گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

بازآ صنما نرمک، بنشین به سرا خوش‌خوش

گه بذله شیرین گو گه باده رنگین کش

نه فصل دیست آخر نه وقت میست آخر

پس وقت کیست آخر مخموری و شو سرخوش

گر سرو چمن رفته تو سرو چمان بازآ

ور رفته گل حمرا تو پرده زرخ برکش

چون غنچه چه دلتنگی خندیده چو گل ساغر

از سردی دی غم نیست با مشعله آتش

صوفی چو بود صافی از می نکند پرهیز

زآتش نکند پرهیز البته زر بیغش

پرداخته بزم از غیر ظلمست نخوردن می

با چون تو بتی ساده یا چون تو نگاری کش

پاکیزه تو را دامن پاکست مرا دیده

بازآ که بنظم آریم با هم غزلی دلکش

در مدحت شیر حق آن پادشه مطلق

کاوراست سمند چرخ در رزم کمین ابرش

در ناحیه امکان یک صید بجا نبود

ای سخت کمان زین تیر داری چو تو در ترکش

کی مینهدت حیدر کافتی بجحیم اندر

هر چند سزا باشد آشفته تو را آتش

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
مولانا

وقتت خوش وقتت خوش حلوایی و شکرکش

جمشید تو را چاکر خورشید تو را مفرش

بخرام بیا کاین دم والله که نمی‌گنجد

نی میوه و نی شیوه نی چرخ و مه و مه وش

جز ما و تو و جامی دریا کف خوش نامی

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
کوهی

او را بدو چشم او در ز دیده همی بینش

تا لذت جان یابی از شیوه شیرینش

در گلشن روی او چون باد صبا هر دم

میبوی و بهم میچین از سنبل و نسرینش

در آینه جانها آنمه رخ خود بیند

[...]

افسر کرمانی

دوشینه به ره دیدم خندان و غزلخوانش

گیسوی عبیرآگین رخسار خوی افشانش

هرجا که دلی، چون صید، در دام سر زلفش

هرجا که سری، چون گوی، اندر خم چوگانش

شمشاد به شرم اندر پیش قد دلجویش

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه