حاشا که توانم گفت آن راز که من دانم
کاتش فکند چون شمع اندر لب و دندانم
شب بر سر بالینم گر صبح صفت آئی
چون شمع سحرگاهی سر در رهت افشانم
گر چهره برافروزی هستی مرا سوزی
من شبنم و تو خورشید حاشا که بجا مانم
گر میکشیم در نار ور میدهیم جنت
من بندیم و بنده سر در خط فرمانم
من وامق و تو عذرا عذر دگران برنه
مجنون تو لیلایم عشق تو بیابانم
در بند تو محبوسم با جور تو مأنوسم
در ذکر تو مدهوشم و زنام تو حیرانم
ای مهر توام در گل وی جای توام در دل
از خویش گریزم هست اما زتو نتوانم
بردار زره خرمن ای کشته باغ حسن
روزی که زند شعله این آتش پنهانم
مجموع دلی بودم آشفته شدم واله
سودای سر زلفی کرده است پریشانم
از شمع چه میگوئی پروانه چه میجوئی
تو خوبتر از اینی من سوخته تر زآنم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از عمیقترین احساسات و رازهای درونی خود سخن میگوید. او به عشق و وابستگی عمیقش اشاره دارد و میگوید که نمیتواند راز عشقش را بیان کند. او خود را مانند شمعی میداند که در آتش عشق میسوزد و از محبوبش تمجید میکند. عشق او به محبوبش، مانند خورشید و شبنم، از هم جداناشدنی است و او خود را در بند عشق او میبیند. در نهایت، شاعر از شدت احساسات و شوقش نسبت به این عشق سخن میگوید و بیان میکند که هیچ چیز نمیتواند او را از این عشق جدا کند.
هوش مصنوعی: هرگز نمیتوانم رازی که میدانم را بیان کنم، زیرا آنقدر سوزان است که مانند شعلهای در میان لبها و دندانهایم میسوزد.
هوش مصنوعی: وقتی شب بر سر بالینم هستی، اگر مانند صبح به سراغم بیایی، مانند شمع در صبح زود، سرم را در راه تو میافشانم.
هوش مصنوعی: اگر چهرهات را روشن کنی، مرا به آتش خواهی کشید. من مانند شبنم هستم و تو مثل خورشید، هرگز نمیتوانم در مقابل تو باقی بمانم.
هوش مصنوعی: اگر در آتش بکشیم، یا نعمت بیفزاییم، من بندگی میکنم و تسلیم فرمان تو هستم.
هوش مصنوعی: من وامق هستم و تو عذرا، ما از دیگران متفاوتیم. مجنون تو هستم و تو لیلای منی، عشق تو برایم مثل یک بیابان است.
هوش مصنوعی: من در عشق تو گرفتار شدهام و به سختیهایت عادت کردهام. در یاد تو غرق شدهام و نام تو برایم حیرتآور است.
هوش مصنوعی: ای مهر تو در گل در کنارم هستی و جای تو در دل من است. هرچند از خودم فاصله میگیرم، اما نمیتوانم از تو جدا شوم.
هوش مصنوعی: از بران زرهای که روی خرمن است، ای کسی که در باغ حسن جان سپردهای، روزی خواهد آمد که این آتش نهفته در درونم شعلهور شود.
هوش مصنوعی: من دلی در هم ریخته دارم که در اثر عشق و شوق به موی بافتهی کسی، به شدت پریشان و آشفته شدهام.
هوش مصنوعی: شما از شمع چه میگویید و از پروانه چه چیزی میخواهید؟ من که سوختهام، از آنها بهترم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای دوستتر از جانم زین بیش مرنجانم
مگذر ز وفاداری مگذار برین سانم
جان بود و دلی ما را دل در سر کارت شد
جان مانده چه فرمایی در پای تو افشانم
من با تو جفا نکنم تو عادت من دانی
[...]
در عشق سلیمانی من همدم مرغانم
هم عشق پری دارم هم مرد پری خوانم
هر کس که پری خوتر در شیشه کنم زوتر
برخوانم افسونش حُراقه بجنبانم
زین واقعه مدهوشم باهوشم و بیهوشم
[...]
آن دوست که من دارم وآن یار که من دانم
شیرین دهنی دارد دور از لب و دندانم
بخت این نکند با من کآن شاخ صنوبر را
بنشینم و بنشانم گل بر سرش افشانم
ای روی دلآرایت مجموعهٔ زیبایی
[...]
در دیده چه کار آید؟ این اشک چو بارانم
بر دیده اگر، جانا، سروی چو تو بنشانم
خود را به سر کویت بدنام ابد کردم
از هر چه جز این کردم، از کرده پشیمانم
جانم به فدات آن دم کز بعد دو سه بوسه
[...]
آن دوست که میبینم، آن دوست که میدانم
تا آنکه رخش دیدم، او من شد و من آنم
در آینه جز رویی ننمود مرا، زین رو
ای کاج! بدانم تا: بر روی که حیرانم؟
هر چند که میران را از مورچه عار اید
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.