دانم ز چه ننمایی آن چشم سیه بر من

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه